جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

اول در مورد جشنواره ... 

تا الان ده نفر از دوستان برای جشنواره فیلم فرستاده اند . خب البته من هم انتظار نداشتم که مثل بازی های دیگر تعداد فایل ها زیاد باشد ولی حدسم روی پانزده - بیست تا فایل بود  

به هر حال به خاطر دوستانی که گفته بودند سوژه گیر نیاورده و زمان بازی کم است و همینطور سوخت نشدن این بازی ٬مدت جشنواره را تا روز دوشنبه هفته بعد تمدید کردیم . مطمئنا این زمان قابل تمدید مجدد نخواهد بود . 

پس اگر قصد ارسال فیلم هایتان را دارید زودتر اقدام بفرمایید . 

جزئیات شرکت در جشنواره توی این پست توضیح داده شد ... 

 

دوم در مورد بخشش ... 

در راستای پست قبل که خیلی بحث گذشت و بخشش به میان آمد ٬ بد نیست که این پست  قدیم جوگیریات را بخوانید . البته مطمئنا خیلی از دوستان همیشگی قبلا خوانده اند ...  

 

سوم در مورد لیله الرغائب ... 

فردا شب اولین شب جمعه ماه رجب است که لیله الرغائب نام دارد .  

شبی که نامش را شب آرزو ها گذاشته اند .  

یکی از دوستان پیشنهاد دادند که آرزوهایتان را با خدا در اینجا در میان بگذارید .  

اگر دلتان به آسمان وصل شد ما را فراموش نکنید ...

 

 

چهارم در مورد ابو طاها ... 

فردا روز تولد یکی از بهترین دوستان جوگیریات است .  

 

تولدت مبارک آقا مجید ...  

 

 

پنجم در مورد top 10 ... 

طبق معمول هر ماه ٬ فردا شب بهترین پست های منتشر شده ماه گذشته را معرفی خواهیم کرد . اگر پست خوبی در اردیبهشت امسال خوانده اید که فکر می کنید شایسته این انتخاب است لینکش را توی کامنت ها بگذارید ... 

  

 

نظرات 40 + ارسال نظر
مجید چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 22:07 http://asme1982.blogfa.com

... نقطه رو خوب اومدی
مرسی بابک عزیزم .
انشالله تو هم بزودی ابو بشی ...

حمید چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 22:09 http://saye-roshan70.blogfa.com

مرسی بابک
بابت لیله الرغائب و این ها..

نیما چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 22:12

پسر انتخابات وبلاگی و ماجراهاش ! از همون زمان بیشتر باهات صمیمی شدم یره بدکرجی !

سلام
از الان منتظر فردا شب میمانم و کامنت گذاری برای خدا
...
یکی از بزرگترین آرزوهایم همین بود همیشه
همین که بشود به خدا اس ام اس داد
بشود برای خدا ایمیل زد
آف گذاشت
کامنت خصوصی نوشت
برای خدا میس کال انداخت که یعنی به یادتم
خدا را دعوت کرد برای خواندن مطلب
برای خدا نوشت آپم بدو بیا
به خدا گفت دو نقطه ایکس
...
فردا شب قرار است بزرگترین آرزوی من براورده شود

مرسی بابک خان
مرسی بندهء خدا
مرسی حمید خان که ایده دادی
...

مرسی خدا که مرا به آرزویم رساندی

گیل دختر چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 22:43 http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام ...ممنون بابت یادآوریه لیله الرغائب... ایشالا همه آروزهای قشنگ شما و همسرتون مهربان عزیز هم برآورده بشه بزودی ...

برای دخترم چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 22:59 http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام ... آخی ... کلاس اول که یکی از او سالهایی که برای آدم خیلی موندگاره ...
ما تو دانشگاه یه همکلاسی افغانی داشتیم که اونم پسوند فامیلش بربری بود ... اما این آقای بربری خیلی آقای با شخصیتی بود که اتفاقا چتد وقت پیش میخواستم یه پست در موردش تو وبلاگ بنویسم که احتمالا به زوی هم بنویسم ... فقط شکل چشماش باعث میشد که آم بفهمه که افغانیه... وگرنه خیلی خوش قیافه و خوش لباس بود و خیلی مودب ... همه تو دانشکده خیلی دوسش داشتن ... از دانشجوها گرفته تا استادا ... ولی آموزش دانشگاه خیلی اذیتش کردند ... نمیدونم آخرم مدرکشو بهش دادند یا نه ... آقای بربری و خانواده شون خیلی وقت بود یعنی نزدیک 40 سال بود که تو ایران زندگی میکردند اما مدرکو دانشگاه بهش نمیداد و میگفت تو ایرانی نیستی ... آخرشم عاشق یکی از بچه های سال پایینی شد که دختره مال ارومیه بود ... جالب اینجاست که اون دختره هم خیلی دوسش داشت ... اما پدر دختره مخالف ازدواجشون بود ...خیلی دلم براشون می سوخت ... دیگه وقتی فارغ التحصیل شدم ازشون خبر ندارم که بلاخره تونستن با هم ازدواج کنن یا نه ...

گیل دختر چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 23:00 http://barayedokhtaram.blogfa.com

یهو دلم واسه آقای بربری تنگ شد ...

رعنا چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 23:30 http://rahna.blogsky.com

تولد ابو طاها مبارک ....

درمورد تاپ تن ، اردیبهشت خیلی پستا خوندم ولی فقط این پست آرش پیرزاده تو ذهنم مونده ...
http://arashpirzadeh.persianblog.ir/post/180/

آوا چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 23:30

اول :‌ممنون بابت فرصته.لطف
کردین........................
دوم : اون پست رو خوندم
دوباره.به گمونم اونوقتا
نخونده بودمش..........
سوم : من این شب رو
خیلی دوس دارم......
کاریَم ندارم به اینکه
حتماچون اولین جمعه
رجبه واسمش اینه و
اینا......همین که یه
بهونس و یه فرصت
دوسش دارم...من
رو هم دعا کنین...
چهارم : تولدشون
مباااااااااااااااااارک
پنجم : اکی......
یاحق...

سیمین چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 23:38

ششم شب شما بخیر

طـ ـودی چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 23:43 http://b-namoneshon.blogsky.com

من این پستو خیلی دوس داشتم
http://mrjimwife.blogsky.com/1391/02/03/post-10/

مهربان پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 00:05 http://mehrabanam.blosky.com

از وبلاگ ( سهراب را خودم کشتم)
http://sohrabkoshi.blogsky.com/1391/02/27/post-33/

وبلاگ ( سنگ کاغذ قیچی )
http://sangkaghazgheychi.blogfa.com/post-475.aspx

م . ح . م . د پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 00:51

کیامهر اینا رو ول کن ، پرسپولیس زلزله رو بچسب !

نینا پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 01:07 http://taleghani.persianblog.ir/

http://mojarad.persianblog.ir/post/133/
تجرد بعد سی سالگی

سایه پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 01:32

چقدر اون خاطره ی بربری دلنشین و صد البته "دل سوز" بود... وقتی که هم فاعل و هم مفعول هیچ گناهی ندارند... در حال انجام تحقیقی راجع به افغان ها هستم و خب واقعا در روز چند بار نگاهم می لرزد برایشان بماند...
در مورد لیله الرغائب... کاش من هم به تمام اعتقاداتم بی اعتقاد نشده بودم...

ولی من هیچوقت عطیه را که سال دوم راهنمایی مرا هل داد و دندان یک سمت چپم را شکست را نمیبخشم
نمیبخشم چون خنده هایم را زشت کرد
چون تا مدتها به خاطر نصفه بودن دندان و اینکه دکتر تشخیص داده بود بین عصب کشی تا ترمیم با لیزر باید فاصله باشد
سین و شینم میزد و بچه ها توی مدرسه مشخره ام میکردند
نمیبخشم چون مامان ساعت هفت صبح شنبه مرا سوار سرویس مدرسه کرد و یک ساعت بعد با چشم گریان آمد مدرسه مرا ببرد
نمیبخشم چون عطیه هیچوقت نگفت : ملیکا ببخشید

حتی وقتی دهان من پر از خون و گل روی زمین شده بود فقط فرار کرد ... حتی کمکم نکرد دهانم را بشورم

نمیبخشمش چون خنده هایم را زشت کرد ...

الان یهو یاد یک چیزی مثل پتک خورد توی سرم
...
من فردا شب نیستم که برای خدا کامنت بگذارم ...

به جای من هم برای خدا کامنت بگذارید

آبی پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 08:47

http://atr.blogsky.com/1391/02/12/post-705/
این پست برای تاپ تن!

آبی پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 08:49

http://atr.blogsky.com/1391/02/02/post-696/
اینم خوبه!

پرچانه پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 09:42 http://forold.blogsky.com/

یه عالمه پست قشنگ میخونم ولی دقیقا همین زمان یادم نیست که کجا و کی خوندم

سما پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 12:02


این پست رو خیلی دوس داشتم .آتیششم هنوز داغه چون جدیده http://arashpirzadeh.persianblog.ir/post/189/

کودک فهیم پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 12:25 http://the-nox.blogfa.com

در مورد داستان بربری:
راستش خیلی خیلی درد داره که دیگران برداشتی خلاف اون چیزی که در واقعیت هستی از آدم داشته باشند.خیلی بده که آدم بخواد مسئله ای رو برای فردی ثابت کنه و حق با اون باشه اما فقط شاهدی نداشته باشه.و از اون بدتر زمانیه که فردی قضاوت بشه و بدون اینکه چیزی رو با چشمشون دیده باشند و با گوش خودش شنیده باشند مسئله ای رو باور کنند.
این اتفاقات چون برام افتاده طعمش رو خوب چشیدم و حس کردم و برای همین همیشه برای کسانی که در موقعیتی مشابه قرار می گیرند ناراحت میشم طوری که انگار خودم در اون موقعیت هستم و حتی دوست دارم کمکشون کنم.برای همین هیچوقت تا چیزی رو با چشم خودم ندیدم و با گوش خودم نشنیدم و اون اتفاق چند بار تکرار نشده و برام ثابت نشده در مورد کسی قضاوت نمی کنم و دید و رفتارم رو نسبت به اون تغییر نمیدم و از همه ی دوستان خوبم خواهش می کنم که اینکار رو نکنند چون تا در این موقعیت قرار نگیرند خوب طعمش رو نمی چشند.
داستان بربری برام ناراحت کننده بود.با توجه به سن کمی که بربری داشت نمی تونم بگم که مقصر بود یا نه.اما میدونم که بربری هم مثل شما خیلی دلش از اون دوران گرفته.

کودک فهیم پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 12:36 http://the-nox.blogfa.com

Top 10:

http://qalampar.blogfa.com/post-252.aspx

کودک فهیم پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 12:39 http://the-nox.blogfa.com

میلادِ آقا مجید هم شاد باش.
با آرزوی بهترین ها برای ایشون.

کودک فهیم پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 12:42 http://the-nox.blogfa.com

Top 10:
این پست که اصلا بی نظیره:
http://abrechandzelee.blogsky.com/1391/02/07/post-63/

نیمه جدی پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 13:25

http://83631.persianblog.ir/post/694/

yasna پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 14:28 http://delkok.blogfa.com

بربری... خوبه که بخشیدیش
من بچه بودم دقیقا همسن همین خاطره بربری شما...یه روز با چند بچه های کوچه مون داشتیم بازی می کردیم توی کوچه... یه مغازه ندافی(لحاف دوزی) تو کوچه ما بود که همیشه مشغول کار بود روی پیاده رو .... با بچه ها شعری چرت وپرتی بلغور می کردیم که یادم نیست چی بود ولی مسخره بود .... اینو که می خوندیم از جلو در مغازه یارو رد شدیم ... طرف فکر داریم مسخرش می کنیم کفشو در اورد زد تو پام سرخ سرخ شد... اینقد زار زدم.... ظهر رفتم مدرسه عصر که برگشتم دیدم در خونمون شلوغه .. زن یارو امده بود داد بیداد دم در خونمون که بچه شما شوهر من و مسخره کرده و همه ی ملت در خونه ما جمع شده بود .. خونه ما تا کسی خبر نداشت اونجا زندگی می کنیم بس که اورم و بی صدا بودیم... من موندم چرا نفهمید بچه 6 ساله چیکار داره کسی رو مسخره کنه... اگه مسخره هم کنه چرا نشد ببخششش... چرا خونه ما رو تو محله سکه یه پول کرد ... هنوز هم جای اون کفشه میسوزه ... 17 سال گذشته ومن هنوز نتوستم ببخشمش.... هنوز هم از در اون مغاز رد میشم ولی نگاه نمی کنمسمت مغازه .. تمام خاطرات برام زنده میشه....
تولد آقا مجید شما هم مبارک...

رها- مشقِ سکوت پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 15:17 http://mashghesokoot.blogfa.com/

http://lalekhanoomi.blogfa.com/post-260.aspx

جزیره پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:56

آخی بربری. یادمه پستشو"ایکون خواننده قدیمی:دی"
درمورد قسمتای دیگه ی پست هم بعدا ایشالله نظر میدم

راستی بابکوبلاگ خدا خیلی دیر دیر آپ میشه آآآآآآآآآآآآآ خودم میدونم توقع زیادیه،شرمنده دیگه

تیراژه پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 18:26 http://tirajehnote.blogfa.com/

جزیره؟
جنوبی شدی؟
بابکو؟!!!

عارفه پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:02 http://inrozha.blogsky.com/

آقا کیامهر به زحمت خصوصی رو دریابید

جزیره پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:19

تیراژه جان؟
یعنی یه درصد احتمال ندادی "space" لپیم ریپ زده؟
بعدشم ما جنوبی بودیم کاکو(کاکو جنوبیه دیگه؟)

جزیره پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:20

اااااااااااااااااااِ 19:19یعنی کی داشته بهمن فکر میکرده تو 19:19؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جزیره پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:21

برای جلوگیری از شایعات احتمالی:
بهمن =به من
:دی
این وصله ها به ما نمیچسبه .ما خودمون یه پا تفالیم

گیل دختر پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 22:56 http://barayedokhtaram.blogfa.com

آقای اسحاقی ما منتظر تاپ تنیما اااا ...

محبوب پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 23:05 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

+داستان بربری رو تازه خوندم. خیلی زیبا بود. عجب خاطراتی داشتین آ. ما هم اگه داشتیم به فراموشی سپردیم. کاش یادمون بیاد کاش قلممون قدرت نوشتن داشت.
+"امشب در کنار ثانیه ها، آمین گوی آرزوهایتان میشوم. آرزوهایم را دعا کنید."
+با تاخیر: تولدتون مبارک آقا مجید. انشاالله همیشه سلامت باشید و لبهاتون سرشار از خنده و دنیا به کامتون:)

محبوب پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 23:06 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

البته مثل اینکه تاخیرش چند ساعتی بیشتر نبوده!
نمیدونم چرا یک لحظه حس کردم یک هفته ای میشه که نیومدم اینجا!!!

جزیره پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 23:29

http://www.jafarynejad.blogsky.com/1391/02/01/post-24/

جزیره پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 23:34

اون لینک قبلی رو خودم میدونم واسه تاپ تن قبلی گفتی ولی چون به بنده خیلی چسبیده بود بر خود واجب دانستم که اعلامش کنم
این پست مهربان هم باعث شد من بعد از کامنت گذاشتن یه حس خالی شدن بم دست بده واسههمین دوسش داشتم
http://mehrabanam.blogsky.com/1391/02/24/post-94/
فعلن همینا دیگه

الی جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 14:44

http://atr.blogsky.com/1391/02/23/post-709/
برای تاپ تن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد