جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

قسمت سوم : نامردی که دلخوشی ام را با نمره چهار کوتاه کرد

قسمت اول

قسمت دوم



تمام ترسم از این بود که بچه ها سوختگی موها و ابروهایم را ببینند . اما جز هم میزی ام رضا کسی نفهمید . در تمام سالهایی که حسین آقا سر کوچه ما آرایشگاه داشت من حتی یکبار هم به مغازه اش نرفتم . هرچند بواسطه همسایگی و بازی با پسرهایش سلام و علیک مختصری داشتیم اما از آنجا که موهایم خیلی خیلی برایم مهم بودند فکر می کردم جز علی آقا٬ آرایشگر گیلانی که من و بابا همیشه با هم پیشش می رفتیم هیچکس نمی تواند موهایم را اصلاح کند . 

یعنی می ترسیدم یکوقت موهایم خراب بشود ....



 چند تا از بچه های محل که برای کوتاه کردن مو پیش حسین آقا رفته بودند می گفتند که کارش چندان تعریفی ندارد . زرت زرت فوت می کند توی شانه  و تف و آب دهنش پرت می شود روی گَل و گردن آدم و ماشین اصلاحش هم انقدر کند و قدیمی است که آدم دردش می گیرد . این بود که هر وقت حسین آقا تعارف می زد که بروم مغازه اش گونه ام از خجالت سرخ می شد و وقتهایی که از مغازه علی آقا بر می گشتم سرم را می انداختم پایین که یکوقت حسین آقا مرا نبیند .  

آنروز وقتی از ماجرای چهارشنبه سوری برای رضا گفتم و از اینکه قرار است بروم سلمونی تصمیم گرفتم که اینبار سر مبارک را به دست های حسین آقا سلمونی بسپارم . او هم که موهایش بلند شده بود گفت که با من می آید . از آنجا که مغازه حسین آقا پرت بود و مشتری کمتری داشت و  

حق الزحمه کمتری هم بابت اصلاح سر می گرفت می توانستم خودم از پول تو جیبی پولش را تامین کنم . علاوه بر این می ترسیدم علی آقا ماجرای سوختگی موهایم را بعدها به بابا بگوید و به همین خاطر حسین آقا گزینه مناسبی به نظر می رسید . 

بعد ازظهر همانروز با رضا توی مغازه حسین آقا قرار داشتیم . یکنفر مشغول اصلاح بود و من و رضا چند تا مجله ورزشی را ورق می زدیم و کلی در مورد فوتبال حرف زدیم تا اینکه نوبت به ما رسید . 

من زودتر از رضا رفتم و نشستم روی صندلی ... 

معمولا اینجور مواقع اگر آرایشگر دائم خودتان باشد نیازی به توضیح ندارد ولی چون اولین بار بود که پیش حسین آقا می رفتم برایش توضیح دادم که یک مقدار نوک موهایم را کوتاه کند اما نه انقدر که خیلی کوتاه بشود . راستش من همیشه از اینکه بچه ها را مجبور می کردند تا موهایشان را از ته بتراشند متنفر بودم و خوشبختانه این رسم غلط از پایان دوره ابتدایی ور افتاده بود و چند سالی بود که مدرسه مجبورمان نمی کرد سرمان را کچل کنیم . 

 

حسین آقا نگاهی به کله و موهای سوخته من کرد و در یک اظهار نظر تاریخی گفت : 

 موهات چرک کرده   

من از توی آینه نگاهی به رضا کردم که از خنده سرخ شده بود و داشت می ترکید . خودم هم به شدت خنده ام گرفته بود . به حسین آقا گفتم :  

نه حسین آقا دیشب توی آتیش بازی اینجوری شده  

 

بدون هیچ سوال و جواب دیگری یکهو دیدم ماشین اصلاح آمد وسط سرم و موهایم را از ته تراشید . از فرط وحشت و تعجب جیغی کشیدم و مثل فنر از جایم پریدم . رضا با دیدن صحنه چنان زد زیر خنده که نتوانست تحمل کند و از مغازه به بیرون دوید . شوکه شده بودم . اشکم درآمده بود  فریاد زدم  : مرد حسابی چرا از ته زدی ؟ مگه نگفتم کوتاهش کن ؟  

خیلی بی خیال گفت : اینکه کوتاه نمیشه باید از ته بزنی  

 

گفتم : خب نباید با من یه مشورتی بکنی ؟ شاید بخوام همینجوری بمونه 

 

یک تکه بزرگ از موهای وسط کله ام را تراشیده بود . نه راه پس داشتم و نه راه پیش ... 

هیچ کاری نمیشد کرد جز اینکه با حسرت تراشیدن باقی موهایم را نظاره کنم . 

تا وقتی حسین آقا کارش تمام شد من گریه کردم و اشک ریختم و غر زدم و توی دلم بدترین فحش هایی را که بلد بودم نثارش کردم . 

 

حالا من با این سر کچل چیکار کنم؟ چه خاکی تو سرم بریزم ؟ جواب بابا رو چی بدم ؟ مریم و نرگس چقدر مسخره ام می کنن . بچه های مدرسه چقدر بهم می خندن . وای هفته دیگه عیده 

یعنی من باید با این کله کچل برم عید دیدنی ؟ جلوی مهمونا ؟ 

 

تمام این اتفاقات بدی که فکر می کردم پیش آمد . مریم و نرگس مرا مسخره کردند . بابا دعوایم کرد . بچه های مدرسه (هامون) صدایم می کردند ( شخصیتی کچل بود در سریال گرگها ) و عید دیدنی های آن سال بواسطه کله کچلم به گند کشیده شد . 

و همه اینها دست به دست هم داد که من کینه ای شدید از حسین آقا به دل داشته باشم و یکی از بزرگترین نقشه های آن دوران زندگی ام که شب تا صبح به آن فکر می کردم انتقام گرفتن از حسین آقا باشد .  

چه شبها که با فکر شکاندن شیشه مغازه اش تا صبح کیف کردم و چه نقشه ها که برای آتش زدن مغازه اش نکشیده بودم . سنگ بزرگی که رویش نوشته بودم انتقام و قرار بود شیشه مغازه حسین آقا را بشکند  سالهای سال کنج حیاطمان خاک خورد . حیاطمان را تفکیک کردیم و خرد خرد فروختیم و خرج دانشگاه و ازدواج من و جهیزیه خواهرهایم شد . از آن محله کوچ کردیم و حالا هر کداممان یک جایی خانه دارد و خیلی از آن رفقا و بچه ها را سالهاست که ندیده ام .  

  

هفته پیش که برای نصب اعلامیه بابا بزرگ رفتم محله قدیمی مان ٬ مغازه حسین آقا را دیدم که پسرش حالا آنجا را می چرخاند . خانه کوچک حسین آقا شده بود یک آپارتمان بزرگ ولی مغازه کوچک سلمونی هنوز همانجا بود . درست همان صندلی چرمی قهوه ای رنگ که رویش نشستم و حسین آقا با نمره چهار موهای عزیزم را  تراشید . همه اینها در یک آن به مخیله ام خطور کرد و یکهو یادم افتاد که من و حسین آقا یک تسویه حساب قدیمی با هم داریم که انقدر از آن گذشته که هیچکداممان یادمان نیست . 

تابلوی بزرگ و رنگی سلمونی حسین آقا بدجوری چشمک می زد و من خنده ام گرفت و با خودم گفتم : یکروز انتقامم رو ازت می گیرم حسین آقا سلمونی ... 

 

 

 

نظرات 60 + ارسال نظر
الناز جمعه 13 دی 1392 ساعت 01:41

خیلی جالب بود .یادم میاد 2سال پیش داییم 1موزر وچنتا شونه که شماره داشتن آورد.منم که میدونستم قراره بره سربازی بدون هماهنگی موهاشو از ته تراشیدم بیچاره فقط کتکم نزد.تازه قراربود نامزدش برای خدافظی بعداز ظهر بیاد، چی میدونستم موهای سربازارو میشه با شماره 4 زد. خلاصه قراره در آینده انتقام بگیره.

هورام بانو پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 12:08

فکر میکردم فقط ما دخترا رو موهامون اینقد حساسیم که گریه کنیم
با عرض معذرت کلی خندیدم اونقد که اول عرض رو با الف نوشتم

مامانم همیشه میگفت فقط 4 انگشت موهاتو کوتاه میکنم اما بعد که کوتاه میشد میدیدم بیش از یه وجب موهای نازنیمون میرزه پای صندلی
داد و جیغ و گریه هم
که فایده نداره......
اما ---فقط 4 انگشت ---شده ضرب المثل خونه ما

سارا سه‌شنبه 24 تیر 1393 ساعت 03:20

واقعامیتونم احساس همتون رودرک کنم واقعا که موکوتاه کردن عذاب آورترین کاردنیاست

اسماعیل فلاحی یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 22:38

یادمه دبستان که بودم این معلمهای خانمم اینقدر که موی سر ماشین شده براشون مهم بود درس و اخلاقمون نبود ماهم با اون هوش بچه گانه درمورد بسته بودن سلمونی و ... داستان و عذر و بهانه می ساختیم ولی جواب نمی داد توی راهنمایی هم چون مدرسه مون کمی با دخترا فاصله داشت همیشه کچل و مضحکه دخترا بودیم از همه بدتر قرض گرفتن ماشین دستی همسایه بود که خدا خدا می کردیم ماشین صفر دم دستش نباشه دخترش بده دستمون و توی کوچه ماشین زیر پیرهن قایم می کردین کسی نبیند ولی الان حاضرم هر هفته سرمو با صفر بزنم اما برگردم به اون نیمکتها خاطره

سارا چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 08:55

وای خدایاواقعاناراحت کننده بودولی من هرچی میکشم ازاین غافلگیری های مامانم می کشم که به خواطرکندی قیچی کلشونوزد

الهه جمعه 7 آذر 1393 ساعت 14:08

منم این بلا به سرم اومده.موهام نوکشون موخوره شده زده بود به مامانم کفتم برام تا اندازه 5سانت کوتاه کنه .اونم از خدا خواسته تا بالا شونه واسم زد .خیلی دردناک بود.

مرضیه شنبه 22 خرداد 1395 ساعت 15:54

خوب بود

ریحانه دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 19:10

من امسال آزمون تیزهوشان و نمونه دولتی داشتم به خاطر همین کلاس های آقا فتحی رو میرفتم من موهای بلند و طلایی داشتم که فقط یه بار وقتی هفت سالم بود کوتاهشون کرده بودم و از اون وقت تا حالا فقط هر چند ماه یکبار نوک موهام رو میزدم یه بار تابستون پارسال شهریور بود من از تیر کلاس های آقا فتحی میرفتم اون چند تا آزمون هم گرفته بود و من از بین ۱۳۷ نفر نهم شده بودم یه بار هم پنجم یه بار که مامانم اومده بود درسم رو بپرسه آقا فتحی بهش گفته بود درسش خوبه ولی ای کاش موهاش رو کوتاه کنی چون سرکلاس حواسش رو پرت میکنه هم تو خونه راحت نمیدونم تست بزنه مامان منم که خیلی رو درسم حساس هست به من چیزی نگفت چون می دانست اگه به من چیزی بگه مطمئن بود که مخالفت میکنم به خاطر همین یه نقشه ی حرفه ای کشید حالا نقشه رو گوش کنید :
مامانم به من خیلی عادی گفت با من میایی آرایشگاه تو هم بیا نوک مو هات رو اینبار هفتی هشتی بزن که مدل دار هم بشه منم که عاشق این بودم که نوک موهام هفتی هشتی باشه گفتم آره میام خلاصه ما رفتیم آرایشگاه اول مادر کلی با آرایشگر حرف زد و از تو آلبوم یه مدل نشون اش داد بعد اومد سراغ من گفت برو بشین منم رفتم نشستم خانم آرایشگر پیشبند رو طوری بسته بود که حتی پسرونه هم کوتاه میکرد من نمی فهمیدم از بدشانسی من آینه هم اون نزدیکی ها نبود آرایشگر به من گفت چشمانت را ببند تا سوپرایز شی مادر هم گفت. برای اینکه تقلب نکنه براش چشم بند ببند خلاصه چشم بند هم بستند موهایم را باز کرد حسابی شانه کرد بعد آمد که موهایم را از دم گردنم قیچی بزند به مادر گفته بود که قیچی آرایشگاه به خاطر پرپشتی موهام نمی تونه موهام رو از گردنم قیچی کنه مادر که احتمال داده بود که چنین اتفاقی میافتد یک قیچی خیاطی آورده بود خانم آرایشگر موهام رو دو دست گرفته بود و مادرم هم لطف کردن و موهام رو از زیر گوشم قیچی کرده بود بعد از یه ربع احساس کردم سرم سبک شده است حتما همه میدونید اگر کسی به خواهد موهایش را پسرانه بزند باید موهای اظافه ی پشت گردنش را با ماشین مرتب کند وقتی که صدای ماشین رو شنیدم فکر کردم یه مشتری دیگه داره موهاش رو پسرونه میزنه خلاصه وقتی هم که چتری هام رو زده بود چون تا وسط پیشانی ام بوده ریخته بود روی چشم بند و من نفهمیده بودم گفت خب کارت تمام شد منو برد سمت آینه و چشم بند رو باز کرد کپ کردم بله موهای تا دم زانویم را یه مدل پسرونه زده بود فرداش وقتی آقای فتحی مادر را دید حسابی ازش تشکر کرد و گفت امروز سر کلاس قشنگ حواسش به درس بود منم آنگار داشت دود از کلم بلند می شد

محسن شنبه 4 دی 1395 ساعت 00:18

سلام چند وقت بود که به فکر کچل کردن افتاده بودم و علاقه شدیدی به تراشیدن سر دارم.یه روز بعدازظهر رفتم آرایشگاه و نشستم روی صندلی و حسین آقا پیشبند رو دور گردنم بست و گفت چه مدلی بزنم که گفتم از ته بزنید و شروع کرد با نمره 4 زدن که وسط کار تصمیم گرفتم و گفتم با صفر بزن و شروع کرد از سمت چپ تراشیدن و رسید به جلو سرم تا بالا رفت که دیدم سرم کامل سفید شده و تراشیدن سرم تمام شد و رفتم خونه همه تعجب کردن.اول یه کم ناراحت شدم از کچل شدن اما تو آینه که خودمو میدیدم نظرم عوض میشد. دیروز هم سرم رو با نمره 20 زدم که بلنده و فردا میخوام با صفر بزنم.

رومیانا سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 16:07

یادمه وقتی من 10سالم بود یک بار زنداییم آمده خونمون که موهای مامانم رنگ کنه موهای من خیلی بلند بود تا وسطای رونم بود مامان بهم گفت بیا بشین زنداییت موهاشو یک خورده کوتاه کنه منم رفتم نشستم بعد از گذشت نیم ساعت دیدم مو هام تا بالای گوشم رسیده خیلی گریه کردم .......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد