جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

وقتی فرشته ها به مامانشون نامه می نویسن ...

شما به فرشته ها اعتقاد دارین ؟ 

به نظرتون روی زمین فرشته ای وجود داره ؟ 

به نظرتون فرشته ها می تونن حرف بزنن ؟ 

به نظرتون می تونن نامه بنویسن ؟  

 

 

 

 

سلام بچه ها ! 

من یه فرشته کوچولو هستم .  

مث همه آدما یه روزی از آسمون اومدم رو زمین  

اما دوس ندارم مث شماها زمینی بشم 

دوس دارم همیشه خدا ٬همینطوری آسمونی بمونم ... 

من این نامه رو برای مامانم نوشتم  

مامان های زمین خیلی مهربونن آخه 

انگار اصلن زمینی نیستن

انگار هنو آسمونی موندن . 

 

من یادم نیس قبلنا کجای آسمون بودم 

اما خدا منو فرستاد اینجا تا مامانم تهنا نباشه 

آخه بابا ها که میرن سر کار   

تا برای ما پول در بیارن و خوراکی و اسباب بازی بخرن واسمون

مامانای ما تهنا می مونن تو خونه و شاید گریه بکنن از تهنایی 

بعد خدا که مهربونه صدای گریه مامانا رو میشنوه و میگه : 

چیه عزیز دلم ؟ چرا گریه می کنی ؟ 

آخه خدا مثل بابای آدم می مونه و به ما میگه : دخترم ! 

اگه پسر باشیم میگه  : پسرم !   

  

بدش مامان به خدا میگه : خدا جون من خیلی تهنا هستم تو خونه  

تا وختی شوهرم از سر کار بیاد من حوصله ام سر میره خب

 

بدش خدا میگه :  

غصه نخور دخترم !  

من یکی از فرشته هام رو می فرستم برات تا تهنا نمونی عزیز دلم  

ولی به شرطی که قول بدی از جونتم بیشتر مواظبش باشی ...

خب ؟ 

بعد مامان میگه : چشم قول میدم خدا جون ...

 

بعد ما رو که خیلی کوچولوییم و لباس تنمون نیست میندازه توی دل مامانمون 

 

دل مامانمون چاق و چله میشه و به مشکل راه میره تو خیابون  

و گاهی لپش باد می کنه اما از دست ما ناراحت نمیشه چون که خیلی دوستمون داره ... 

بعد یه روز دلش درد میکنه و با بابا میره دکتر و دکتر ما رو از تو دل مامانمون در میاره  

و بدش برای ما یه اسم قشنگ میذارن  

 

بدش به ما از جون خودش شیر میده تا بخوریم و قوی و بزرگ بشیم   

و اگه مریض بشیم ناراحت میشه و شبا بالای سر مون تا صب بیدار میشینه و دسمال خیس میذاره روی سرمون تا مریضیمون خوب خوب بشه ...   

بدش ما رو میبره پارک و سینما و سیرک و برامون خوراکیای  خوشمزه میخره .

بدش که بزرگ میشیم و میریم کلاس اول برامون مداد و دفتر و پاک کن و مداد تراش و جامدادی خوشگل میخره و به ما دیکته میگه تا ۲۰ بشیم و درسمون خوب بشه و وقتی بزرگ شدیم دکتر بشیم و حال مریضایی رو که پول ندارن مجانی خوب بکنیم . 

 

وختی که بزرگ بشیم و عروسی کنیم هم  

اون شب که لباس سفید می پوشیم و از این تاجهایی که برق میزنن رو سرمون میذاریم  

مامانمون برامون گریه میکنه و ما رو بوس میکنه و میگه : الهی خوشبخت بشی دخترم !

   

اما بعضی از بچه ها وختی بزرگ شدن بچه های بدی میشن  

و مامانشون رو که پیر شده ودندون مصنوعی داره و پاهاش درد میکنه و روی صندلی چرخدار میشینه میبرن خونه سالمندا و روزای جمعه نمیرن بهش سر بزنن و مامانشون انقدر منتظر میشینه تا عصر که بچه هاش بیان  

اما وختی نمیان دلش براشون تنگ میشه و گریه میکنه و چشماش درد میگیره و میمیره از غصه آخر سرش ... 

 

من دوس دارم وختی که بزرگ شدم مامانم رو ببرم پیش خودم واصلا اذیتش نکنم و  وختی خدا به خودم بچه داد به مامانم نشونش بدم و بگم برای بچه های من اسمای قشنگ بذاره و به اونا دیکته بگه تا درسشون خوب بشه . 

 

امروز روز تولد مامان منه و من میخواستم براش یه کادوی خوب بخرم اما پولم کم بود و بیرون برف میومد و هوا سرد بود . واسه همین تصمیم گرفتم این نامه رو برای مامانم بنویسم و بهش بگم چقدر دوستش دارم . 

این عکسی که این پایین کشیدم مال همون روزیه که مامان منو برد سیرک خلیل عقاب 

و من با اون آقای دلقکه عکس گرفتم . 

ایشالا همیشه خدا زنده باشی و مواظب ما باشی مامان گلم ... 

 

تولدت مبارک مامان سهبای عزیز  

 

دوستدار تو ... نیایش 

 

 

  

 


پی پست کاملا مرتبط نوشت :  

- 

این پست جوگیریات قدیمی با همین حال و هوا نوشته شده بود ...  

 


پی قربونتون برم  نوشت : 

 

خدا به همه مامانهای عزیز عمر و عزت و سلامتی بده  

الهی قربون همتون برم

علی الخصوص مامان خودم  

مامانهای همه شمایی که اینجا رو میخونید ...

و مامانگار - خدیجه زائر - مامان بهار - مژگان امینی - ساقی - اقدس خانوم - لیلیتا  و  

آبجی های خودم مریم و نرگس و همه اونایی که یادم رفت اسمشون رو بیارم ...  


پی بهار خانوم نوشت : 

 

بهار توی کامنتش برام نوشته : 

یکشنبه 19 دی ماه سال 1389 ساعت 10:30 PM 

من ارومیه ام. امروز برای اولین بار تو سال ۸۹ برف اونقدری بارید که حیاطمون سفیدپوش شد.  یه حس قشنگ. اما...

هواپیمای تهران ارومیه ساعت ۷:۴۵ نزدیک ارومیه سقوط کرد... بی خبری کلافه ام کرده؛ تلویزیون به گفتن خبر سقوط بسنده کرده. آشنایی تو هواپیما نداشتم اما دل آشوبم. همش نگرانم نکنه تلفن زنگ بزنه و از کسی بگه که خبر از مسافر بودنش نداشتیم. نگرانم که مگه میشه تو شهری مثل اینجا از ۱۰۵ نفر اون هواپیما هیشکی رو نشناسم.

می ترسم؛ از فردای این شهر می ترسم؛ از فردای این شهر که شاید پر بشه از اعلامیه ها  
می ترسم؛ از فردای این شهر که ممکنه دوستی رو تو داغ عزیزش ببینم می ترسم.

دعا کنین؛ واسه صبر؛ وقتی میدونم از اطرافیانم کسی تو اون هواپیما نبوده خدا رو شکر به زبونم نمیاد. خداروشکر چی؟ که اون داغ سر کس دیگه ای باریده؟ وای؛ قاطی کردم. دعا کنین. برای اونایی که رفتن و برای اونایی که عزیزانشون رفتن.

ببخشید ناراحتتون کردم. هیچ جا نبود که خودمو خالی کنم. متاسفم...  

پی فاتحه نوشت : 
برای همه مسافرین درگذشته این اتفاق تلخ 
برای همه مادرهایی که دیگه سایه محبتشون روی سرمون نیست 
برای همه عزیزایی که اگر بودند شاید اینروزها بهتر بود حالمون 
از ته دل فاتحه بخونید لطفا ... 

پی بدرود نوشت : 
فردا صبح ٬ کله سحر داریم می رویم ماموریت  
تا برگردیم شیطونی نکنید و بچه های خوبی باشید بی زحمت ... 
 
 
نظرات 181 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 15:28 http://pastils.blogfa.com

فاتحه فرستادم....!
واقعا غم انگیزه !!! هر از چند گاهی این حادثه داره تکرار میشه و مسئولین انگار اصلا این خبرها رو نمیشنون!


------------
سفر شما هم به سلامت!

سارا سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 15:44 http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلام
من قول می دم تا شما برگردید بچه ی خوبی باشم...
سانحه ی هواپیما خیلی ناراحت کننده بود! برای بازماندگان صبر آرزو می کنم

مهتاب سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 16:16 http://tabemaah.wordpress.com

فکر کنم از این بهتر نمی شد به یه مامان تبریک گفت ...
من دلم لرزید چه برسه سهبا ...
دمت گرم کیامهر ...

هیشکی! سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 16:26 http://hishkii.blogsky.com

سلام بابایی..
سفر به سلامت..
باز من و مامانیمو تهنا گذاشتی؟

جزیره سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 17:47

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

پاییز بلند سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 18:51 http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود

چه پست دلی بود...
مرسی

ساده سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 18:54 http://arvah-sokot.blogfa.com

همه چیز قشنگ بود ... مثل همیشه
خوش به حالت می ری ماموریت... منم می خوام

ساده سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 18:55 http://arvah-sokot.blogfa.com

یادم رفت بگم وقتی خوندم «پی بدرود نوشت» گفتم وای یا خدا کیا هم رفت؟؟؟؟ بعد که با ترس و لرز خوندم دلم آروم گرفت
آقا تیتر های مشکوک و هولناک نزنید لطفا

رسوب های نقره ای سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 21:08 http://rosoobha.blogsky.com/

میدونی یه کم با این پست دچار عذاب وجدان شدم.راستش من خیلی فرصت نمی کنم واسه مادرم وقت بذارم.البته همش کمبود وقت نیستا! دلایل دیگه ای هم داره.درکل وجدان درد گرفتیم اخوی...
خدا رحمت کنه مادر مهربان جونو و خدا شما دوتارو برای هم حفظ کنه

رسوب های نقره ای سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 21:10 http://rosoobha.blogsky.com/

کی برمی گردی پس؟؟؟؟

عاطفه سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 22:01 http://hayatedustan.blogfa.com/

امیر سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 22:18 http://www.talash-niaz-hasty.blogfa.com

سلام:
با اینکه خیلی بعضی جاهاش عصبی میکنه آدمو و دلم می خواست همچی با مشت .... اما قشنگ بود-این اولین پیغام من هستش-امیدوارم بتونم بازم برات پیغام بذارم.
موفق باشی کیامهر جان
دسته چپیت

پونه سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 23:15 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com


ما چی کار کنیم حوصلمون سر رفت .

سپیده چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 00:01 http://setaresepideashk.persianblog.ir

مسافر ما هنوز برنگشته ؟؟ عجیب جاش خالیه ها

م . ح . م . د چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 00:11 http://baghema.blogsky.com/

کجایی پس ؟!

پونه چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 00:55 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

دلمون تنگ شده .......(آیکون هق هق گریه)

نیما چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 01:26 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

شب جناب معظم ، کارمند نمونه ! آن یار ماموریت رفته ! آن نویسنده ی تولد نگارنده ، به خیر و خوشی و میمنت باشد ! جات خالیه سالار ! درسته من امتحان دارم ولی بلاگ شما رو همه جوره میخونیم ! در سختی و خوشی ! برف و آفتاب ! همه جور پایتیم !

ایشالا خوب و خوش باشی و به جای منم از جنوب لذت ببری !

سهبا چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 09:21 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . چقدر جاتون خالیه ! کی برمیگردین پس ؟

مامانگار چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 09:59

...معلومه آدم بره انزلی ...دلش نمیخواد برگرده...بااون هواش !!!...
اما کیاجان یادت باشه...با غیبتی که کردی ..حساب کردیم ..باید4-5 تا پست یکجا بذاری ...چونه هم نزن.. فایده نداره...
...لطفا از حالا سوژه هاتون رو بپرورونید جناب....

کرگدن چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 10:22

من منتظر عکسهای انزلی مه آلود و بارونی ام کیا ...

عاطفه چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 10:32 http://hayatedustan.blogfa.com/

خدایی خییییییییلی جای خالیت احساس میشه دادا کیا

کرگدن چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 11:59

http://m-mobin.com/index.php?showimage=43
این عکس رو ببین جهت تجدید خاطره ... محشره ...

فرزانه چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 13:17 http://www.boloure-roya.blogfa.com

آقا این ماموریت شما تموم نشد؟!
زودتر برگردید ببینید این بابای آرتا خان چی کار کرده. اونجا هم گفتم که جای شما خیلی خالی بود. حداقل مهربان بانو رو به نمایندگی می فرستادین تو بازی

از پونه به نیما چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 13:20 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

نیما بندر انزلی تو رشته .جنوب نیست !!!!!!!
سوتی دادی هااا

پونه چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 13:21 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com


کجایی پس؟؟؟؟؟؟

م . ح . م . د چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 15:17 http://baghema.blogsky.com/

به پونه :

نیمای ما همیشه سوتی میده .. این بار اولش نیست که

رها پویا چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 15:49 http://gahemehrbani.blogsky.com/

به سلامت جناب کیامهر خان

چقدر نوشته فرشته کوچولو هم قشنگ بود تولدشون هم مبارک

موفق باشی

ادامه ماموریت باشه برای پس از اینکه شما تجدید قوا نمودید از ماموریت قبلی
قلی هم تجدید قوا کنه از نداشتن ماموریت

روشنک چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 15:52 http://hasti727.blogfa.com

هنوز برنگشتی؟

رسوب های نقره ای چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 16:56 http://rosoobha.blogsky.com/

بابا این فرشته چشماش بابا قوری شد انقد که منتظرت موند.لا اقل یه جعبه کلوچه ی شکلاتی براش بیار.واسه منم یدونه از اون کلاه حصیریا بیار موقع مورفین زدن حس بگیرم
همچنان منتظر قدوم مبارک همایونی می باشیم...

م . ح . م . د چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 18:30 http://baghema.blogsky.com/

عام و علیکم

جزیره چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 19:54

میبینم که هنوز نیومدی و دلت برا ما خیلی تنگیده

عاطفه چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 20:21 http://hayatedustan.blogfa.com/

این دو روز چقدر طولانی شد!!

مینا چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 21:27 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

دلم برات تنگ شده عمو کیا. زور بیا دیگه.

مکث چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 21:35 http://maks1359.blogsky.com

خدایاااااا این وروجک و باید از نزدیک ببینید! این محشره... یک زبونی داره یک محبتی داره که نمی دونید.... داستان خاله زری و زرافه شو از نرگس بپرسید تا بگه...

بهنام چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 22:20 http://www.delnevesht2010.blogfa.com

چقدر خوب از زبون یه بچه تهنا تهنا میگفتی یه حس خوبی داشت. در کل داستان قشنگی بود...
از اعماق وجودم برای جانباختگان اون حادثه غمگینم و از همون اعماق براشون طلب آمرزش دارم...
مآموریت هم خوش بگذره! ایشالله با کیسه ی پر پول برگردی کیا جان فقط سوغاتی یادت نره ها!

سپیده چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 23:47 http://setaresepideashk.persianblog.ir

خوب داری از بارون لذت میبری ها

پونه چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 23:50 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

پونه پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 00:38 http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

نیما پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 04:23 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

نیما به ممد و پونه :

خب من فکر کردم آقا کیا رفته شمال ُ چرا گیر الکی میدین ! مهم نیته !

به کیامهر :

ایشالا خوب و خوش باشی حاجی !

دخترک زبون دراز پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 07:15 http://www.dokhtarezabonderaz.blogfa.com

الو انتن میده ؟من پست جدید دریافت نمی کنم

فرشته پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 07:19 http://surusha.blogfa.com

سلام...نیومدی هنوز؟

جزیره پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 07:20

چه روزها که تاسحر نشستم و نیامدی

دختری از یک شهر دور پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 09:23 http://denizlove.persianblog.ir

سلام...
صاحبخونه!!!
داداشی؟؟؟
کجای آخه تو؟؟؟
چرا هیچکس درو باز نمیکنه!!!
آها به یاد ایام عید مینویسیم آمدیم نبودید!!!
۲۰۱۱/۱/۱۳
امروز سیزده بدره ها!!!

عاطفه پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 10:45 http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام..

باز باران... پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:09 http://www.vakelia.blpgspot.com

سلام
چه نامه زیبایی بود. دلم می خواد لپ این فرشته کوچولو رو بکشم! و ببوسم. خدا همه مادرها رو سالم نگه داره. البته پدرها هم حق بزرگی گردن ما دارن. خدا نگهشون داره...
ماموریت خوش بگذره...

alone girl پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 12:14 http://www.hotchocolates.blogfa.com

با احساس بود...
دوسش داشتم!
بلاگ منم بیا !

سحر پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 12:22 http://dayzad.blogsky.com/

سلام بر نگشتین هنوز؟
نگرانیم!

فاحشه پولدار پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 13:22 http://www.0912anjelgirl.blogfa.com/

سرم را توی جیب پشتی شلوارم پنهان می کنم

و به توصیه ی دکتر قلابی ام سیگار نمی کشم

نازی رو دیشب تو خوابم دیدم که می گفت: تو مرده ای




بعد کسی مرا از موهایم حلق آویز می کند و عاشق مادرم می شود

می روم توی بوف کور با صادق هدایت می خوابم

و به خودم که شکل دوست پسرم چرت می زنم خیانت می کنم

شیشه های الکل دیگر ارضایم نمیکنند

مردهای دست فروش با سیبیل های خونی و دستهای زمخت...

اه...من برای معاشقه ساخته نشده ام لعنتی ها....

جویدن ناخن پاهای دختران تازه بالغ

و دید زدن عورت چروکیده پیرزن ها برای ارگاسم من کافیست

سیخ کردن عشق از رو درد زیاد

وبوی بد جوراب دختر قاعده اینهاست حرف او

شکستن سی دی فرهاد

نفرت از عکس و صدای هایده

شکستن سنگ قبر فریدون فروغی

قفل روی شعر شاملو از غیض و تهوع

چشم کور خری که خوابیده اینهاست حرف او

اصلا گور پدر او...من رو چه به حرفهای او...

مرا از یک جفت اسپرم نابالغ و 45 کروموزوم دزدیده اند

هی خانم ... آقا !!!

یک نخ سیگار لطفا!
پیک نوشت1:

زندگی رو زیاد جدی نگیر ، چون هرگز از اون زنده بیرون نمیری .البرت هوبارد

پیک نوشت2:

خودم را کادو کردم و برای خدا پس فرستادم... من برگشت خوردم

خدا کند خدا مرا پس بگیرد

(این روزها حال و روز برگشتی دارم)

پیک نوشت3:

بعد از مستی چند ساعته ام

خودم رو مهمان دیازپام10 میکنم

تا آسوده بخوابم




جزیره پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 13:43

رولی پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 15:41 http://rooly.blogsky.com

سلام. قبل از خوندن ادامه مطلب: راستشو بخوای هیچ اعتقادی ندارم به فرشته ها.
بعد از خوندن ادامه مطلب: راستش رو بخوای کاملا متقاعد شدم.
و دیگر اینکه تولد ایشون (که نمی شناسمشان) هم مبارک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد