جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یادداشتهای مهربانی

سهبا ی عزیز کاری بی نهایت زیبا کرده و در این پست

 یادداشتهایی مهربانانه بر مهربانی دوستانش نوشته  

و چه خوشحالم که نام من کمترین را نیز در بین این جمع خوبان آورده است . 

ممنونم سهبای عزیز ...  

  

راستی بازی صوتی فرشته  را ازدست ندهید ...  

 

عذر تقصیر بابت تاخیر

دیروز که از سر کار برگشتم 

از ترافیک شب عید و کسری خواب این چند شب حسابی خسته و کلافه بودم . 

آمدم ادامه داستان را بنویسم که مهربان صدایم  زد برای شام 

جایتان خالی شام را که خوردیم دیدم تکان نمی توانم بخورم 

مهربان گفت چند دقیقه ی با کامپیوتر کار دارد  

من هم از خدا خواسته پای تلوزیون دراز به دراز افتادم تا صبح   

این چند خط را صرفا جهت اطلاع رسانی و عذرخواهی از دوستانی که دیشب تا دیر وقت منتظر ماندند نوشتیم .

در ضمن حالمان خوب است و هیچ جای تن و بدنمان کبود نیست     

در اولین فرصت ادامه داستان را خواهید خواند  

قول می دهیم از نوع مردانه واقعی ... 

-

  

 

  

 

برای دختری که اینجا را نمی خواند (قسمت دوم)

در قسمت قبل گفتیم که سال ۷۶ که چهارم دبیرستان (نظام قدیم) بودم 

کارشناسی مکانیک دانشگاه آزاد سمنان  قبول شدم و انقدر سرم باد داشت که نرفتم 

به امید قبولی در کنکور سراسری یکسال به بطالت رفت و گندی به کنکور زدم آن سرش ناپیدا 

همین خرابکاری انگیزه ای شد برای درس خواندن برای کنکور آزاد و الحق که امتحان را خوب دادم 

حال ادامه ماجرا ... 

ادامه مطلب ...

مشکی رنگ عشقه ؟؟؟

همه چیز به طرز خیلی عجیب و مرموزی خوب است 

حالم ٬ احوالم ٬ زندگیم و اصلا  همه چیز 

انگار دارم از همه چیز این دنیا چند برابر لذت می برم  

از راه رفتن 

از غذا خوردن 

از بو کشیدن هوا 

از رانندگی توی شلوغی

از حرف زدن با مهربان 

از فیلم دیدن

از گوش دادن  به موسیقی 

همه اینها ٬چند برابر روزهای عادی خوبند 

همه چیز و همه کس و همه جا و همه حس ها به طرز باورنکردنی خوبند 

و این مرا نگران می کند ... 

قاعدتا باید در کنار این همه حس خوب ٬ احساس آرامش کرد  

ولی اینها مرا ناراحت می کنند 

من به طرز وحشتناک و خودآزارانه ای منتظرم 

دائم ٬ بوی شمع تازه خاموش می شنوم

انگار قرار است یک اتفاق خیلی بد بیفتد  

یک اتفاق خیلی خیلی بد  

 -

دیروز یک پیراهن مشکی خریدم ... 

 

رفیق خوب تر از خمیازه

بعضی تصاویر را هر کاری کنید از مخیله تان پاک نمی شوند  

دیشب با محسن رفتیم پشت بام  خانه شان

آسمان روشن شده بود 

درست مثل وقتهایی که خورشید دارد نفس های آخرش را وقت غروب می کشد 

برف می بارید دانه درشت و من داغ بودم و گیج و خوش 

از آن لحظه هایی که آدم نمی تواند به غم هایش فکر کند 

مثل خمیازه 

دقت کرده اید وقتی خمیازه می کشیم دردها برای لحظه ای رهایمان می کنند ؟  

سرم را بالا گرفتم و به آسمان نارنجی نگاه کردم با چشم های بسته

دانه های برف رقص کنان می آمدند پایین  

و وقتی روی صورتم می نشستند از گرمای تنم آب می شدند  

لذت ملسی بود همنوایی گرمای درون و سرمای بیرون

حس وصف ناپذیر و قشنگی بود عینهو خمیازه 

انگار در بهترین جای دنیا و با بهترین آدم دنیا ٬ بهترین حال دنیا را داشته باشی  

انگار کنار دریا نشسته باشی   

همان قدر خوب 

همان قدر لذتبخش 

همان قدر آرامش بخش

بعضی تصاویر را هر کاری کنید از مخیله تان پاک نمی شوند ... 

- 

می توانید توی این عکس دریا را پیدا کنید ؟؟؟ 

 

کودک مهندس های هیچوخت بزرگ نشده

عصری مهربان که از سمینار آمد ٬ هلیا و کورش هم همراهش بودند  

جایتان خالی پیتزا خوردیم به سبک باستانی و با طبخ کیامهر 

خوش گذشت و خوشی وقتی تکمیل شد که کورش اینا شب ماندند اینجا  

این دومین بار بود که من و رفیق قدیمی توی این سه سالی که از ازدواج هایمان می گذرد  

شب پیش هم هستیم

مهربان و هلیا که صبح کله سحر دوباره باید بروند سمینار رفتند و خوابیدند  

و من و کوروش به یاد بچگی هایمان افتادیم 

به یاد آن همه شبهایی که تا صبح می گفتیم و می خندیدیم 

توپ کیامهر واقعی هم که جا مانده بود خانه ما برداشتیم  

و کلی پنالتی بازی کردیم نصفه شبی طوری که عرقمان در آمد  

همچین بی خیال از غم دنیا شده بودیم دو تایی انگار نه انگار که هیچ وقت بزرگ شده ایم 

الان هم که دارم این ها را می نویسم کورش نشسته و از من گیج و چپول غلط املایی می گیرد  

داغیم حسابی و خوشیم بدجور 

جایتان خالی 

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم 

کاش همیشه بچچه می ماندیم ...  

 

 

 

گزارش مفصل یک روز سخت بارانی - برفی

توی تاکسی نشسته ام و به برف پاک کن ها نگاه می کنم  

عینهو دو تا بچه شیطون دارند دنبالی بازی می کنند  

این یکی دنبال دیگری و برعکس 

برف دارد می بارد شدید 

دانه ها گنده و سفیدند 

دارم به عنوان این پست فکر می کنم 

می شود درباره دکتر چشم پزشک باشد و آن قطره کذایی که پدر چشمم را درآورد . مثلا :  

چشمها را باید شست ... 

یا می شود درباره سالی جان بنویسم ( کوچک شده سالار که همان مرکب رهوارمان باشد ) 

مثلا : رفیق بی کلک سالی !!!

یا اصلا می شود اسم این پست  را گذاشت  : قدر عافیت  چند تا پیام اخلاقی هم انداخت تنگش که قدر سلامتی و امکانات ساده ای که دور و بر شما هستند را بدانید .

در مجموع چه فرقی می کند ؟ 

اسم این پست هر چه باشد محتوایش یکیست   

گزارش یک روز سخت بارانی - برفی

یک ۲۴ ساعت اعصاب خورد کن خیس و سرد   

-  

 

 

ادامه مطلب ...

مردمک چشم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

باور بفرمایید اصلا قرار نبود کسی را سر کار بگذاریم 

پست قبلی را دیروز توی شرکت نوشتم و می خواستم دیشب ادامه اش را بگذارم 

غروب دیروز با مهربان رفتیم چشم پزشک  

و دکتر یک قطره ای ریخت توی چشمم که شب و روزم یکی شد  

بعد هم یک ماجرایی پیش آمد که ادامه اش تا همین حالایی که در خدمتتان هستیم کش آمده 

امروز دوباره رفتم دکتر و ایشان فرمودند: 

 آدم ها معمولا یک شبه مشکلشان با این قطره حل می شود 

ولی نگفت چرا من الاغ هنوز مشکل دارم و هیچ جا را نمی بینم  . 

والله شرمنده شدیم که کامنتهایتان بی جواب ماند و پست ناتمام 

مردمک چشمم دارد از حدقه می زند بیرون  از بس گردن کلفت و هیکلی شده

چشمم را توی آینه می بینم خنده ام می گیرد

انگار تمام نورهای دنیا صف وایساده اند بروند توی این یک ذره چشم ما

برویم یک چرت بخوابیم و دعا کنید چشممان حالش خوب بشود تا بتوانیم دو خط بنویسیم 

و بفهمید این ۲۴ ساعت گذشته چه ها که نشده  و چه ها که بر ما نگذشته ... 

 - 

 

 

برای دختری که اینجا را نمی خواند (قسمت اول )

آ نروزها خیلی اُلدُرم بُلدرم داشتم  

سال ۷۶ بود و من ۱۸ ساله بودم .

می گفتم : آدم برود کفش واکس بزند بهتر است تا برود دانشگاه آزاد درس بخواند 

عد{ل} زد و دانشگاه آزاد قبول شدم . سمنان - مهندسی مکانیک - طراحی جامدات  

 

ادامه مطلب ...

یک استکان رویا

 

...اگر می دانستم برایم گل می آوری  

زودتر می مردم ... 

 

مجموعه اشعار دوست هنرمندم احسان پرسا تحت عنوان یک استکان رویا  به چاپ رسید .

احسان پرسا از نیکان بلاگستان است و هرچند که افتخار زیارتش هنوز نصیبم نشده است 

اما هر از چند گاهی تلفنی هم صحبت هم می شویم و احوالی از هم می پرسیم  

بی اغراق بگویم احسان پرسا  در لطافت احساس و طبع شعر بی نظیر است .  

جزئیات را می توانید اینجا و از زبان شیرین خودش بخوانید .