جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

سیر سرکه

لابد شنیده اید که می گویند : دلم دارد مثل سیر و سرکه می جوشد

که کنایه از دلواپسی و نگرانی شدید دارد

که البته وجه تسمیه آن را نمی دانم .

اما سیر و سرکه غیر از این یک کاربرد دیگر هم دارد .


بچه که بودیم طبق یک اعتقاد کاملا بی ربط وقتهایی که زنبور به سمتمان می آمد بلند بلند داد

می زدیم : سیر سرکه ، سیر سرکه ، سیر سرکه

که مثلا زنبور نیشمان نزند

و علت آن هم این بود که می گفتند زنبور ها از سیر و سرکه بدشان می آید .


چند وقت پیش اتفاقی یک زنبور کوچک آمده بود توی خانه ما و من هم به یاد بچگی ها ترانه

سیر سرکه ، سیر سرکه را برایش اجرا کردم . زنبور بینوا چند لحظه مثل اسگل ها نگاهم کرد و بعد هم سری به نشانه تاسف تکان داد و دور شد .


بعد که کمی فکر کردم برایم این سوال پیش آمد که چرا همان بچگی ما همچین چیز مزخرفی را باور کرده بودیم . مگر زنبورها گوش دارند که بشنوند ما چه می گوییم و به فرض که داشته باشند مگر زبان فارسی می فهمند و مثلا اگر الان پروین خانوم عزیز توی کانادا به یک زنبور کانادایی بگوید سیر سرکه افاقه می کند یا اینکه باید به انگلیسی بگوید : garlic- vinegar  

و بعد هم گفتم به فرض که زنبورها گوش داشته باشند و یک دیکشنری آنلاین که معنای سیر و سرکه را به همه زبان ها متوجه شوند و به فرض هم که زنبورها از سیر و سرکه بدشان هم بیاید

اصلا اسم بردن این چیزها چه فایده ای دارد ؟

مثلا اگر شما از بادمجان متنفر باشید تا بویش به دماغتان نخورد یا مزه اش را نچشید که مشکلی نیست . حالا یک دیوانه بیاید و در گوشتان داد بزند بادمجان بادمجان . شما که فرار نمی کنید .





به این نتیجه رسیدم که ما توی بچگی هایمان چقدر ساده بودیم و زودباور و هرچه

می گفتند باورمان می شد بدون اینکه دلیل و علتش را بپرسیم .

و بعد یک لیست از این دروغ ها و خرافه ها یادم افتاد که گاهی بدون هیچ دلیل و صرفا برای خنده به خورد بچه ها می دادند . دروغ هایی که مجال گفتنشان اینجا نیست .



وقتی از مکاشفات فلسفی خویش بیرون آمدیم یادم افتاد که این قضیه سیر سرکه گفتن همیشه خدا جواب می داد و بلا استثناء همه زنبورها بعد از شنیدنش فرار می کردند .

در آخر به این نتیجه رسیدم که شاید برای کائنات منطقی بودن یا شرعی و عرفی بودن یک چیز

و اصولا اینکه یک چیز از نظر همه غلط است یا درست ، اصلا اهمیتی ندارد .

وقتی یکنفر عمیقا  به مساله ای باور قلبی داشته باشد آن چیز درست است و محقق خواهد شد کما اینکه عالم و آدم به آن باور نداشته باشند ....





نظرات 52 + ارسال نظر
جعفری نژاد جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 17:57

ما توی بچگی هایمان خیلی ساده و زود باور بودیم ... هنوز هم هستیم

هنوز هم چیزهای زیادی را می شنویم و باور می کنیم و سر تایید در مقابلشان تکان می دهیم که شاید چند سال ، فقط چند سال ناقابل که بگذرد می فهمیم چقدر ساده لوحانه و مضحک باورشان تایید کرده ایم

آدمیزاد همیشه و در هر برهه ای از زمان برای فهمیدن بعضی چیزها کوچک و نافهم و کودن است

جزیره جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:04

فقط به بچگی شما ختم نمیشه. ماهم این لفظ جادویی رو میگفتیم: سیر سیر سرکه....تازه ادامه هم داشت مال ما: خونه ت آتیش گرفته
حالا نمیخوام بگم ما از نبوغ خودمون استفاده میکردیم و یه بیت دیگه هم بش اضافه کرده بودیم چون الان که فک میکنم میبینم خیلی خنده دار بوده اون بیت

جزیره جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:11


و اینکه ساده بودن ما به این هم ختم نمیشه، من داداشم همیشه از این سادگی سوء استفاده میکرد. به دلیل اختلاف سنی 5سال من همیشه حرفشو قبول میکردم. یکی از نامردیهاش این بود که میگفت برو فلان چیزو برام بیار تا بگم فلان مجری برنامه کودک فلان برنامه رو پخش کنه. ماهم در عالم کودکی نمیدونستیم برنامه ها چیزی به نام :اعلام برنامه دارن و اون برادر موذی اعلام برنامه هارو ازبره

بنده که به شخصه معتقدم فقط در بچگی ساده نبودم،همین الانش هم در بعضی مسائل ساده ام .والا. وگرنه....

جزیره جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:12

در ضمن بابک جان شما خودتو با ماها جمع نبند. ما زرنگ بازیهاتو توی وبلاگ نرگس بانو خوندیم

امید جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:28 http://janeghazal.persianblog.ir/

سلام عزیزم...
من مدتهاست ذهنم درگیر شعرهای بچگیاست... از جمله سواد داری... نه نه . بی سوادی... نه نه. پس تو خر من هستی...
یعنی چه سواد داری چه نداری تو خر منی... حالا فلسفه اش چیه خدا میدونه
یا مثلا لی لی حوزک و...

[ بدون نام ] جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:31

(خصوصی)
"کما اینکه"= نا درست
ولو اینکه =درست

گیل دختر جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:46 http://barayedokhtaram.blogfa.com

وای نیش زنبور خیلی دردناکه ..یروز تلویزیون داشت سینمایی حاج زنبور عسلو نشون میداد که مادرشو زنبورای قرمز زندانی کرده بودند ... همون زنبور زشتا که خیلی هم بزرگن ... داشتم با خودم فکر میکردم اگه یه عالمه از این زنبورا یهو همزمان آدمو نیش بزنن مرگ آدم حتمیه ...راستی آخرشم مامانشو پیدا کرد ...

بانوی اُردیبهشت جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:47 http://zem-zeme.blogsky.com

خب اگه این موضوع صحت نداشته باشه و زنبورها از سیر و سرکه بدشون نیاد.. یه جورایی میشه گفت وقتی زنبورا بچه بودن هم گوششون ازین خرافات پر شده...

مثل بچگی ما!

شـ ـاسـ ـو ـآ جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 18:50 http://www.oghyanoos2.blogfa.com

دیکشنری آنلاین{لبخند}

بانوی اُردیبهشت جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 19:02 http://zem-zeme.blogsky.com

بچه که بودم هر وقت میخواستم ناخن هامو کوتاه کنم ، مامانبزرگم میگفت: ناخن هارو روی زمین نریزی ها! دعوا میشه!


تا اینکه چند وقت پیش خیلی حساس شدم به ماجرا و از مامانم پرسیدم که گفت:

تو زمان بچگی ِ مادربزرگت چون توی روستا زندگی میکرده و اونجا هم مرغ و خروس توی خونه هاشون داشتن... پدر و مادراشون بهشون میگفتن که ریختن ناخن روی زمین همین عواقب رو داره اما غافل ازینکه چون بچه ها قدرت درکِ مردن مرغ و خروس رو نداشتن واسه فهمیدن بیشتر بچه ها بهشون میگفتن دعوا میشه!

و من بعد از شنیدن این موضوع به این فکر افتادم حالا که چندیدن سال از این موضوع میگذره و با توجه به شهر نشین شدن مامانبزرگم چرا هنوزم این عقیده ی نادرست توی ذهنش باقی مونده و حتی داره به من که نوه ی اون هستم هم یاد میده!

خیلی ازین خرافات هست...
- مثلا میگن بعد از کار با قیچی ، قیچی نباید باز بمونه.. حتما ببندینش!
- اگه دمپایی برعکس بود صافش کنید... چون دعوا میشه...
- آب اگه توی هوا پرت بشه و موقع فرود اومدن روی زمین صدا بده، واستون مهمون میاد...
- ناخن ها رو روی هم نسابیم! دعوا میشه!


و.. و... و... خیلی ازین مثال ها که میدونم اگه بچه ها بخوان بگن شاید به یه طومار تبدیل بشه!

اما نکته ی مهم قضیه همون ذهن زود باور بچه های قدیم و یا شایدم جدید باشه که بدون پرسیدن علت...
آن چناب این عقاید کذب رو باور میکنن که از صدتا حقایق نگفته هم بیشتر باورشون دارن...
و منم ازین قضیه دور نخواهم بود..

بانوی اُردیبهشت جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 19:05 http://zem-zeme.blogsky.com

+ یه نکته رو اضافه میکنم .. مرغ و خروس ها چون کارشون اینه که، همش روی زمین نوک میزنن ممکنه ناخن هارو بخورن و توی گلوشون گیر کنه و باعث مرکشون بشه!

از کامنت جا مونده بود

مریم انصاری جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 19:06 http://www.ckelckeman.blogfa.com

مثل لی لی بازی... می خواستیم طرف پاش بره روی خط و ببازه... می گفتیم: «مار سیاه! جلوشو بگیر!»

مار سیاه هم فوراً وارد عمل می شد!

Chap dast جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 20:08 http://chapdastam.blogsky.com/

اگر کسی به مساله ای باورقلبی داشته باشد آن چیز درست است و ...
این جمله ت واقعن درسته !!
واقعن هاااااااا... مرسی بخاطر یادآوری این نکته !!!!

ملیکا جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 20:21 http://schaman.blogfa.com/



سیر سرکه را خواهر ده ساله ام یادم داد ، اولش کلی مسخره اش کردم ، اصلا به نظرم مسخره بود و همین حرفهای شما
ولی همین چند وقت پیش توی میدان نقش جهان نشسته بودم و دخترخالهء یک سال و نیمه ام توی بغلم خواب بود ، یهو زنبور آمد ، نسترن هم یک رکابی تنش بود با یک شلوارک ، پاها و بازوهای نی نی کوچولو ها را هم که دیده اید چه خوردنی ست ، ... شروع کردم سیر سرکه گفتن چون هیچ وسیله دفاعی دیگری نداشتم و ... زنبور رفت

عجیب بود ولی واقعیت داشت ، ... امان از این کائنات

پرچونه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 21:32 http://porchouneh.blogsky.com/

اشکم در اومد با این آهنگ ...این شعر برای من یادآور دوست کودکی هامه ...

دل آرام جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 21:45 http://delaramam.blogsky.com

چقدر جالب ...
امروز فیلمی دیدم که شخصیت داستان تابلو کائنات داشت و چیزهایی که دوست داشت روزی بهشون دست پیدا کند را روی آن تابلو نصب میکرد و جالب آنکه در فواصل داستان آرزوهایش برآورده میشد و وی اعتقادش به اینکار بیشتر و بیشتر ...
باور آدمها حرف اول و آخر رو میزند .

دل آرام جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 21:48 http://delaramam.blogsky.com

از هفته پیش مدام میخوام به لگو اشاره کنم اما فراموش میکنم . این برای بازی فرشته بود . یادش بخیر
و مرسی برای این موزیک آرام و شیرین
خوشحالم که هنوز از دنیای کودکی فاصله چندانی نگرفتیم .

دل آرام جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 21:49

لگو = لوگو

اردی بهشتی جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:02 http://tanhaeeeii.blogfa.com

و بعضی وقتا بعضی اتفاقات به دلایل دیگه ای که منطقی هم هستن می افتن
ولی به دلایل همزمانی با خرافات های ما ،
ما اونها رو به حساب قدرتِ اعمال خرافی ِ خودمون میذاریم !

عسل جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:06 http://rainymoment.blogfa.com

نمیدونم جدا از بحث بی اساس بودن این باورها، بنظرم یادآور دنیای پاک و ساده ی کودکیمون باشه.

پروین جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:18

چه پست نوستالژیکی :)

حرف بچگی هایمان شد، من یاد شعرهای خیلی خیلی خنده دار بچگی هایمان افتادم. چرا آنها را طوطی وار یمخواندیم بدون اینکه به معنی و یا ربطشان توجه کنیم؟

اندک مربا ماتیک و مربا
ماتیک میمالم برای ثریا!!!!
ثریا لالا کرده
منو دیوونه کردم
ثریا برو گمشو (بی ادب هم بودیم)
برو تاکسی سوار شو!!
اگه تاکسی گرونه
اتوبوس یه قرونه

یا، آن مان نوارا
دو دو اسکاچی :))))
آنا مانا کلاچی .... خوب این شاید خارجکی بوده، ما نمیدونستیم!

یا، گوجه فرنگی با نمک شور شده
دختر سرهنگ تو ماشین؟ گم شده
یالا طلاقم بده
نصف جهازم بده
مرتیکهء بی حیا
هر شب میره سینما!!!!!
در سینما بسته شد
حسن کچل (طفلی!!) خسته شد

فکر کنم حتما باز هم یادم میاد!!!

تیراژه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:19 http://tirajehnote.blogfa.com/

شاید واج های آوایی این کلمات
مثلا "سین" شان فرکانس های صوتی ای داره که برای شنوایی و لامسه ی زنبورها حس منفی ای داره و منجر به گریزشون میشه
اما جدا از این حرفها
دنیای باور ها و رمز و رموز کائنات آنقدر پیچیده و در عین حال مهم و جذاب است که واقعا نمیشه در یک کامنت به آن پرداخت
اما همانطور که گفتید همه چیز به باور برمیگردد
باوری که از خودمون و اطرافیانمون داریم
باوری که حاصل تربیت مادر و پدر و معلمهای دوران کودکیمان هست
و باوری که نسبت به باور ها و اعتقاداتمان داریم..
خیلی پیچیده است..اما میشه تو پیچ و خمش قدم زد و گم نشد و به مقصد رسید
امان از وقتی که باور نکنیم که باور هایمان هم میشود تغییر کنند و بهشون مسلط نباشیم.
منظورم مسلط بودن از نوع تاکتیک های آزمندیان و نکویی و مجتبی حورایی و حتی عرفان حلقه ای و فرادرمانی طاهری نیست
منظورم همان قدرت انسانی هر فرد و نیروی تفکر شخصیشه.بدون هیچ تئوری و جزوه ای. همان چیزی که در خلوتش میتواند مرور کند. و در حین مرور هایش قسمتهایی رو پاک کند و دوباره بنویسد.

پروین جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:19

راستی
الآن حتما توی عروسی هستید
امیدوارم شب خیلی خوبی داشته باشید
و آرزوی زندگی ای شاد شاد برای عروس داماد عزیز

محدثه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:20 http://shekofe-baran.blogsky.com/

پروین خانوم شعرای بچگیتون +18 بوده هاااااا!! :دی

تیراژه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:23 http://tirajehnote.blogfa.com/

پروین بانو


من فکر میکردم همه ی این ورد ها مال زمان بچگی ما بوده و نهایتا زمان شما و مادر های ما فقط چیزهایی از قبیل اتل متل توتوله... بوده.
اما انگار زمان شما این وردهای جادویی بیشتر بوده وجدا از اینها ماشا الله به حافظه تان پروین بانو

محدثه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:24 http://shekofe-baran.blogsky.com/

غیر از اون شعرهایی که تو بازیامون میخوندیم،چیزی به عنوان خرافه یادم نمیاد
آهان!
یدونه بی ادبیشو یادم اومد!
یادمه یه بار که خیلی دستشویی داشتم و توالت هم پر بود،یه نفر که وضعیت این دختر کوچولوی بی نوا رو دید گفت پشت سر هم بگو:
جیشم برو فردا بیا!!!!
منم هی تکرار کردم،اونم رفت که رفت! :دی

تیراژه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 22:51 http://tirajehnote.blogfa.com/

وقتی یک شخصیت مجازی باشی خیلی راحت حرفهایت را میشود بزنی
حرفهایی که شاید به نزدیک ترین دوستت یا مادرت هم نتوانی بگوییشان

اما وقتی کم کم رنگ واقعی شدن میگیری نه تنها روی پست نوشتنت که حتی روی کامنتهایت هم اثر میگذارد
آنقدر که الان من سه بار بلند شدم و توی خانه راه رفتم و دوباره نشستم پای لپ تاپ که یک ماجرای جالب که در سن 11 سالگی ام اتفاق افتاده را بنویسم که بدون اینکه در آن سن از کائنات و دنیا و مافیها کلمه ای سردربیاورم تنها توجیهی که میتوان برای آن داشت همین "باور" داشتن یا نداشتن است..که الان میبینم نمیشود نوشت که نمیشود..حتی با وجود قابل اطمینان بودن صاحب وبلاگ و نگرانی نداشتن از ثبت آی پی باز هم ترس از شناخته شدن به خاطر لحن و نگارش کامنت وادارم میکند که کماکان این ماجرا را مثل راز با خودم این طرف و آن طرف ببرم تا کجا؟...نمیدانم.
شاید بعضی چیزها بیشتر از اینکه یک ماجرای جالب باشند راز هستند...راز مگویی که باید سربه مهر بمانند و بمانند و بمانند..

عارفه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 23:17 http://inrozha.blogsky.com/

"وقتی یکنفر عمیقا به مساله ای باور قلبی داشته باشد آن چیز درست است و محقق خواهد شد کما اینکه عالم و آدم به آن باور نداشته باشند ...."
خیلی دوست داشتم این دو خط این پست رو و قبولش دارم

عارفه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 23:22 http://inrozha.blogsky.com/

تیراژه از هیچی نترس بیا در گوش خودم بگو اصلا چه معنی داره تو راز داشته باشی ما ازش بی خبر باشیم !اگه نگی من اصلا امشب خوابم نمیبره یعنی امشب که خیلی خسته ام شاید خوابم ببره ولی شاید فرداشب از کنجکاوی خوابم نبره

جزیره جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 23:25

تیراژه جان به عارفه اعتماد نکن، بیا در گوش من بگو



عارفه بعدن باهم جساب میکنیم

عارفه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 23:30 http://inrozha.blogsky.com/

جزیره جان من تو نداریم عزیزم تو بشنو فقط شفاف سازی کن که بعدا چه جوری حساب میکنی؟ حضوری بهم میگی راز سر به مهر رو یا چت رومی؟

تیراژه جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 23:31 http://tirajehnote.blogfa.com/

خیلی دل دل کردم برای نوشتنش اما نمیشه
شاید یه روزی نوشتمش..البته شاید..

رها جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 23:43

ما به زنبورها میگفتیم :
سیر ،سیر ، برو گرمسیر...

آهنگ رو دوس میدارم

پروین شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 01:55

محدثه جان
من را دست کم گرفته بودی خانم؟

تیراژه جانم
بعد از آن کامنت جلف و سربه هوای من، چقدر کامنتت قشنگ بود. "واج های آوایی کلمات". خوب است که همسن و سالت نیستم، وگرنه چقدر میخواستم به کمالاتت غبطه بخورم (اسم شیک حسودی، غبطه است!)

بعد هم
یازده ساله بودی فقط عزیز دلم. اگر خاطره ات چیزی است که روی دلت سنگینی میکند، بنظر من خجالت نکش و برایمان تعریفش کن. بعد از به زبان آوردنش خودت میبینی چقدر بار شرمناکی که روی دوشش گذاشته بودی سبک تر شده. اما اگر ناراحت کننده نیست و فقط احساس خوشایندی از بیانش نداری، راحت باش دختر خوب.

تیراژه شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 03:00 http://tirajehnote.blogfa.com/

پروین بانو
آنقدر مهربان و فرهیخته هستید که برای خطاب کردنتان باید گفت "مادر"..
برایتان میگویم.. ..فقط و فقط برای شما..

پروین شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 03:27

به خودم میبالم. بدون اغراق و فارغ از قیود شکسته نفسی و ....
تو دختر عزیز من هستی تیراژه جانم. مثل دختر خودم دوستت دارم و به درایت و هوشمندی ات افتخار میکنم.
این خاطره ات هم گواه دیگری است بر بزرگی روحت. تجربه ات، بدون شک تجربهء بسیاری از دختران ماست. ولی اینکه از همان یازده سالگی اینقدر جدی و عمیق به رویدادهای زندگی ات نگاه میکردی و اینقدر نسبت به خودت سختگیر بودی باعث شده تیراژه ای بشوی که الآن هستی. تیراژه ای که مطمئنم همهء دوستانت به خانمی و درایت و ادبت اذعان دارند و بخاطر همین هم دوستت دارند.
چیزی که به آن دختر معصوم یازده ساله گذشت و تاثیر فیزیکی ای که بخاطر باورهای ناپخته ات به دنبال آن تجربه کردی، غمگین است اما شرمناک نه. دلم میخواهد بیشتر و بازتر بگویم اما بیم آن دارم که حرمت حریم شخصی ات را نگه ندارم. اگر دلت بخواهد این خاطره ات را با دوستانت درمیان بگذاری، اصلا مسالهء مهمی نیست. اما نظر من این است که حالا که آنرا با صدای بلند برای دوستی گفته ای، دیگر آنرا به پستوی ذهنت بسپاری. آنجا که خاطره هایمان خاک میخورند و کاری به کارمان ندارند.
دلت خوش باشد همیشه و روح بیقرارت شاد و آرام. با تیراژهء ما هم مهربانتر از این باش. بارها گفته امت.

از دوستان خوبم معذرت میخواهم اگر این کامنت خیلی شخصی شد.و از بابک عزیز عم. برای سوء استفاده از فضای کامنتها

پروین شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 03:28

از بابک عزیز هم *

افروز شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 08:00

سلام صبح شنبه شما بخیر آخر هفته نبودم الان پستها رو خوندم بابک جان اون سریاله هر شب از MBC persia پخش میشه و فوق العاده است چند تا پرستار و دکترن توی یک بیمارستان.
در مورد این پست حق باشماست بعضی وقتها برای یک سری مسائل هیچ توجیه منطقی وجود نداره ولی جواب میده منم وقتی بچه بودم خیلی ساده بودم هنوز هم دارم سادگی های اون موقع رو ولی زیبایی بچگی به همون سادگی هاشه یادمه گریه میکردم بهم میگفتن شاخ درمیاری منم از اون موقع فکر خوشگلی ام بودم سریع ساکت میشدم ماجرای سیر و سرکه رو هم برای زنبور نشنیده بودم خیلی جالب بود

خانوم میم شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 08:38 http://mrsmim.blogfa.com

:)

سایلنت شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 08:59 http://no-aros.blogfa.com/

چقدر پست بجایی بود برای من..
بشدت به این مساله اعتقاد دارم که حتی خدا هم به اندازه ی باور ما کارگشاست..(نمی دونم این جمله از سقراط بود یا نه)
اصلا ایمان یعنی باور
باور و یا تلقین خیلی چیزها رو درست می کنه
مثلا چند وقت پیش یکی از اقوام گیاهی برای جوش صورت بهم معرفی کرد منم استفاده کردم خیلی هم راضی بودم یعنی واقعا بعد یه مدت صورتم خوب شده بود اما بعدتر ها فهمیدم اصلا اون گیاهو من اشتباهی خریدم و مال یه چیز خیلی بی ربط و بی تربیتی بوده...
هنوزم به اون ماجرا که فکر می کنم خودم کف می کنم..

جودی آبوت شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:24 http://joudi-aabot@blogsky.com

واقعا این باور ماست که مهمه !

مریم نگار شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:08

به به..چه نتیجه گیری عالیی !!!
...همیشه باید ذهن مون رو بروی ناشناخته ها باز بگذاریم...نه اینکه تا با منطق نصفه نیمه مون جور در نیومد...پرونده شون رو ببندیم و بگذاریمشون کنار...

مریم نگار شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:14

ضمنا من همیشه به صوتی که از گفتن این سیرسرکه ایجاد میشد توجه میکردم...اینکه همه موجودات عالم..حتی گیاهان با زبان صوت بهم مرتبطند...و احتمالا در اثر تجربه معلوم شده که زنبور..بااین صوت دور میشده...
در مورد حیوانات هم همینطوره...برای جمع کردن مرغ و بوقلمون از اصوات خاص یا برای گفتن تندتر برو به اسب یا...همینطور از صداهای خاصی استفاده میشه..

مشق سکوت- رها شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:37 http://mashghesokoot.blogfa.com/

دقیقا منم به این مسئله اعتقاد دارم، همه چیز برمیگرده به باور ما و میزان انرژی که برای تحقق اون میفرستیم

ماهنوش شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 12:10 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/


خط اخر پستتون که همون قانون جذب و اراده ی من میتوانم! .. اما اینکه این خرافه ها را از بچگی به خورد ما دادن باعث خیلی صدمات در تصمیمگیری ها حتی در بزرگسالی ما میشود .. کاش این چیزهارو خیلی زودتر میفهمیدیم و خیلی به امید تخیلات و تفکرات اشتباه تو تلاشهامون سستی نمیکردیم!

مریم شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 12:53

اول یه لایک زیبا به آهنگ وبلاگت
خیلی محشره

دوم حالا اینی که گفتی هیچی نیس بابک
حالا خوبه طرف تو جاندار بود حالا مهم نیست می شنوه یا نه مهم اینه که داری با یه موجود جاندار اختلاس می کنی
اما رو بگو که بهمون میگفتن وقتی پیاز خورد می کنین بگین من با تو ازدواج می کنم قول میدهم که باهات ازدواج کنم بعد از این ورد جادویی مطمئن باشید که دیگه بعد از خورد کردنش اشکتونو در نمیاره
عجب خرافه پرستی بودیما
حالا از این طرف در حالیکه مث ابر بهار اشک می ریخیتم هی به پیاز زبان نفهم بدبخت می گفتیم ما با تو ازدواج می کنیم... فین فین... ما با تو ازدواج می کنیم

مریم انصاری شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 13:21

چقدر جالب آقا!

موسیقی زمینه ی وبلاگتونو من تا بحال نشنیده بودم.

چند شب پیش داشتم همین رو با خودم زمزمه میکردم و فوراً سرچ زدم و دانلود کردم.

الآن که صفحه وبلاگتونو باز کردم، دیدم یه صدای آشنا میاد!

تصادف جالبی بود!

نیره شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 13:34 http://salimi.blogfa.com/

به نظرم قشنگی بچگی به همین چیزهاست
ضمنا ما می گفتیم: سیر سرکه خونه ت آتیش رفته!!!
مثلا زنبوره هول بشه بره خونه ش!

ابوالفضل شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 14:30 http://shokolatcase.blogfa.com

به ما کوچکتر ها هم رسیده بود این داستان ولی خب....زنبورهایی که من با آنها در ارتباط بودم مجال گفتن این مزخرفاتو نمیدادن به من...بهترین راه مکالمه با زنبورهای دوران بچگی من فرار بود!

الی شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 22:50 http://httphttp://eli1234.blogfa.com/

ههه عاااااااااااااااااالی بود کلی خندیدیم مرسی زنده باشین[:S004

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد