جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

کودک درونت را محکم بغل کن

ز ندگی هایمان عجیب شده اینروزها 

هرکس به اندازه خودش و شاید بیشتر از سهم خودش مشکل و مصیبت دارد  

آنچنان خودمان را توی زندگی آدم بزرگها غرق کرده ایم که یکروز چشم باز می کنیم و می بینیم  

آآآآآآآآه من چقدر بزرگ شده ام ؟ 

من کی انقدر بزرگ شدم ؟ 

 

 

 

 

پیش خودت فکر می کنی که وقتی بچه بودیم این همه چیز جور واجور دور و برمان نبود  

این چیزهایی که یکروز آرزو بودند و الان راحت و ساده از کنارشان می گذریم را نداشتیم 

اما خیلی خوشجال تر بودیم .

یکروز آرزوی سوار شدن این ماشین را داشتم اما حالا پشت فرمانش می نشینم بی هیچ لذتی

یکروز حسرت دیدن این گوشی موبایل را داشتم اما حالا دستم می گیرم و نگاهش هم نمی کنم 

یکروز رویایم رفتن و نشستن پشت یکی از این میزها بود اما حالا این شغل٬ حالم را بهم می زند  

چرا زندگی هایمان راحت تر شده  اما بهتر نه ؟!!!

 

زندگی ما آدمها یک چیزی کم دارد اینروزها  

جای یک چیزی بدجوری خالیست ... 

شاید سادگی و بی خیالی کودکانه 

 

نگاه کنید به بازی بچه ها  وقتی گرم بازی می شوند

برایشان مهم نیست بابای کدامشان چه کاره است  

خانه کدامشان کجاست 

خوراکی کدامشان خوشمزه تر است  

لباس کدامشان گران تر است

هیچ چیز مهم نیست جز خود بازی 

و مساله ما هم همین است 

ما کودک های درونمان را سالهاست گم کرده ایم و دیگر با آنها بازی نمی کنیم 

حتی نگاهشان هم نمی کنیم

ولی همین که تلنگری می خوریم و یک لحظه از جلوی چشممان رد می شوند  

داغ دلمان تازه می شود ...

  

وقتی کشیدن نقاشی تمام شد ٬ حس خوبی داشتم عین بچگی  

همان سرخوشی و بی خیالی 

لبخند از روی لبم پاک نمی شد 

هی نقاشی را نگاه می کردم و می خندیدم  سرخوش ٬ بی خیااااال  

طعم خوش این حس را شاید شما هم چشیده باشید بعد از نقاشی 

حتی شاید شمایی که نقاشی ها را تماشا کردید هم تجربه اش کرده باشید  

و براستی چرا ؟ 

چرا ما انقدر از آن پاکی و سادگی دور شده ایم ؟  

چرا کودک بودن را از زندگی هایمان خط زدیم و فراموش کرده ایم؟ 

چرا با یاد آوری این چیزها دلمان می لرزد و چشممان تر می شود ؟  

چرا انقدر اینجوری شده ایم عین آدم بزرگها ؟  

 

چه عیب دارد گاهی وقتی دور هم جمع شدیم قایم موشک بازی کنیم ؟

یا از کنار پارک که رد شدیم الاکلنگ و سرسره بازی و تاب تاب عباسی بازی کنیم ؟ 

چه عیب دارد توی ترافیک برای بچه ی پشت شیشه ماشین جلویی شکلک در بیاوریم ؟ 

چه عیب دارد دمر بخوابیم و تام و جری تماشا کنیم و غش غش بخندیم ؟ 

چه عیب دارد همین فردا برویم و مداد رنگی بخریم و هروقت خسته از کار و درس و زندگی شدیم 

کودکانه نقاشی کنیم ؟ 

 

این کودک ناز و خجالتی درون ما اگر فراموش بشود 

اگر گاهی دستی به سر و رویش نکشیم 

اگر گاهی با وجود خستگی ها ٬ پای حرفهای کودکانه اش ننشینیم 

اگر گاهی همپا و همسانش نشویم و با او بالا و پایین نپریم 

یکروز قهر می کند و می رود ها 

می رود و دیگر سراغمان نمی آید . 

بیایید گاهی ٬ نه همیشه فقط گاهی ٬ یادش باشیم و محکم بغلش کنیم . 

 

پی نوشت ۱ : 

دیشب نت قطع شد و نشد که همپا و همراهتان باشم متاسفانه 

از همه شما ممنونم  

به خاطر سادگی و محبتتان  

به خاطر لطف و زحمتی که برای نقاشی ها و فرستادنشان کشیدید 

ببخشید که کامنتها را جواب ندادم  

دست یکی یکیتان درد نکند . 

 

پی نوشت ۲ : 

حنانه با احساس

پونه خانوم گل و گلاب 

جوجه کلاغ سبز و عاشق 

و پاتینای مهربون زحمت کشیدند و برای نقاشی ها چند خطی نوشتند از دل و با احساس 

که می تونید توی کامنتها بخونید و لذت ببرید . 

حمید عزیز هم لطف کرد و لینک داد و برای هر نقاشی یک جمله قشنگ گفت

دست همتون درد نکنه بچه ها  

  

پی نوشت ۳ : 

دو تا از دوستای گلم به خاطر مشکل فنی و دسترسی نداشتن به نت  

نتونستن سر وقت نقاشی هاشون رو بفرستند  

نقاشی هاشون رو اینجا میذارم تا جاشون تو بازی خالی نباشه 

 

نقاشی فرناز 

 

 

 

نقاشی ترنج

 

 

 

پی نوشت نهایی : 

دیشب چند لحظه مانده به شروع بازی نقاشی ها به خاطر سرعت پایین دایال آپ و عجله و وسواس برای سر موقع آپ کردن ٬ بدجور کلافه بودم . 

وقتی ایمیل مسعود چنگیزی رو دیدم گل از گلم شکفت و انصافا خستگیم در رفت .  

خیلی حرفه که مدیر یک سایت با این همه مشغله و دغدغه انقدر برای دوستاش ارزش قائله که بیاد و محبت کنه و نقاشی بکشه و توی بازی شرکت کنه . 

دستت درد نکنه آقای چنگیزی   

نظرات 102 + ارسال نظر
کامیار چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:31 http://parchineharf.blogsky.com/

avval

داری دست بهنام رو از پشت می بندی ها

A ز R ه H ر A اZ چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:32 http://www.zafa.blogsky.com

دوووووووووم

غزل چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:32

دوووووووووووم آیا؟؟

saeid چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:32 http://saeid514.blogfa.com


سلام مطالب بلاگتون جالبه.لطفا به بلاگم یه سربزنید.

معتبرترین سایت ایرانی((تئوباکس)).

حتما ببینید.سایت محشریه.


http://saeid514.blogfa.com


اگر تمایل به تبادل لینک دارین لطفا پیام بدین.

غزل چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:33

زهرااااااااااا..
نمیشد ۱ ثانیه دیر تر بزنی؟؟

غزل چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:36

آخی.. این نقاشی ها هم خیلی نازه..
من هنوزم مداد رنگی هامو از رو میزم بر نداشتم.. بعد از اون تا حالا ۳ بار نقاشی بچه گونه کشیدم.. خط خطی کردم.. خیلی قشنگ بود..

A ز R ه H ر A اZ چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:36 http://www.zafa.blogsky.com

نخیر نمی شدبه کامیار بگو اگه اون دیرتر زده بود من اول می شدم تو دوم!!!واقعاْ یاد اون روزای ساده بخیر!!!!

کامیار چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:36 http://parchineharf.blogsky.com/

چقدر من بی رقیب شدم تو این چند روزه!!

A ز R ه H ر A اZ چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:37 http://www.zafa.blogsky.com

من پیدا نکردم نقد حمیدو

A ز R ه H ر A اZ چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:38 http://www.zafa.blogsky.com

دوستان توجه کنید اینجانب به نیابت از حمید می گیم برید به ایشون رای بدید
آدرسشم اینجاس
http://persianweblog.ir/Topblogs/Zanan.aspx

گل گیسو چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:39 http://gol-gisoo.blogsky.com

سلام
و سپاس بابت زحماتی که کشیدین
واقعا ضیافتی بود دیشب تو دل تک تک مون از به یاد آوردن کودکی هامون که از یاد برده بودیمشون...
واقعا با دایال آپ چنین بازی بزرگی رو منیج کردین؟!
باز هم یک دنیا ممنون

کامیار چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:41 http://parchineharf.blogsky.com/

بات موافقم کیا جان
انقدر زندگی سخت شده که جا واسه فکر کردن به اینجور مسائل اصلا باقی نذاشته
کارتون دیدنو قایم موشک و این جور چیزا دقیقا مثل ماشین و موبایل تو دوره ی کودکیمون واسمون آرزو شده
حسرت یه خواب راحت ، یه فکر آزاد و .... رو دلمون نمونه خئامونو شکر میکنیم

مومو چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:43 http://mo-mo.blogsky.com

هنوز بغلش کردم!
و بخشی از محکومیت این روز هام به خاطر زنده نگه داشتن همین کودک زبون بسته است!

A ز R ه H ر A اZ چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:44 http://www.zafa.blogsky.com

راستی کیامهر عکسایی که می ذاری واقعاض زیباست۱

امیرحسین... چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:44 http://afrand.blogfa.com

یادم نمیاد آخرین باری که نقاشی کشیدم کی بود؟ تو دوران دبیرستان بود که درسش را داشتیم ؟ شایدم تو دانشگاه سر کلاس معارف ۲.
اما با بازی تو بازم دستمبه نقاشی باز شد . شاید آتوپیای کودک درونم اینگونه بوده است که کشیدم...


چه حس و حالی داشتی وقتی نتونستی دیشب تو نت باشی...
ممنون

خدیجه زائر چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:46 http://480209.persianblog.ir

سلام..............درست و بجا گفتی.......می خوام قبل اومدن نوه ام کودکم رو بیدار کنم تا بتونم از کودکی اون نهایت لذت رو ببرم..........راستی من از اردیبهشت میشم مامانی......................

ما(ریحانه) چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:47 http://ghahvespreso.persianblog.ir

سلام آقا کیامهر.. خوبی تو کامنت های پست قبل یادم رفت از این همه زحمتی که کشیدی تشکر کنم.. و این که ببخشید ما نتونستیم شرکت کنیم.. ولی یه تحلیل روانشناسانه آماده کردم ولی نمیدونم ظرفیت ها چقدره بزارمش یا نه... بزارمش به نظرت بچه ها ناراحت نمیشن؟ روانشناسیه یه جورایی ها!!!
یعنی قربون صدقه نیست دیگه...

A ز R ه H ر A اZ چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:49 http://www.zafa.blogsky.com

شب بخیر همگی
مارفتیم لالا

کیامهر چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:49

خوب نبود امیر حسین
ولی میدونستم که به شما خوش میگذره

کیامهر چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:51

ریحانه جان
من که به جای بچه ها نمیتونم نظر بدم
دستت درد نکنه
تصمیم به عهده خودته

کیامهر چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:52

پیشاپیش تبریک میگم خانوم زائر

عاطی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:52

سلام کیامهر . خسته نباشی علمدار .بازی فوق العاده ای بود مثل همیشه . دیروز یه جمله شنیدم که به نظرم قشنگ اومد . میگفت : مردم امروز آسایش دارن ولی آرامش نه . واقعا اینجوریه .
جالبها تو بچگی اگه بخوای بزرگ باشی تحسینت میکنن ولی اگه تو بزرگی گاهی بخوای برگردی به بچگیت میگن بده عیبه زشته . چرا ؟

ما(ریحانه) چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:56 http://ghahvespreso.persianblog.ir

باشه بزار اول ببینم این کوروش چی میخواد تحلیل بزاره بعدش اگر شبیه تحلیل های من نبود میام میزارمش..

پونه چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 22:58 http://jojo-bijor.mihanblog.com

پونه چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:00 http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام به همه .
آفا کیامهر گل و بلبل خسته نباشی برادر قصه گو.

فسقلی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:04 http://bishilehpileh.blogsky.com

حنانه بانو
بسی خوشمان آمد از این تحلیل و طنز زیبایتان راجع به نقاشیمان
البته تک تک تحلیل ها رو خیلی قشنگ اومده بودید ها
قلمتان در تحلیل و تفسیر پاینده باد بانو.
خیلی ارادت داریم

پونه چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:04 http://jojo-bijor.mihanblog.com

خانم زائر منم پیشاپیش تبریک.

شب نویس چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:06 http://man-o-shab.blogsky.com

منم از بچه هایی که نشستن و باحوصله و عشق تک تک کارا رو با دقت نگاه کردن و تحلیل کردن تشکر می کنم.
خیلی خوب بود این بازی...خیلی. دست کیامهر و هممممممهههههههههه ی بچه ها درد نکنه

شب نویس چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:07 http://man-o-shab.blogsky.com

اگه قرار بود برنده ای انتخاب بشه رای من نقاشی شماره ی 27 بود! (نقاشی افشانه) پارتی بازی!

مینا چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:15 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

سلام.
حیف شد دیشب نبودید کیا جان.
بازم خسته نباشییییییییییید. کار آقای چنگیزی هم فوق العاده بود. منم به نقاشی آخر که رسیدم حسابی سورپرایز شدم. دستشون درد نکنه.
راستی کاش نمره میدادید. یا کسای بیشتری تحلیل میکردن.. روانشناسانه که بهتر از تعریف و تمجید الکیه!‌

نیمه جدی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:22 http://nimejedi.blogsky.com

دستتون درد نکنه کیامهر جان. برای من که تجربه ی جالب و قشنگی بود. می خواستم نقاشی همسرم را هم بفرستم ولی دیگه مهلت تموم شده بود!( فکرشو بکنین در حالی که هی مسخرم می کرد که بابا این کارا چیه! خودشم آخر شب نقاشی کشید!) برای من اتفاق بی نظیری بود... خیلی بی نظیر!

محمّد جواد چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:28 http://www.mohammadzamani.com

ممنونم کیامهر
اوّلین تجربه م برای حضور در یک وبلاگ، تجربه ای جذاب و فراموش نشدنی بود.

لژیونلا چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:30

سلام. از خواندن اینجا لذت میبرم.
افسوس که دیر وبت را پیدا کردم.

فسقلی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:33 http://bishilehpileh.blogsky.com

۱- به به!! آقا و سرور خودم آقا کیامهر عزیز
۲- کلبه ی محقر ما را منور فرمودید قربان
۳- ای کلک! زرنگی! بعدااااااااا می گم!
۴- آقا بازم ما رو مفتخر بفرمایید قربان. خیلی خیلی خوشحال می شویم به سرکشیتان از آن خلوتکده.

سهبا چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:33 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . بازم ممنون ازت کیامهر عزیز .
و چه خوب گفتی که باید هر از گاهی دست کودک درونت را بگیری و با او قدم بزنی در حال و هوای کودکی ،‌تا رهایت نکند در گیر و دار بزرگ شدنی به اکراه !‌ که همه سادگی و پاکی مان از همان کودک درون است ،‌اگر که قدرش را بدانیم .

فلوت زن چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:44 http://flutezan.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
پس شماها اینجائین !!!!!
من هنوز توو کامنت دونیه قبلی گیر کرده بودم و مشغول تحلیل کردن بودم که بالاخره تموم شد !!!! الان قیافم این شکلیه !!!! نه این شکلیه !!!

نینا چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:44 http://taleghani.persianblog.ir/

delam alaki hesabi gereft

فلوت زن چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:51 http://flutezan.blogfa.com

مرسی کیامهر از لطفت !
پستت خیلی زیبا بود ! حقیقت بود !
بزار بازم من یه اعترافی بکنم ( نمی دونم چرا هر وقت پست های تورو می خونم یادم می افته اعتراف کنم ؟!) ، من گاهی وقتا یواشکی برای خودم نقاشی می کنم ، با مداد رنگی مثل بچه گیام !
آخه من عاشق نقاشی کردنم از همون بچگی و بوی مداد و مداد رنگی رو خیلی دوست دارم !
نقاشی کردن همیشه آرومم می کنه !
من کودک درونمو خیلی دوست دارم ، حتی اگه دیگران بخوان سرکوبش کنن من نمی زارم !!!! ( سازمان حمایت از کودکان درون )
تازه وقتی از کنار یه پارک رد می شم ، وقتی تاب و چرخ و فلک می بینم بی اختیار بدو بدو می رم سمتشونو و کلی تاب بازی و چرخ و فلک بازی می کنم !
بابا یدی کجائی که دیگه نمی زارن حنانه روو چرخ و فلک بشینه !!!
یه بار نشستم و داشتم چرخ می خوردم که نگهبان پارک اومد گفت : خانوم پاشو ! این مال ِ بچه هاست ! خراب می شه !!!!!

فلوت زن به فسقلی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:53 http://flutezan.blogfa.com

خواهش می کنم فسقلی جان.
کاری نکردم !!!!!
لطف دارید قربان !!!

مهتاب چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:56 http://tabemaah.wordpress.com

باز من وسط بازی جا موندم جیغ هام در گلوم موند !

مهتاب چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:57 http://tabemaah.wordpress.com

چه عکس هایی واسه پست هات انتخاب می کنی کیامهر ...
فوق العاده ن !
من برم نقاشی ها رو ببینم جیغ ِ قضا بکشم !

بازیگوش پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 00:03 http://bazigooshi7.persianblog.ir

درست تو همین دو سه شب من وحشتناک سرم شلوغ شد کیامهر!!اما هر شب که یه چن مین میومدم میومدم و از پست نقاشی ها و اون دو سه پستت که در این مورد لذت میبردم
میدونی اره من لنگه یه بسته مداد رنگی ودم که وخ نکردم بخرم!واقعا پستت حرف دلم بود
خیلییییییی داریم گیج میزنیم و خسته ایمممم حیلیییی

فرزانه پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 00:04 http://www.boloure-roya.blogfa.com

شب بخیر.
فکر میکنم که چون آدمها خیلی از طبیعت و زندگی واقعی دور شدن دلشون رو خوش کردن به اسباب بازی های جدیدشون مثل خونه و ماشین و ... وقتی میرم شمال هنوز میبینم آدمهائی که ماهی 200 یا 300 هزار تومن درآمد دارن ولی خنده از لباشون دور نمیشه. انگارخیلی بهتر ازما هم قدر پولشون رو میدونن و هم جونشون رو! بگذریم. ولی جای شما و مهربان بانو دیشب خالی بود. همیشه دلشاد و سلامت باشید.

پارسا پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 00:14 http://enclosure.blogfa.com/

چقدر خالیه جای اون سادگی کودکانه....

سوسک سیاه! پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 00:53 http://sooksesia.persianblog.ir/

منم حس کلاس اولمو داشتم وقتی نقاشیم تموم شد.حالا که فکر میکنم همیشه همینجوری نقاشی میکشیدم.همیشه دستمو محکم رو کاغذ فشار میدادم.چه اون موقع که خونوادمو با لپای گلی و لبای خندون نقاشی میکردم چه الان که کاسه و بشقاب سفالی میکشم!!

نگار ۱ پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 00:54

وای کیا مهر نگو از تاب بازیییییی. اون وقتا سوار تاب که می شدم به مسئول هل و حال با جیغای بنفش می گفتم بیشتر تندتر هل بده می خوام برسم به ستاره هاولی پارسال که رفتم پیش مامان اینا . توی همون پارک. روی همون تاب. جیغ بنفش میزدم یواش آرومتر می خوای بیفتم پایین؟ ببین تفاوت ره از کجا تا به کجاست

پرند پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 01:11 http://ghalamesabz2.wordpress.com

اشکم دراومد با خوندن این پستت...
دست همه‌ی بچه‌هایی که زحمت کشیدن به خاطر تحلیل نقاشی‌ها و بخصوص خودت درد نکنه...

شیخ پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 01:48 http://koh-boy.blogfa.com

ما میخوایم به کجا برسیم واقعا ؟؟؟
معتقدم اسایشو بدست ائردیم ولی به قیمت از دست دادن ارامش.
واقعا حرف دل خیلیارو زدی من جمله خودم.
خیلی چاکریم

lilita پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 02:06 http://lilitaa.blogsky.com/

خسته نباشی و شبت به خیر .... بازی قشنگی شد. از تماشای نقاشی ها لذت بردم. خیلی هاش شبیه همون نقاشی هایی بود که تو بچگی میکشیدم.

lilita پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 02:10 http://lilitaa.blogsky.com/

مخصوصا نقاشی خورشید. یعنی مو نمی زنه با نقاشی که من همیشه تو زنگ نقاشی میکشیدم و همیشه هم بیست میگرفتم. هنوزم واسه دخملک همین نقاشی رو میکشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد