شیرزاد عزیز وبلاگ نویسی رو از سال ۸۳ شروع کرد . سال ۸۸ وبلاگش بدون هیچ دلیلی مسدود شد .فیل . تر نشد که بشود با فیل . تر شکن بازش کرد ٬ مسدود شد .
و همیشه هر وقت در مورد وبلاگنویسی حرف می زد با آه و حسرت از این وبلاگ صحبت می کرد و غصه می خورد که چرا پستهایش از بین رفته اند و کسی هم پاسخگو نیست .
بعد از رفتن شیرزاد ٬ آرش پیرزاده محبت کرد و پیگیر شد و با مدیران پرشین بلاگ مکاتبه نمود تا بالاخره جواب گرفت و فایل آرشیو شیرزاد را برایش ایمیل کردند .
آرش همه صفحات وبلاگ را پرینت گرفت و مراسم چهلم شیرزاد مکتوب را به دست مریم رساند .
دیشب در کمال تعجب دیدم که وبلاگ مربوطه رفع مسدودیت شده و آرزوی شیرزاد برآورده
اما چه فایده و چه دیر ...
به هر حال برای دوستان شیرزاد در این روزهای تلخ و سخت شاید این خبر خوشی باشد که
می توانند بروند و بخوانند حرفهای قدیم شیرمرد را
این شما و این هم مکتوب قدیم شیرزاد
مریم تعریف می کرد که شیرزاد به او می گفته چرا پستهای کیامهر این همه کامنت دارد ولی بچه ها برای من کم کامنت می گذارند .
شیرزاد جان ! حالا کامنتهای تو از من بیشتر است . اینجا را نگاه کن
و این شعر آرش ناجی :
محشر مثل همیشه تقدیم به روح بزرگ شیرزاد طلعتی
آرش این شعر را بر اساس پست بازی اگرهای شیرزاد سروده و هنرمندانه هم سروده :
سلام ای مرد ِ همچون رود ؛ جاری
خمار اولین ماه بهاری
تو مثل وعده های جمعه هایی
که شاید سمت ِ ما روزی بیایی
تو توی آسمان و برج ِ هفتی
چرا بی مریمت این بار رفتی؟
مرام مردمان مغربی تو
چو بغضی در اذان مغربی تو
شراب تلخ ِ مردافکن تویی تو
برای مریمت مأمن ؛ تویی تو
میان ِ آدمکهای تباهی
شکوه ِ سیب ِ سرخ هر گناهی
سخاوتمند ؛ چون نخل ِ جنوبی
تو مثل اشکِ سرخی در غروبی
شمیم ِ خوب ِ شب بویی همیشه
همیشه عشق می بویی همیشه
تو مغروری و همچون ببر هستی
شکوه ِ آسمان و ابر هستی
طنین ِ شور ِ فریاد و فغانی
دلیل گریه و بغضی نهانی
"سراغ" شعر ِ سهرابی همیشه
"تَـرَک" دادی تو مریم را ز ریشه
ولی شهدی قرین ِ لذتی تو
برای دوستانت ؛ عزتی تو
۱۶ دی ماه ۱۳۸۹ توی یک بازی وبلاگی شرکت کردم به نام بازی اگرها و دعوت کردم از بچه ها تا آنها هم بازی کنند .
پست دلی و قشنگی بود به نظرم
بعدها و پس از رفتن شیرزاد فهمیدم که شیرزاد هم این بازی را بازی کرده بوده
کاتیا توی یکی از پستهایش از یک وبلاگی اسم برده بود به نام اسکائیل
امشب دوباره یاد آن پست افتادم و دوباره خواندمش
و غبطه خوردم به قلمش که دیگر نمی نویسد
و آتش گرفتم وقتی دوباره خواندم این جمله را :
بهار که بیاید دیگر رفته ام ٬ بهار بهانه رفتن است ...
و اشکم سرازیر شد وقتی خواندم که :
راستی اگر دیگر نیامدم یعنی که آتش گرفته ام. یعنی که شعله ورم! یعنی که سوختم. یعنی خاکسترم را هم باد برده است.
می روم اما هر جا که رسیدم پری به یادگار برایت خواهم گذاشت. می دانم این کمترین شرط جوانمردی است.
و جمله آخر هم تیر آخر ترکش شیرزاد که بر قلبم فرو آمد :
بدرود رفیق روز های بی قراریم!
قرارمان اما در حوالی قاف.
پشت آشیانهء سیمرغ. آنجا که جز بال و پر سوخته نشانی ندارد .
و در کمال تعجب وقتی برای این پست کامنت گذاشتم و نوشتم که رفیق ! دلم برایت تنگ شده دیدم که کامنتهای این پست برخلاف همه وبلاگهای شیرزاد تاییدی نیست .
داشتم شاخ در می آوردم
انگار این نشانه همان پری بود که شیرزاد قول داده بود برایمان یادگاری بگذارد .
اگر دلتان برای شیرمرد بلاگستان تنگ شده
اگر توی این یکسال هر بار به شماره تلفنش زنگ زده اید و شنیده اید که :
تلفن همراه مشترک مورد نظر خاموش می باشد .
اگر کامنتهای پستهایش را تایید نکرده است .
امشب بروید و برای این پست محشر شیرزاد کامنت بگذارید .
مطمئنم همین امشب کامنتهای شما را خواهد خواند ...
نهم اردیبهشت امسال مصادف است با اولین سالگرد درگذشت دوست عزیزم شیرزاد طلعتی
به همین مناسبت مراسم یادبودی در جوار مزار شیرزاد برگزار می شود .
لوطی شیرزاد اهل تعارف و ریا و پیچاندن نبود پس همه رفقا دعوتند ...
بهشت زهرا - قطعه ۷۴ - ردیف ۴۵ - شماره ۷۷
جمعه ۸/۲/۹۱ - ساعت ۱۰:۳۰ صبح
فاتحه مع الصلوات ...
+ مادربزرگ دوست عزیزمان فاطمه شمیم یار به سمت آسمان پرکشیده اند .
از صمیم قلب به ایشون تسلیت عرض می کنم ...
سیزده بدر امسال هم گذشت ...
بد نبود اما ...............
امان از این (( اما )) که هرچی هست پشت این اماست
سال به سال داره کم رمقتر و کمرنگتر از قبل میشه
از ۶۰ - ۷۰ نفر رسیدیم به ۲۰ نفر
که اونام دیگه رفیقهای پای تفریح پارسالی نیستن و انگار یه تکلفی چیزی کشوندتشون اینجا .
بابا : بخدا اونایی که ماموریت رفتن قدر این فرصتها و این رسمها رو میدونن .
آهای بزرگترهایی که این مطلبو ایشاللا میخونین : زمونه برعکس شده ، بجای اینکه بزرگترا بگن من میگم : قدر این سنتها رو بدونین ، نذارین کمرنگ بشن . این جمع شدنها و دور هم بودنها نعمتیه و برکتی که باید با تمام وجود قدرشونو دونست و نگهشون داشت. نذارین هیچ بهانه ای چنین فرصتهایی رو ازتون بگیره . از بچه هاتون بگیره .
خلاصه که :
ای ، بد نبود اما کاش با همون شکوه سابق برگزار میشد
اونوقتها باور کنین دل آدم از شوق میلرزید وقتی اینهمه عزیز و فامیلو یه دفعه میدید .
دایی ها ی گرفتارم : جاتون خیلی خالی بود .
خالهء بزرگ عزیزم : هنوزم دوست دارم با همهء فامیل یه جا بیای
پسر خاله های باحالم : کاش یه جوری جور میکردین و میومدین .
و نمیدونم واقعا دوباره کی پا بده
و آیا اصلا عمرم قد میده که یه بار دیگه همه تون رو دور هم ببینم؟
البته بجز مجالس ختم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رو این آخری بیشتر فکر کنین
شب خوش
مرحوم شیرزاد طلعتی - ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
نقل از وبلاگ مسدود شده مکتوب
-
+ فاتحه مع الصلوات ...
کل بزن بزن بخوان به نام هیچ کس
یکنفر به سوی سوگ خویش می رود
یکنفر که شانه اش رفیق پیکری ست
در عزای نام خود به پیش می رود
-
کل بزن بزن بخوان به نام هیچ کس
در قمارخانه ها دوباره باختیم
لاشه های ما به دوش باد می روند
توی کارخانه ها دوباره باختیم
-
آمدم تمام شهر را خبر کنم
آمدند سفلگان به کاسه لیسی ات
آمدند تا مگر نصیبشان شود
سهمشان ز کیف های انگلیسی ات
-
آمدند ریزه خوارگان کور دل
ساقدوش حجله در عروسی ات شوند
آمدند فتح ...نامه ها به دستشان
پاسدار مرزهای روسی ات شوند
-
آمدند ریزه خوارگان که باز هم
توی هرزه خانه ها تعارفت کنند
در قمارخانه ها دوباره پا شوی
تا مگر ازاله ی بکارتت کنند
-
آی گربه ام! همیشه روسپی من، ببین
موش ها میان نقشه ات رها شدند
نان به نرخ خون خوران گرگ خو
میزبان... شام واپسین ما شدند
-
کل زدم به شادی توی ای رفیق من !
کل زدم تمام شهر را خبر کنم
باز هم تو را حراج کرده اند، وای
کل زدم زدم که خاک تو به سر کنم
-
کل بزن بزن بخوان به نام گربه ام
در کنار نقشه ی حراج خانه ها
کل بزن بزن بخوان به نام هیچ کس!
در مسیر التهاب باج خانه ها!
این جدید ترین شعر اشرف گیلانی دوست هنرمند و شاعرم است .
اشرف گیلانی از قدیمی ترین دوستان وبلاگی من است
روزهای ابتدای وبلاگ نویسی کیامهر باستانی ٬ تعداد کامنتهای اشرف مرا به حسادت وا
می داشت و حسرت می خوردم که آیا می شود روزی من هم اندازه اشرف کامنت داشته باشم .
که البته آنروز آمد .
و حالا هر وقت اشعار او را می خوانم به خودم می گویم یعنی می شود یکروز من هم مثل او شعر بگویم ؟
که البته آنروز نخواهد آمد .
روزگاری که احوالات این گربه بینوا دغدغه من هم بود اشرف گیلانی از با معرفت ترین رفقا بود و همیشه ٬ شده با مصرع کوچکی در کامنتها دلگرمم می کرد .
امیدوارم این پست ناقابل امروز ٬ ادای دین کوچکی باشد به محبت های دیروز اشرف گیلانی ...
+به امید خدا امشب با سفرنامه کیش در خدمت شما هستیم ...
++ پیشنهاد می کنم این پست محشر را حتما بخوانید ...
بابک جان ! عزیزم
پسر دیوانه شیرین عقل و احساساتی
نمیدونم ۲۶۰ روز پیش
روز ۲۲ اسفند ۸۹ که شرکت بهت تقویم رومیزی جدید داد در چه عوالمی سیر می کردی
و تو چه حال و هوایی بودی
نمیدونم چرا از بین تمام روزهای سال ٬ امروز - ۶ آذر - رو انتخاب کردی
نمیدونم چی تو فکرت می گذشته و چه منظوری از این سوال داشتی
اما ...
پاسخ سوالت منفیه متاسفانه
امشب دلم برای آرشمیرزا تنگ شده است شدید
اینجا باران می بارد
و آرش هزاران کیلومتر دورتر از این شهر بارانی شاید روی ماسه های داغ ساحل نشسته باشد
و تکیلا می نوشد ...
هیچ وقت یادم نمی رود
اولین باری که آرش را دیدم جشن تولد دکولته بانو بود
یک هفته قبل از پر کشیدن شیرزاد
آرش عین انسان های با شخصیت نشسته بود کنار شیرزاد
و مثل آدمها داشت بحث جدی می کرد .
به خودم می گفتم : خدایا ! این کچل چرا انقدر یُبس و نچسب است ؟
نه خنده ای ... نه حرفی ... نه صحبتی ...
چه می دانستم پشت این ظاهر آرام و جدی
شاعری دوست داشتنی خانه دارد
که محال است جمله ای از دهانش بیرون بیاید که تو را شاد نکند
و حالا رفاقت من و آرش به جایی کشیده که اگر روزی نباشد و چند دقیقه شر و ور بار هم نکنیم
روزم انگار یک چیزی کم دارد .
درست مثل امروز که آرش نبود و جای خالیش بدجور احساس می شد .
هرجا هستی خوش باشی عزیز دل برادر
دلم برای درک عمیقت تنگ شده کچلک بابا !
حق پشت و پناهت محکم و ناجور
-
سفرت سلامت ایشالا ...
-
عاطفه عزیزم داغدار درگذشت پدربزرگش است .
فاتحه ای برای شادی روح ایشان بفرستید بی زحمت ...
از صبح که این پست مهدی پژوم را خوانده ام دل توی دلم نیست .
یک چیزی توی این نوشته هست که نمی فهمم چرا انقدر خوب است و قشنگ
بارها و بارها و بارها
دوباره می خوانم و لذت می برم
قاعدتا وقتی رفیق آدم چنین حس و حالی را تجربه کند تو نباید حس خوبی داشته باشی
اما من از خواندن این نوشته حس فوق العاده خوبی دارم
از خواندن کلمه به کلمه و حرف حرف این متن لذت بردم
لذتی تلخ
نمی دانم شاید رگه هایی از همزاد پنداری در این تلخی مستتر باشد .
شاید حس مهدی خیلی شبیه حال و روز امروزهای من است
نمی دانم ...
در هر حال خواستم تشکر کنم از مهدی پژوم
به خاطر نگارش این چند خط کوتاه اما عجیب دلنشین :
-
برای آنکه خالی های ات را پر نکرد ...