جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره یک :  

پونه هم رستگار شد . 

پونه از این به بعد  اینجا  می نویسد ...   

 

 

شماره دو :  

کسی دارالترجمه منصفی می شناسد که سرش شلوغ نباشد و ۹ صفحه متن تخصصی کامپیوتر را دو - سه روزه ترجمه کند  آیا ؟ 

 

شماره سه : 

یکی از حس های بدی که ممکن است به آدم دست بدهد اینست که یک لحظه چشم باز کنی و ببینی  آدم های دور و برت را نمی شناسی . این اتفاق در دو صورت می افتد : 

اول اینکه اشتباهی وارد جایی شده ای که نمی خواسته ای و دوم اینکه آدمهای دور و برت آن کسانی نیستند که تو فکر می کرده ای .  

در هر دو حالت هم احساس حماقت به تو دست می دهد .  

 

  

شماره یک : 

 

عاطفه هم رستگار شد ... 

 آبجی عاطفه جان ما آمده بلاگ اسکای و از این به بعد اینجا می نویسد . 

 

 

شماره دو : 

من هیچ شناختی از شهرام شکوهی نداشتم  . دیشب برگشتنی اتفاقی آهنگهایش را شنیدم و نمی دانستم که آلبومش توی بازار است . 

بنابراین لینک دانلود آهنگ را برداشتم . شما هم بچه های خوبی باشید و بروید از مغازه بخرید گوش کنید . آن 50 نفری هم که دانلود کرده بودند دیگه گوش نکنند و هر چند باری که گوش 

 کرده اند به همان تعداد پنجاه تومنی بریزند توی صندوق صدقات و صلوات محمدی بفرستند

باشد که خداوندگار از گناهان ما درگذرد .

  

 

 

 

آقا طیب - بازی - تاپ ۱۰

شماره یک : 

----------------------

  آقا طیب محبت کرده اند و پستی که برای ایشان نوشته بودم خوانده اند . 

خیلی خوشحال شدم و کیف کردم از این اتفاق  

امیدوارم محسن به قولش عمل کند و یکروز هم من و هم مسعود را همزمان دعوت کند  

که آقا مسعود را زیارت کنیم  

  

 

شماره دو : 

----------------------  

یکی از دوستان پیشنهاد یک بازی وبلاگی داده  

راستش با وجود اینکه زیاد حوصله دردسر های بازی وبلاگی را ندارم 

ایده این دوست ما آنقدر جالب است که وسوسه شده ام  

بی زحمت یکی بیاید ما را انگول کند که بازی راه بندازیم باقلوا در حد لیگ برتر مزار شریف 

جهت تنویر افکار عمومی عرض کنیم که شخص پیشنهاد دهنده فاطمه خانوم شمیم یار نیستند 

گفتم که خوشحال نشی خانوم معلم  

 

 

شماره سه : 

---------------------- 

امشب طی پستی یکی دیگر از بزرگان بلاگستان را خدمتتان معرفی خواهیم کرد 

و این مقدمه تاپ ۱۰ آبان ماه نیز هست . 

اگر پستی را در آبان ماه امسال خوانده اید و به دلتان نشسته است لینکش را اینجا بگذارید تا بقیه دوستان هم ببینند . 

 

 

هذیان ها - سطرهای سپید - فسیل بانو

  شماره یک :

 -------------------------

این پست محسن باقرلو دیوانه کننده است .  

درست مثل یک هذیان گزنده و دردناک و واقعی و تلخ  

از همان پیک اول آدم مست می شود و با هر جمله از این هذیان سرت داغ تر می شود و مست و مست تر می شوی و  واژه های دیوانه کننده آخر پست رسما کله پایت می کنند . 

مثل کارتون های تام و جری یک لحظه به خودت می آیی و می بینی بین زمین و آسمان داری غوطه می زنی ٬ بی آنکه قانون جاذبه نیوتن یادت باشد و یا اثری بر تو بگذارد .  

ناچاری با لبخندی تلخ برای دوربین دست تکان بدهی و ویییییییییییییییژ سقوط آزاد

 

 ...واسه مادر فقیری که دو سیر گوشت از خودش داره و دوسیر گوشت واسه بچچه هاش نداره سر سیاه زمستونی ... 

 

 مدتها بود که همچین پستی توی اولولون نخونده بودم  . انقدر خوب٬انقدر ترسناک٬انقدر دلی  

 -

 


شماره دو : 

 --------------------------

سطر های سپید مهربان دیروز یکساله شد .  

مهربان دیروز نشست و تمام پستها و کامنتهایش را بازخوانی کرد و ماحصلش شد این پست 

پستی که سوا از مناسبتی بودنش یکجور تجلیل است از دوستانی که وبلاگش را می خوانند.  

یکجور خاطره بازی با وبلاگ خودش  

 

یکی از کامنتهایی که مهربان انتخاب کرده و نوشته است ٬ کامنت شیرزاد است  

کامنتی مربوط به فروردین امسال ٬ تقریبا چهل روز قبل از فوت شدنش

با خواندنش آه از نهادت بلند می شود و در عجب می مانی از کار خدا 

شیرزاد برای مهربان نوشته : 

 

دوشنبه  1 فروردین 1390 ساعت 12:27 PM
سال نو شما هم مبارک .
سال خوب و خوشی باشه براتون .
ای بابا !
راستش اصلن دوست ندارم بهشت زهرا برم .
حالم بد میشه .
خیله خوب هروقت مردیم میمیریم دیگه !
هرکی هم تا زنده است بهش محبت کنیم .
وقتی مرد و رفت این کارا چه فایده ای داره  آخه ؟
من میگم من وقتی مردم بندازینم جلو سگا !
واللا !  
 

  

 

  

یکساله شدن سطرهای سپید را به مهربان عزیزم تبریک میگم

و براش روزهای خوب وبلاگی آرزو می کنم . 

  

 


شماره سه : 

 --------------------------

یکی از دوستان تازه جوگیریات٬ فسیل بانوی عزیز هستند از مشهد  

وبلاگ روزنوشت های یک کارمند فسیل شده به قلم ایشان نوشته می شود . 

روزنوشت های ساده و بی غل و غش و سرشار از اتفاقات جالب و موقعیت های طنز ... 

فسیل بانو ( البته اعتراف می کنم با اسمشون ارتباط برقرار نکردم . کسی به من بگه فسیل انصافا دلخور میشم )  ماشاء الله حسابی پر کارند .  

امیدوارم این وقت و انرژی که برای وبلاگ می گذارند به زندگی کارمندی و زندگی شخصیشون لطمه وارد نکنه وهمیشه همینطور سرحال و شاد و پرانرژی بنویسند . 

به شخصه هر وقت وبلاگش رو میخونم حال و هوام خوب میشه ... 

 

در عکس زیر فسیل خانوم و همسر جانشان را مشاهده می فرمایید : 

 

 

 

  

 

اول اینکه : 

دیشب انقدر خواب مزخرف دیدم که وقتی از خواب بلند شدم نیاز به استراحت داشتم  

یعنی انقدر چرت و پرت و چرند و مزخرف که من توی خواب دیدم که نشان از ذهن مشوش و درب و داغان اینروزها دارد اگر توی سر هر جانور زنده دیگری می ریختید اگر سیستم عاملش منهدم  

نمی شد حکما هاردش هنگ می کرد . از خواب کورش تمدن وسط صحرای کربلا گرفته تا شلیک به شورشی های زرد پوست ویت کنگ در ویتنام داشتیم تا یک معاشقه از نوع خفن با یک خانم سیاهپوست آمریکایی وسط حرم عبدالعظیم و الخ ... 

خواب آخری که قبل از بیدار شدن دیدم بیشتر از همه به یادم مانده ... 

توی بالکن حیاط خانه قدیمی مان با مامان و مریم نشسته بودیم و داشتیم زیر برف هندوانه  

می خوردیم . دم غروب بود و من می دانستم که تاریخ مال قدیم هاست و قرار بود همینکه اذان مغرب گفتند همه چیز برگردد به زمان حال . 

به مریم می گفتم حیف نیست این منظره قشنگ و این ساختمان های ویلایی و این درختان پر از میوه در آنی تبدیل بشود به یک جنگل آهنی و بتنی بی روح و بی درخت ؟ 

در همین حال یکهو از دیوار همسایه مان یک جن خیلی سنتی در حالیکه سمندون روی دوشش بود پرید توی حیاط و شروع کرد به دویدن ... مامان و مریم جیغ زدند و من که انگاری می دانستم همه اینها خواب و خیال است طرف آنها هندوانه پرت می کردم و بلند بلند داد می زدم : 

آهای ! آقا جنه ؟ مامانتم جنه ؟ 

یارو جنه وقتی خشمگین به طرفم آمد از خواب بیدار شدم ... 

خدایا به خیر کن آخر و عاقبت ما را ... 

 

دوم اینکه: 

از دیروز که پست بابا بزرگ را نوشتم ماشالا عروس سالمند داریم که از در و دیوار دارد برای ما  

می ریزد . هی پیشنهاد پشت پیشنهاد ... 

این شد که تصمیم گرفتیم از این موقعیت به نحو احسن استفاده کرده و امشب طی یک پست 

بطور رسمی برای حاجی عبدالله خواستگاری کنیم . 

علاقه مندان می توانند پیشنهادات خودشان را بطور رسمی تا ساعت ۲۱ امشب به دبیرخانه ستاد می خوام آقاجونمو داماد کنم وبلاگ جوگیریات ارسال نموده و در این امر خیر سهیم باشند و از اثرات مادی و معنوی این وصلت مبارک بهره بگیرند . 

به پیشنهادات بعد از ساعت ۲۱ ترتیب اثر داده نخواهد شد . گفتیم که اگر مامان بزرگهایتان موندند روی دستتان ترشیدند از چشم بنده نبینید ... 

جدا از شوخی به گمانم پست بامزه ای از آب در بیاید ... 

 

سوم اینکه : 

امروز روز تولد سمیرا خانوم مامان دل آرام است . 

قاعدتا این قضیه به شما نباید ربط داشته باشد ولی به بنده ربط دارد خیلی هم دارد ...  

اولا اینکه بنده افتخار زیارت ایشان را یکبار داشته ام پس با هم آشنا هستیم . 

ثانیا سمیرا خانوم وبلاگ بنده را می خوانند و همیشه به من و جوگیریات لطف داشته و دارند و با کامنتهایشان شرمنده و دلگرمم می کنند . 

ثالثا مامان بزرگ دل آرام هم جزء کاندیداهای پیشنهادی برای ازدواج با بابا بزرگ بنده هستند 

این یعنی امکان دارد ما چند وقت دیگه با سمیرا خانوم فامیل بشویم ... 

 

سمیرا خانوم ! مامان دل آرام ! خواهر خوبم ! 

قشنگ ترین و بهترین آرزوها را برای شما دارم  

تولدتون مبارک ...  

 

 

 

 + برای فرشته ای که بالهاش توی قلبشه

   

 

 

سلام و خداحافظ زمینی ها و آسمانی ها

شماره یک : 

فردا و پس فردا روز تولد سه نفر از دوستان عزیز من است ... 

  

وحید

 

 عادل

 

 

 و    افشانه عزیز

 

سالروز سلامتان به زندگی را تبریک میگم ...

 

 


شماره دو : 

دنیای مجازی فرقش با واقعیت در اینست که هم آمدنمان دست خودمان است و هم رفتنمان 

البته مثال نقض هم می شود آورد ...  

 -

هیچ وقت از خداحافظی هیچ بلاگری خوشحال نشده ام 

یکجورهایی عذابم می دهد این رفتن ها 

الفت مجازی که گاهی بین آدمهای اینجا ایجاد می شود قوتش صد برابر دنیای واقعیست 

و تصور اینکه دوستی که بوده به هر دلیلی می خواهد که دیگر نباشد آدم را اذیت می کند . 

 

کاپو قصد دارد که دیگر ننویسد و منطقش برای این ننوشتن هرچند برای من قانع کننده نبود اما به نظرش احترام می گذارم .  

کاپوی عزیز ! به خاطر همه خوبی هایت حق داریم که دلتنگ رفتنت باشیم 

به ازای هر بار کلیکی که روی اسم این خانه کرده ای صدهزار بار برایت آرزوی خوشبختی دارم .  

  

کاپوی عزیز ! چه بنویسی و چه ننویسی ٬ مرداد هر سال که سالگرد مادر بزرگم می رسد ...  

تولدت مبارک  

 


شماره سه : 

امروز پنجشنبه است .  

عصر امروز  

برای شادی روح همه عزیزان گسسته از بند خاک  

برای شیرزاد  

برای مهدیه  

و برای ناصر عبداللهی که دل دریایی شان را به دریا زدند و رفتند  

فاتحه ای بفرستید ... 

 

 

یک پست با پس و پیش بی متن

 

 

 

 

پیش نوشت ۱:  

-

مصاحبه با عبدالکورش  ملت را جوگیر کرده است انگار 

همه یا می خواهند مصاحبه بکنند یا بشوند .

والله ما نیتمان خیر بود فکر نمی کردیم کار به اینجا بکشد ... 

القصه ... 

آخر عمری مجبور شدیم به محسن باقرلو قول بدهیم  که ما را مصاحبه بکند(به ضم کاف)  

و سوالهای مخصوصی بپرسد خاک عالم بر سرم ... 

امیدوارم زودتر اینکار بشود چون بی اندازه مشتاقم بدانم چه می پرسد ؟ 

 

 

 

پیش نوشت ۲: 

حذف شد ... 

 پی نوشت ۱ : 

بروید خصوصی های ملت را چک کنید ببینید چه بی ناموسی هایی که نمی شود توی این کامنتهای خصوصی ... 

حالا بیایید خصوصی های ما را بخوانید  

دریغ از یک کامنت مورد دار و صحنه دار 

دریغ از یک پیشنهاد بی شرمانه ... 

فکرش را بکنید با هزار امید و آرزو می روید خصوصی را باز می کنید و می بینید: 

 

سلام
من خودم یه بار ضایع شدم نخواستم خدای نکرده شما هم ضایع شین!! 
 نوبل رو برای به عمر فعالیت فرهنگی و هنری میدن. به هیچ نویسنده‌ای برای یه کتاب نوبل نمیدن.
مارکز هم به خاطر صدسال تنهایی نوبل نگرفته بود.
امیدوارم ناراحت نشین؛ 
  

خصوصی گذاشتم که ناراحت نشین

  

دوست خوبم ! ممنونم از لطفت و ببخشید اگر شوخی کردم  

روش دیگری برای پاسخ به کامنت شما وجود نداشت جز همین راهی که بنده انتخاب کردم   

تا هم شما جواب بگیرید و بروید آن کسی که شما را ضایع کرده ضایعش کنید  و هم بچه ها بخوانند و دور هم یک چیزی یاد بگیریم .

 

جایزه نوبل ادبیات یکی از پنج جایزه نوبل  است و هرسال به نویسنده‌ای داده می‌شود که به گفته  آلفرد نوبل  «برجسته‌ترین اثر با گرایش آرمانخواهانه» را نوشته باشد. منظور از «اثر» معمولاً مجموعه کارهای نویسنده‌است، 

 اگرچه گاه در متن مربوط به جایزه از آثار مشخص نیز نام برده شده‌است.  

 منبع این موضوع

 

 

گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۴۱ اولین نوشته‌هایش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت. در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پایان رساند که به عقیدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می‌رود.  

او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است. 

 

 منبع این موضوع

 

 

پی نوشت ۲:  

امشب یک پست مفصل در مورد بازی داریم و بازی ... بطور رسمی از امشب  آغاز خواهد شد . 

مطمئنم از آن بازی های خاطره انگیز می شود فقط یک مقدار همت می طلبد که مطمئنم دارید .  

...پس محکم بنشینید  

که داریم راه می افتیم ...    

 

 

 

سه خبر ...

 -

خبر اول : 

 -

آقای دکتر دندانپزشک فهیم با بنده یک مصاحبه کرده اند در مورد عادات وبلاگ نویسی   

که به نظرم مصاحبه خوبی از آب درآمده است ... 

این سری مصاحبه ها به امید خدا دنباله دار خواهد بود و به شخصه برایم خیلی جالب است تا بدانم هر کس برای نوشتن چه عادت هایی دارد . 

پیشنهاد می کنم عادات وبلاگ نویسی کیامهر باستانی را بخوانید ... 

 

 

 

خبر دوم : 

 - 

حکایت آشنایی من و مهدی عجمی حکایت جالبیست . مهدی از قدیمی ترین خوانندگان جوگیریات است . دکترای مهندسی عمران دارد و استاد دانشگاه است .اما ساده و خاکیست و ابدا اهل تزویر و ریا و جنگولک بازی نیست . شاید با دیدن وبلاگش خنده دار به نظر برسد که یک دکترای مهندسی عمران ٬ نویسنده این وبلاگ باشد .  

این دقیقا چیزی است که او دنبالش می گردد . انقدر توی دنیای واقعی با عناوین و مناصب سر خودمان را گرم کرده ایم که آدم دوست داشته باشد توی یک گوشه مجازی دنبال کودکانه هایش باشد و خودش را به حرفهای ساده و بی تزویر گرم کند . 

دوستی با مهدی برای من نمونه یک دوستی خوب کاملا مجازیست .  

ساده و پاک و راحت و بی دغدغه   

از آن دوستی هایی که توی واقعیت هیچ وقت نمی توانی پیدایشان کنی   

هرچند افتخار زیارتش را هنوز بدست نیاورده ام اما برایم بسیار عزیز است و دوست داشتنی ... 

فردا ۱۵ بهمن روز تولد مهدی عجمی است .  

-

تولدت مبارک مهدی عزیزم ... 

 - 

 

 

خبر سوم : 

 - 

 هفته بعد یک بازی وبلاگی خواهیم داشت از آن بازی هایی که روان آدم را شاد می کنند .

پس  کمربندهایتان را محکم ببندید  برای چند شب دورهمی و شب بیداری ...

 

 

 

 

یک پست شماره دار


شماره ۱ : بازی صداها  


شهریار بلاگستان یک بازی بی نهایت زیبا راه انداخته است . 

قبلا هم گفته ام و صد بار دیگر هم اگر بشود خواهم گفت که کرگدن بزرگ بلاگستان است 

این را به خاطر اینکه رفیق من است و دوستش دارم نمی گویم 

بلکه باور دارم که هر وقت غم و کسالت و کدورت می نشیند به بلاگستان 

یکی از این بازی های کرگدنی می تواند به کالبد نیمه مرده بلاگستان روح وجان تازه بدمد . 

بازدیدهای زیاد و لذت بازی یک طرف 

کامنتهایی که رد و بدل می شود توی این بازی ها خودش یک دنیا خوشی و است شادمانی 

 

مقدمه آشنایی من و کرگدن و بسیاری از دوستان وبلاگی یکی از همین بازی ها بود 

و خاطره های بسیار خوبی دارم از این بازی ها   

قرار بر این است که صدایمان را ضبط کنیم و بفرستیم برای کرگدن 

بعد در شب یلدا می نشینیم دور هم و صداها را گوش می کنیم 

بی صبرانه منتظر شب یلدا و شنیدن صداهایتان هستم 

شک نکنید که بازی محشری می شود . 

اگر دوست دارید صدای دوستانتان را بشنوید 

و دوستان شما هم صدای شما را بشنوند درنگ نکنید . 

بروید اینجا و در بازی شرکت کنید ....   

 

   

 

 

 


 شماره ۲ : فلفل نبین چه ریزه  


فکرش را بکنید که یک وبلاگی دارید و برای خودتان کلی فسفر می سوزانید  

و بلانسبت خودتان را از وسط به دو نیم می کنید و ایده می پردازید و پست می نویسید . 

جواب همه کامنتها را می دهید 

به همه  دوستان سر می زنید و کلی هم متشخص بازی در می آورید . 

تا اینکه جوگیریات برای خودش چهارصد - پانصد بازدید کننده مشتی و باحال پیدا می کند . 

از آن طرف یک جغله وبلاگکی هم دارید که روزی یکبار به آن سر می زنید  

و اگر حوصله کردید پستی هم تویش می اندازید . 

گاهی هم یک معرفی کوچکی ته جوگیریات از آن می کنید که چهار نفر آدم بروند و بخوانند 

مگر اینکه این خانه کوچک تار عنکبوت نبندد . 

 

بعد یکروز همینطور الکی دارید از این وبلاگچه دیدن می کنید که چشمتان می خورد به آمار بازدیدش و چشمانتان گشاد می شود یکهو ... 

 

جل الخالق ! مگر می شود ؟ 

بهترین رکورد جوگیریات ۱۳۶۸ بازدید در یک روز بود  

آنهم روز بازی روز تولد ها که هفت هشت نفر به این پست لینک داده بودند 

و کلی هم تبلیغات کرده بودیم برای این ایده جالبناکمان 

و انصافا بعید می دانستم یکروزی دوباره این تعداد بازدید تکرار بشود  

حالا این جغله وبلاگ در یک روز ۱۸۳۹ بازدید کننده دارد . 

والله ما که سر در نیاوردیم  

اگر شما در می آورید تشریف بیاورید ما را هم راهنمایی بفرمایید . 

اصلاْ بنده تصمیم گرفته ام اینجا را تعطیل کنم و به جای صرف این همه وقت و انرژی بروم توی آن بلاگچه چرت و پرت بنویسم . حالا شاید توی یکی از پستهای پازل بی پاسخ یک لینکی هم به جوگیریات دادیم تا شاید یک تکانی به تعداد بازدید هایش بخورد . 

  

این شما و این جغله وبلاگ بنده : پازل بی پاسخ   

 

 

 


 شماره ۳ : تولد مبارکی  


این تبریک روز تولد دیگر بخش ثابت این وبلاگ شده است .  

 

فردا سه تا مهمانی دعوتیم . 

برنامه هایتان را تنظیم کرده و پرخوری نفرمایید که یک وقت دوستان تازه متولد دلخور نشوند . 

 

تولدت مبارک ایراندخت 

 

تولدت مبارک بی درنگ عزیز 

 

و تولدت مبارک جزیره اسرار آمیز