ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مراسم ختم زنده یاد اسحاقی روز جمعه 27 دی ماه 1392 ساعت 15:30 الی 17 در مسجد جامع امام علی (ع) واقع در فاز 3 اندیشه برگزار می گردد .
پدرم آزاد مردی بود که آنگونه که می خواست زیست و همانطور که می خواست رفت و من با استفاده از افعال ماضی برای توصیف او هیچ وقت کنار نخواهم آمد .
می دانم راه طولانی است و جمعه روز استراحت شما
همینکه این چند روزه دل به دلمان دادید بزرگترین تسلی برای دل دردمند ما بوده و هست و راضی به زحمت شما عزیزان نیستیم .بابا همیشه کلاس هایش را با تفال به حافظ شروع می کرد . اگر لطف کنید و امشب به یاد او غزلی از حافظ بخوانید ممنونتان خواهم بود . و اگر دوست داشتید مطلع آن غزل حافظ را اینجا توی کامنتها بنویسید . اگر هم فردا به مراسم یادبود بابا تشریف بیاورید قدم روی چشم ما می گذارید و روح بابای نازنینم را که همیشه سفره باز و میهمان نواز بود شاد خواهید کرد و لبخند بر لبش خواهید نشاند .
24 دی ماه روز بدشگونی بود و من بزرگترین تکیه گاه زندگیم را از دست دادم اما خوشحالم و به خودم می بالم که در این دنیای مجازی صدها برادر و خواهر عزیز دارم که در سخت ترین روزهای عمرم مثل کوه پشت من بودند و این چند روز با دیدنشان با شنیدن صدایشان با خواندن دستخط و پیامک و کامنتهایشان مدام اشک ریختم و دلم گرم شد .
دوستتان دارم و از خدا می خواهم فرصتی برای جبران محبت شما داشته باشم .
دست بوس و ارادتمند شما
بابک - فرزند حشمت الله اسحاقی
تسلیت میگم بابک عزیز
روح پدر بزرگوارت شاد باشه
سلام دوست گرامی من، بابک اسحاقی عزیزم
"یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد.."
یاد استاد اسحاقی نازنین ما گرامی
ارادتمندم.
بابک عزیزم

دوستت داریم و همیشه دعاگویت بودیم و هستیم مهربون
خوشحالیم از داشتنت رفیق
خدا رحمت کنه اسحاقی بزرگ رو و شما خوبان رو در دامن پرمهر خودش حفظ کنه
الهی آمین
عکس منو یاد این بیت انداخت ..
برنمی آیم به رنگی هر زمان چون نو بهار
سرو آزادم که دائم یک قبا باشد مرا
و حالا این سرو آزاد و رها با قبایی به رنگ سفید در بهشتی آرام میگیره که وعده ی خداست برای کسانی که مثل پدر عزیزتون آرام و عاشقانه و آزاد زندگی کردن ...
از دیروز که اون پست رو خوندم حسابی حالم گرفته س ... من حقیر روهم توی غم خودت شریک بدون بابک جان
روحش شاد
Banak jan salam,
tasliyat migam
rooheshan shad bashe
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
بابک جان - برای شادی روح ایشان فال حافظ گرفتم این آمد:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم
باور کردنش سخته ولی زیبا و پر معنی تر از این امکان نداشت - روحش شاد
مرگ پایان کبوتر نیست.
سلام آقای اسحاقی. تسلیت عرض میکنم.
من هم به یاد پدر گرامی شما تفالی به دیوان حافظ زدم.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در ایـن دیـر خـراب آبادم
سایهی طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بـخت مـرا هیچ منجـم نشناخـت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هـردم آید غـمی از نو به مبارکبادم
گر خورد خون دلم مردمک دیده سزاست کـه چـرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیـل دمادم ببـرد بنیادم
سلام آقای اسحاقی
باز هم این ضایعه رو تسلیت می گم و برای شما و خانواده تون آرزوی صبر و سلامتی دارم.
خرم آنروز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
گرچه دانم که بجایی نبرد راه غریب
من ببوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
هزار دشمنم اگر میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
یاد پدر گرامی تون زنده است آقای اسحاقی
سلام
تو این چند روز بارها و بارها از خدا براتون طلب آرامش و صبر کردم...امیدوارم دعاهای ما کمی آرومتون کرده باشه
بازم تسلیت میگم...
درهمه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که ایینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
بازم تسلیت میگم
از خدا برای شما و خانواده طلب صبر و آرامش میکنم
سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
بابک جان،برادر عزیز
هزار بار متاسف و غمگینم برای رسیدن این غم به شما
همیشه دعاتون کردم و باز هم از خداوند میخوام صبر بزرگی بهتون بده...
فقط حسرتم اینه که تهران نیستیم و نمیتونم فقط برای آروم شدن خودم توی این مراسم باشم...
یاد پدر بزرگوارتون همیشه زنده خواهد بود
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار چه مست
همه جا خانه ی عشق است، چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن،گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت
نه من از پرده ی تقوی به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظ روز اجل گر به کف آری جامی
یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت
یادشون گرامی...
دست درحلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
سلام جناب اسحاقی
بازم تسلیت میگم بهتون
این چند روزه خیلی برای آرامش دل شما و شادی روح پدرتون دعا کردم...
تفأل زدم و این غزل اومد:
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
تسلیت می گم آقای اسحاقی .
می دونم با تسلیت من شاید شما آن چنان تسکین پیدا نکنین ولی دوست دارم بدونین درکتون می کنم و فقط از خدا براتون صبر می خواهم.
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
به نیت پدرتون و با یاد ایشون...
سلام اقای اسحاقی
اون اسمسی که صبح در جوابم نوشتین چنان منو بهم ریخت انگار منتظر تلنگری بودم که نغض از شب قبل موندمو خالی کنم.
نمیدونم واقعا چی بگم. مادرم میگه دور از جون شما ما مردیم اونها زنده هستن و هشیار تر از ما.نمیدونم ولی به حرف مادرم ایمان دارم
این غزل حافظ که چند بیتیش را مینویسم
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعهای همه محتاج این دریم
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک آستانه این در به سر بریم
آقای اسحاقی عزیز سلام.بی نهایت ناراحت شدم وقتی خبرو خوندم....متاسفانه باز هم جبر روزگار اجازه نداد زودتر عرض تسلیت کنم...روحشون شاد و قرین آرامش و رحمت الهی
دبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
روحشون شاد
سلام بابک عزیز...
شاید این حرفا گفتن نداشته باشه...از وقتی این خبر رو شنیدم
واقعا و بی تعارف انگار یکی از بزرگای مهربون فامیل خودم رو از دست داده باشم...مخصوصا وقتی دسترسی برای حضور نداری انگاربغض هیچوقت رهات نمکینه...الان دو شب هست مداوم خواب شماها رو می بینم...روزها و لحظات خیلی خیلی سختی هست
..عمیقا برای تو و همه ی عزیزای خانواده صبر آرزو می کنم...
روزای سختیه مراقب خودتون باشین...برا هم تون سلامتی و آرامش آرزو می کنم...
نماز شام غریبان، چو گریه آغازم...به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یادِ یار و دیار آنچنان بگریم زار...که از جهان، ره و رسم سفر براندازم
به جز صبا و شمالم نمیشناسد کس...غریب، من! که به جز باد، نیست دمسازم
اینجور وقت ها که عزیزی پرمیکشه و میره و من رو با عالمی از بهت تنها میذاره، بی اختیار یاد طاهر خانِ "دلشدگان" و تصنیف مرحوم "علی حاتمی" می افتم:
"گلچهره مپرس کان نغمه سرا از تو چرا جدا شد
گلچهره مپرس پروانه ی تو بی تو کجا رها شد"
پس هیچی نمیگم و هیچی نمیپرسم چون فهمم شده که انگار، رسم همیشه ی دنیا همینه... جدایی...
برای دل شما صبر بسیار و برای روح پدر بزرگوارتون آرامش ابدی رو آرزو میکنم...
بازم تسلیت میگم و برای شما و خانوادتون صبر و سلامتی آرزو میکنم...
تفال من به دیوان حافظ
روحشون شاد
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود...
آقای اسحاقی
نمی دونم چی باید بگم اصلا ..
باورنکردنی ترین اتفاقی بود که ..
من واقعا متاسفم!
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست آنجا، جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود "
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"
ما را ز منع عقل مترسان و مِی بیار!
کآن شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا! گناهِ طالع و جُرمِ ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جِلوهٔ آن ماهپاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
سلام اقای اسحاقی من خیلی وقته که وبلاگتونو میخونم ولی خب خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم اما خبر فوت پدرتون واقعا غمگینم کرد و اشکمو دراورد دیروز براشون سوره الرحمن خوندم امید که روحشون قرین ارامش باشه من به یاد پدرتون حافظ باز کردم و این اومد مرحبا طایر فرخنده پی فرخنده پیام خیر مقدم چه خبر یار کجا راه کدام
بابک عزیز... بی کرانی اندوهت را هزا ران بار تسلیت می گم... نمی دانم چرا بی قراریم از شنیدن این خبر فرو کش نمی کند.... متاسفانه حافظی در کنار ندارم. تنها می دانم در دلت بارها زمزمه خواهی کرد:
از شما دو چشم یک تن کم ... وز شمار خرد هزاران بیش
و می دانم که او و آزادگی اش تا ابد همراهیت خواهد کرد...
سلام و عرض تسلیت ...دلم پر از غصه است رفیق ...غصه پرواز مردی از جنس مردان بی بدیل دنیای آزاده گی و بزرگواری .
ای سرو ناز حسن که خوش میروی بناز
عشاق را بناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریده اند بر قد سروت قبای ناز
دیوانه تر شدم ...حافظ هم ...
بغضم گرفت با خوندنِ اون افعال ماضی !
من هم روزی که پدر بزرگم دفن شد گفتم ینی واقعا دیگه تموم ؟
اما الان می بینم تموم نشده ... پدربزرگم تا ابد توی زندگی من وجود داره!
آقای اسحاقی امسال سه خبر توی وبلاگتون خوندیم که واقعا متعجب شدیم و هیجان های شدیدِ متفاوتی!
تولد مانی !
فوت آقا ولی !
و فوت آقای اسحاقی بزرگ!
اما خب زندگی همینه ... همین آمدن ها و همین رفتن ها ... باید کنار اومد ... باید زندگی کرد ...
امیدوارم بعد از این هر چی هست دلخوشی و شادی باشه براتون ... خدا مادر و سایر اعضای خونواده تون رو حفظ کنه براتون !
راستش با این اتفاق تازه فهمیدم شما چقدر برای من عزیزید و غمتون چقدر میتونه توی زندگی من تاثیر بذاره!
از صمیم قلبم براتون آرامش می طلبم از خداوند!
ارادت بابک جان
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
و فاتحه ای بخوانیم برای شادی روح اسحاقی بزرگ و هنرمند
کاش اینهمه دور نبودیم...
حافظ رو همیشه کنار دستم میذارم... زود برداشتم و تفالی زدم...
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا میبینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما میبینم
بابک عزیزم، واقعا نمیدونم چی باید بگم؟
برای تو و خانواده ی عزیزت فقط آرزوی صبر دارم ... امیدوارم غم آخرتون باشه
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست... که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی برخسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ
وانجا به نیک نامی پیراهنی دریدن
بابک عزیز....نیک نامی پدرعزیزتون بهترین سرمایه شماخواهد بود...سرمایه ای که مانی و کیامهر ورادین و فرزندانشون بهش افتخار خواهند کرد...ما برای خودمان صبر و تحمل آرزو میکنیم آنان که می روند غنی و رستگارند....روح بلند استاد اسحاقی عزیز شاد
تفال زدم، این غزل اومد :
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
به ممنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
بابک عزیز...برات آرامش و بردباری طلب میکنم..خداوند روح نازنین پدرت را قرین شادی کند....
حقیقتا که استاد در دل همه به نیکی و بزرگی حک شده اند...
تفالی زدم به حافظ بیاد مرحوم اسحاقی عزیز..
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگوفلان
ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
سلام آقای اسحاقی ...سلام مرد...هنوز تصویر دیروز شما جلوی چشمهام هست ...سخت بود ...خیلی سخت ...
امیدوارم خدا به دل شما و عزیزانتون صبر بده . و روح پدر بزرگوار و عزیزتان سرشار از آرامشی ابدی ...
نیست درشهرنگاری که دل ماببرد
بختم اریارشودرختم ازاینجا ببرد
کوحریفی کش و سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمناببرد
.....
روحشون شاد .واقعا غمگین شدم
خَمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شرابخورده و خویکرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طرهی مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن، به دست صبا، خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه میشویم
نصیبهی ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگیِ خواجه جهان انداخت....
این هم تفال بنده ...به یاد پدر بزرگوارتان.
به یاد پدر مهربانتون حافظ رو باز کردم و این اومد:
از سرکوی تو هرکوبملامت برود،نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بودبدرقه اش حفظ خدا،به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببر راه بدوست،که به جایی نرسدگر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر،حیف اوقات که یکسر به بطالت برود
ایدلیل دل گمگشته خدارامددی ، که غریب از نبرده به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت ست، کس ندانست که آخربه چه حالت برود
حافظ از چشمه ی حکمت بکف آورجامی،بو که از لوح دلت نقش جهالت برود...
روحشون شاد
و اینکه من به شخصه خیلی دوست داشتم فردا میومدم .. دوری راه این امکان و نمیده اما امیدوارم ما رو هم در غم خودتون شریک بدونید حتی ازراه دور هم دل هایمان باشماست ...
چنین آدم خوبی جایش بهتر از ما زمینی هاست بابک جان...خوش به حالش...یک روزی هممون از این دنیا میریم و اون زمان عزیزانمون رو می بینم...زندگی جریان داره...نبینم غمت رو بابک...
و اما غزل:
صـوفـی نـهاد دام و سـرِ حـقه باز کـرد
بـنـیاد مکـر بـا فلک حقه باز کرد
بازی چـرخ بـشکندش بیضه در کلاه
زیـرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا کـه شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجـاز کرد
ای دل بـیـا کـه مـا بـه پـناه خدا رویم
زآنـچ آستین کوته ودسـت دراز کـرد
صنـعـت مـکن که هر محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کـرد
فـردا کـه پـیـشگاه حقیـقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مـجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می روی به ناز
غـره مـشو کـه گربه عـابد نماز کرد
حـافـظ مـکـن ملامت رندان که در ازل
مـا را خـدا زاهـد و ریا بی نیاز کرد
تقدیم به روح بزرگ آقای اسحاقی..
گر می فروش حاجت رندن روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کنند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این ها خدا کند
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
خدا رحمتشون کنه..
من هم به یاد استاد اسحاقی تفال زدم:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
روحت شاد جناب اسحاقی...
دیشب که این خبر را خوندم خیلی اشک ریختم و بسیار اندوهگین شدم ،باورم نمیشد،من فقط یک خواننده معمولی مطالبتان بودم ولی این غم برام معمولی نبود...تسلیت میگم،هنوز باور نکردم،دوست ندارم این حقیقت را قبول کنم
لبش می بوسم و در می کشم می / به آب زندگانی برده ام پی
سلام
تسلیت میگم و بسیار ناراحت شدم خداوند رحمتشون کنه
آقای اسحاقی عزیز... عرض تسلیت مجدد ... روح پدر بزرگوارتان قرین نور و رحمت:
"مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند"
گـر چـه دوریـم بـه یـاد تو قدح میگیریم
بــعــد مــنــزل نــبــود در سـفـر روحـانـی
ای نــسـیـم سـحـری خـاک در یـار بـیـار
کـه کـنـد حـافـظ از او دیـده دل نـورانـی
برای روح پدر بزرگوارتون آرامش و برای شما و
خانواده گرامیتون صبر آرزو میکنم.
روحشون شاد.
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد...