جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

اندر حواشی فاخته نوشت ها

  

 

 

 

 -

 

راستش را بخواهید ایده فاخته نوشت ها از خیلی قبل توی ذهنم بود  

اما هیچ وقت فرصت انجامش نمی شد . چند ماه پیش یکروز به میثا گفتم که همچین فکری دارم و میثا هم  همانجا از من قول گرفت که اولین فاخته نوشت را باید توی شازده کوچولو بنویسم و همان موقع هم کلید در خانه مجازیش را سخاوتمندانه سپرد به من ... 

وقتی اولین داستان رو توی وبلاگ میثا نوشتم زنگ زد و گفت که خیلی خوشش آمده و بعد هم تهدید کرد که حق نداری داستانهای بهتری بنویسی و این داستان باید از همه بهتر باشد .  

الان هم که کلا زده زیر اصل قضیه و می گوید داستان مال خودش بوده و من از وبلاگش دزدیده ام 

و با صاحبخانه های دیگر هم کل انداخته که داستان او از همه بهتر بوده است . 

جدای از شوخی از میثا یک دنیا ممنونم  

هم به خاطر محبتش و هم به خاطر نوشتن این پست  

  

 

این چهار تا داستان که به ظاهر شباهتی هم به هم نداشتند یک چیز خوبی یاد من داد 

اینکه چقدر سلیقه ها با هم فرق می کنند و راضی نگه داشتن همه عملا غیر ممکن است .  

 

داستان دوم (سوار ستاره ها می شد) در وبلاگ فرشته منتشر شد و خواننده های فرشته اکثرا نگران شده بودند . انتهای داستان شوک بزرگی داشت و دوستان فرشته هم حق داشتند چون شرایط فرشته خیلی شبیه زن قصه بود . البته زبونم لال نه از لحاظ روانی بودن و شیزوفرنی  

به خاطر اینکه فرشته هم پسری دارد مثل پسر بچه توی داستان و اصولا فرشته توی وبلاگش روزنوشت می نویسد و کسی هم نمی دانست که این یک قصه است . 

همین باعث شد تا فرشته یک پی نوشت بگذارد پای پست که این یک داستان است . 

در هر صورت از فرشته عزیز یک دنیا ممنونم که رفیق بود و صبوری کرد و اجازه داد توی وبلاگش بنویسم و با نوشتن این پست هم خواننده هایش را از نگرانی درآورد و هم مرا شرمنده کرد .

 

کلا این چهار تا داستان را بدون هیچ پیش زمینه ای نوشتم  

برای داستان سوم که توی وبلاگ امیر حسین منتشر شد مدام تصویر یک پسر عاشق می آمد جلوی چشمم که روی دهنه سی و سه پل نشسته و دارد آواز می خواند . به امیر حسین که زنگ زدم گفت این پل خواجوست که مردم تویش آواز می خوانند نه سی و سه پل 

امیرحسن تا به حال هیچ متن عاشقانه ای ننوشته بود  

خودش هم بدش نمی آمد کمی خواننده های وبلاگش را متعجب کند . بنابراین قصه این شد  که دیدید . به گمان خودم داستان جای کار بیشتری داشت و یک خورده عجله ای و هول هولکی از آب درآمد . امیدوارم اجرای صوتی آن نقاط ضعفش را بپوشاند . 

در کل ماجرا کمی برای چند خطی بودن بزرگ است 

جا داشت طولانی تر می شد و آدمها را بهتر و بیشتر معرفی می کردم 

به قول یکی از دوستان بهتر بود درونمایه یک رمان باشد تا یک داستان کوتاه 

به هر حال از امیر حسین ممنونم به خاطر لطفی که در حقم کرد و همینطور نوشتن این پست اغراق آمیز که بنده را خاکسار و خاکمال الطافش نمود .  

 

 

وقتی با آرش پیرزاده حرف می زدم اول در مورد فاخته گفتم که پرنده ایست که می رود توی لانه دیگر پرنده ها تخم می کند و تخم های آنها را پرت می کند بیرون که شک نکنند . آرش هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت : عجب پرنده مادر ... ایه  

خلاصه ماجرا را که گفتم استقبال کرد و بعد من ماندم که حالا چی بنویسم ؟ 

دوست داشتم داستان از زبان آدمی شبیه آرش روایت شود که کسی متوجه نشود . یاد یک آدمی افتادم که  توی محله قدیمی خودمان چرخ دستی داشت و پیاز و سیب زمینی می فروخت و آخر سر هم قسطی شد و از صدقه سر فروش این اجناس قسطی مغازه ای برای خودش دست و پا کرد . آخرش هم یک کنایه ای بزنم به مدرک دکترای تقلبی اش که احتمالا مثل گواهینامه با پول و پارتی خریده و بشود سمبل وکلای همه چیز فهم مجلس کشورمان  

البته انگار کسی اینجای ماجرا را اصلا نگرفت 

قبول هم دارم که داستان سبزعلی با سه تا قصه قبلی قابل مقایسه نیست  

اما ازاین دست ادمها کم دور و برمان ندیده ایم که زحمت می کشند و کار می کنند و به جاهایی می رسند که در تصور ما نمی گنجد .

چیز جالبی که اتفاق افتاد این بود که آرش بعد از خواندن قصه گفت که عین این ماجرا برای خودش اتفاق افتاده و در دوران مدرسه دوستی داشته که از آذربایجان امده بوده و به زحمت فارسی حرف می زده و چند وقت قبل سوار بر یک ماشین آخرین سیستم توی خیابان آرش را می بیند و  

می شناسد و می گوید که کارخانه آسفالت دارد .  

این شباهت تصادفی بدون اینکه از ماجرا خبر داشته باشم هم برای آرش عجیب بود هم خودم   

از آرش پیرزاده یک دنیا ممنونم که اجازه داد توی وبلاگش پست بنویسم . 

 

 

در کل ایده فاخته نوشت ها خیلی چیزها یادم داد و امیدوارم بشود ادامه اش بدهم  

 

از اینکه این چند شب همراه بودید و مشتاقانه قصه ها را خواندید ممنونتان هستم ...

 

 

اینهم فایل صوتی  داستان دچار تا نشوی که دیشب قولش رو داده بودم  .

 

 

 

نظرات 32 + ارسال نظر
امیرحسین... سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:06

اول

امیرحسین... سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:15

دوم

تیراژه سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:15

سوم

امیرحسین... سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:15

سوم

امیرحسین... سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:19

باز هم میگم مطمئنا داستانی که تو وب منتشر شد بهترین بود! و من همچنان به دنبال آرزو هستم!!! خودم که حسابی داستانت را باور کردم!
همچنان خوشحال میشم که اگه داستانی داشتی تو وبم منتشر بشه. اینقدر حال میداد که یکی بیاد و یک داستان کامل همراه با عنوان و عکس را برات آماده کنه و تو فقط دکمه انتشار را بزنی...
در هر صورت که ما همچنان ارادتمندیم

نیما سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:19

یره این کیه که حرف میزنه ؟؟؟ انگاری رفته باغ های کرهرود اراک داره حرف میزنه... انگاری عاشق اونجا شده...

تیراژه سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:23 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام!
تو این چند وقت وبلاگ ها رو با موبایل میخوندم و متاسفانه تازه دوشبه که فهمیدم میشد با موبایل کامنت گذاشت و من نمیدونستم!
برای اون پست مکر النسا میخواستم بنویسم که نکنه دلت برای بابک سر راهی تنگ شده که عکس مورد دار گذاشتی!
برای پست صندلی داغ خیلی سوالا بود که میخواستم بپرسم...و واسه بعضی از جوابهایی که به بعضی از سوالها داده بودی هم...مخصوصا اونجایی که گفته بودی یه ادم معمولی هستی که شبیه آدم های خوب رفتار می کنی.
برای پدر بزرگ و پدرتون و خودتون آرزوی ارامش و سلامتی دارم
و اما فاخته نوشت ها!!..من تا همین پست فاخته نوشت شما فکر میکردم فاخته نام دیگر جغده..شادی به خاطر سریال اوای فاخته با بازی اکبر زنجان پور..یا شاید به خاطر کتاب پرواز بر اشیانه ی فاخته یا همون دیوانه ای از قفس پرید..
از همه ی اینا بگذریم..میرم یه بار دیگه فاخته ها رو اجمالا دید بزنم و بیام..فعلا!!

امیرحسین... سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:25

راستی بابک می دونی ما اصفهانیها به فاخته چی میگیم؟!
پاختر ( به کسر ت) !!

محدثه سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:33 http://shekofe-baran.blogsky.com


خوبه که پای قولتون به میثا بودین!
الان غیر مستقیم نظر خودمو راجع به داستانا گفتم!!!!

عارفه سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 22:59

سلام
خیرسرم قرار بود نیام نت وسوسه این فایل صوتی نذاشت
اون داستان تا دچار نشوی 8خط اولش محشر بود خیلی دوست داشتم ولی اون یکی داستان که تو وب شازده کوچولو نوشته شده بود خیلی به دلم نشست به نظرم اون داستان حتی از تا دچار نشوی هم عاشقانه تر بود
ممنون خسته نباشید...

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:18 http://denizlove.blogsky.com/

در مورد فاخته نوشت قبلا نظرمو گفتم مفصل...
اما در مورد لینک صوتی...
اول اینکه این وسط خیلی فاصله گذاشتی...
در ضمن داستان داری میخونی نه شعر...
یه جورایی مثل شعر حرف زدی اولش... فکر کنم اگه عادی تر میشد بهتر بود مثله بقیه داستان... اما صدات و نوع حرف زدنت منو یاد داستانهای رادیوویی انداخت که توو ماشین گوش میدادیم... و اهنگ وسط که اشک ادمو در میاره... واقعا عالی شده بود... اصلا شما دوست داری اشک ادمو در بیاری دیگه....

الهه سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:20 http://khooneyedel.blogsky.com/

الان رسیدم به اون قسمت فایل صوتی که آهنگ میخونه....
منم زدم زیر گریه!دلنازک شدم...بدجور....

الهه سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:27 http://khooneyedel.blogsky.com/

عجب آهنگی گذاشتی آخرش......
به نظرم ایدهٔ خیلی خوبیه..یعنی کار جالبیه پست رو با صدای نویسنده بشنوی...میشه خیلی گسترش داد این ایده رو....
خسته نباشی...هم به خاطر فاخته نوشتها....هم به خاطر این فایل صوتی...هم به خاطر این همه ایدهٔ ناب تموم نشدنی......

گلنار سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:32

چه چسبید این فایل صوتی
چه خوبه یکی برا آدم قصه میگه
موزیک متن و صدا خوب و آرامبخش
نسیم آرزو هم که بعله...
خوانندۀ آخر رو نمی شناسم
اگر از عاشقی پرسی
بدان دلتنگ آن هستم...

دم شما گرم و مرسی.

نیما سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:33

درضمن نظرم رو در مورد این داستان گفتم.. خوب بود... و صدالبته نظرم هم در مورد فایل صوتی اینه که یکمی حس شب شعر گرفتی اولش اما اگه خواستی ادامه بدی جون من اینقدر وسطش خالی نرو...

راستی شهرام شکوهی رو عشق است... جیپسی کینگ ایرانی هم انتخاب خوبی بود داش‌!

فرشته سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:33 http://www.sursha.blogfa.com

بابک منظورت این بودکه من خلم دیگه...بااووووشه....

ولی ممنون...خیلی خوب بود...خیلی...

صداتونم عالیه قربان...

سپیده سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:36 http://osyaaan.blogfa.com

اوه خدای من چقدر عقبم ... دلم میخواست هم پاتـــــــون باشم اما خوب متاسفانه مجالی نیست اما این دلیل نمیشه که نگم چقدر دوستتـــــــــــــــون دارم و دلم همیشه با شماست .

م . ح . م . د سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:37

یاد رادیو جوگیریات افتادما

خدیجه زائر سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:38 http://480209.persianblog.ir

این فایل برام خیلی نوستالوژیک بود.ما بچه های قصه های شب رادیو بودیم.برامون صدا همیشه یه جاذبه ی خاصی داره..
ایده ی قشنگیه صوتی نوشتن خصوصا برای آدمی مثل من که صوتیم........

جزیره سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:51

آخیییییییییییییییییییییی چه اهنگ ملایم و نازی ی ی ی ی ی ی ی ی ی .به ادم ارامش میده. ادمو ترغیب میکنه که تا تهشو گوش کنه.خیلی خوبه اهنگش.

فقط کاشکی مثل قصه میگفتی. خیی خوب میشدااااااااااااااا. البته قسمت اولش فقط این حسو میده که یکم تصنعیه وگرنه تیکه ی دومشو که الان دارم گوش میدم خوب شده ،یه جورایی مثه قصه گفتن شده،فقط چه قدر خوب تر میشد اگه مثه این گوینده ها تن صداتو هی بالا پایین میکردی. مثلا خب یه جاهاییش باید با حس بیشتری گفته شه دیگه

اخی جااااااااااااااااااانم این اهنگه ه ه ه . خیلی فایل خوبی شده آآآآآآآآآآآآآآآآ،چقدر خوب که اهنگ این تیکه شو گذاشتی(تا بهار ارزو...). خیلی خوب شده ه ه ه ه ه ه


مثلا این تیکه ایش که داری در مورد تصادف صحبت میکنی، باید صدات با موقع های دیگه فرق کنه دگه،باید غم باشه توش.

در کل محححححححححححححشر بود. ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون

مرسی که هم خوبی هاش رو گفتی هم بدی هاش
راستش بعضی جاها کیفیت صدا خیلی بد بود
بعضی جاها هم کلمه ها درست ادا نشده بود
ولی اون قسمت اول به نظرم باید همینطوری خونده می شد

جزیره سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:53

وااااااااااااااااااااای اهنگ اخرش چقدر خداااااااااااااااااااااااااااست. ممنوووووووووووووووووووووووووووووون

امید نقوی سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 23:55 http://janeghazal.persianblog.ir/

سلام بابک جان.
به علت مشکل مضمن موجود ;) اگه فایل تایپ شده ی شعر های طالقانی استاد را داری لطفا برام میل کن. البته اگر نداری هم لطفا سریع خبر بده که تایپش کنم. فردا میخوامشون.
ممنون

آذرنوش چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 00:45 http://azar-noosh.blogsky.com

به خاطر سرعت پایین نت نمیتونم دانلود کنم..ولی صداتون به نظرم به گویندگی خیلی میخوره

سمیرا چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 07:22 http://nahavand.persianblog.ir

فاخته نوشتها رو دوست داشتم..کلا تو زمینه نویسندگی حرف نداری بابک عزیز...بازهم بنویس

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 08:53

حالا یکی یکی فایل بقیه داستانا رو هم بذارید!
جالب بود!

علیرضا چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 09:43 http://yek2se.blogsky.com/

یعنی من دیوونه ی این اهنگه شهرام شکوهیم

مژگان امینی چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 10:10 http://mozhganamini.persianblog.ir

خسته نباشید !
جوابی را که خواستی از فاخته نوشت گرفتید؟

ترنج چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 10:49 http://toranj90.blogsky.com/

سلام
من خیلی از ین فاخته نوشت ها خوشم اومد و خواستم بهتون تبریک بگم واقعا از صمیمی قلبم آرزو دارم که روزی تموم این داستانها را چاپ کنین

قلاچ چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 11:08

مرسی که تولدم رو تبریک گفته بودید
از اینکه به یادتون بود و قدم رنجه کردید تا وبلاگ من اومدید خجالت زدم کردین

elham چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 12:39

سلام
با اینکه از خوانندگان همیشگی وبلاگ شما هستم اولین باره که کامنت میذارم .. خواستم به خاطر فایل صوتی ازتون تشکر کنم.. خیلی خوب بود
موفق باشید.

دلتنگ چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 15:45 http://ashianeyedardhayam.blogfa.com/

وایای نهمیشه جزو ارزو های من بود همیشه وقتی یه داستان میخواندم دلم میخواست باصدای خود اون فردی بخوانم. دلم میخواست خود اون برای بخونه. ممنون برای براورده کردن یکی از ارزوی های من . وای خدایا این اهنگ وسطش بی نظیر بود.

ممنونم دلتنگ

[ بدون نام ] شنبه 31 تیر 1391 ساعت 11:41 http://fakteham ir

ازوبلاگتون دیدن کردم.خیلی جلب بود.ازاظهارلطفتون متشکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد