جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

به غزل جان تازه داده امید

 

 

دست از سر این زاده پاییز بردارید                        

چشم امید از مرغ شب آویز بردارید  

-

باور کنید این مرده چندین ساله پوسیدست 

از حلق او یک لحظه تیغ تیز بردارید  

برروی لب عشق است و در دل درد نان دارید     

می ترسم از آنکه به این سو خیز بردارید  

-

هر روز رنگی تازه می بینم ٬ نقاب از رو               

دیگر مگر در روز رستاخیز بردارید  

-

این روزها بسیار می ترسم که با این وصف      

فردا کلاه عاشقی را نیز بردارید 

 

امید نقوی - دی ماه  ۱۳۷۸

 

امید نقوی را از وقتی دبیرستانی بود می شناسم . شاگرد پدرم بود 

اما ارتباط امید و بابا فراتر از معلم و شاگرد بود . بیشتر از اینکه شاگردش باشد رفیقش بود 

و حالا هم هست البته 

از کلاس های شعر فرهنگسرای استاد شهریار گرفته تا شب شعر ها و انجمن های ادبی و برگزاری دوره های حافظ خوانی و شاهنامه خوانی و مولوی خوانی گرفته تا سفر های تفریحی داخلی و خارجی و میهمانی و عروسی و عزا هرجا که بابا هست امید هم هست .  

دروغ چرا ؟ گاهی به رفاقتشان حسودیم می شود 

حالا هم چند سالیست که دارند شرحی بر حافظ می نویسند ... 

امید لیسانس مهندسی صنایع دارد اما نتوانست از علاقه عاشقانه اش به ادبیات بگذرد 

فوق لیسانسش را در ادبیات گرفت و حالا هم دانشجوی دکتراست  

در کسب و کار هم آدم موفقیست . نمایندگی بیمه دارد و ما هم به برکت وجودش همه چیز خود و خانه هایمان را بیمه امید کرده ایم . 

اینها همه مقدمه بود برای آشنایی با شاعر جوانی که نه به واسطه اینکه رفیق بابای من است و نه به خاطر اینکه دوستم است ٬ بلکه به شهادت آدمهایی که او را دیده و می شناسند و یا حداقل یکبار شعرهایش را شنیده اند ٬ انسان موفقیست و در شاعری آتیه دارد ... 

اما جدا از سبقه دوستی من و امید او یک وبلاگ نویس است 

همین مرا وادار کرد که این پست را بنویسم و خبر انتشار اولین مجموعه شعر امید نقوی  را تحت عنوان جان غزل به اطلاع دوستان برسانم .   

-

اگر تمایل داشتید تا این کتاب  را تهیه کنید می توانید اینجا را مطالعه بفرمایید . 

  

 

برای حمید

خیلی وقت است که ابر چند ضلعی به روز نشده است  

توی دانه ها ریز حرف هم کم می نویسد .

این یعنی حمید سر دماغ نیست 

من آدمی احساساتی مثل حمید باقرلو به عمرم کم دیده ام  

کسی که با قلم و صدایش می تواند دل دیگران را راحت بلرزاند بدون شک دل خودش بارها لرزیده است . 

من حمید را یکبار بیشتر ندیده ام 

یک صبح روز تعطیل مهرماه ۸۹ دم در خانه خودشان بود که خواب آلوده آمد دم در  

سلام و احوالپرسی کردیم و رفت . 

حمید مرا یاد شور و شوق جام جهانی می اندازد 

جدول بازی ها و وبلاگی که بچه ها می رفتند و نتیجه بازی ها را حدس می زدند 

و چه حس و حال خوبی داشت آن وبلاگ و آن جام جهانی 

حمید مرا یاد مملی می اندازد  

با احساس ترین و بامزه ترین کوچولوی بلاگستان  

حمید مرا یاد پست صوتی شب یلدا می اندازد . 

یاد یلدا یعنی امشب چند ثانیه بیشتر وقت دارم تا یکی بیشتر ببوسمت  

حمید مرا یاد خیابان ولیعصر می اندازد  

یاد بهار 

یاد لهجه سیلی خورده آذری

یاد یاریم گدیپ تک گالمیشام

  

وقتی می نویسد خیالم راحت است 

وقتی نمی نویسد ولی کامنت می گذارد خیالم راحت است 

اما وقتی نمی نویسد و کامنت هم نمی گذارد کمی نگرانش می شوم . 

 

هر جا هستی حالت خوب رفیق جان ! 

 

 

لینکهای مرتبط :

 

http://s1.picofile.com/file/6229600600/23_hamid.wma.html 

http://s1.picofile.com/file/6538914484/56.amr.html 

 

 

آنا کارنینا

به شخصه باعث افتخارم بود که آناکارنینا ی عزیز یک هفته توی این خانه میهمان بود و نوشت .

خوشحالم که جوگیریات واسطه ای شد تا دوستان عزیزم با او و قلم زیبایش آشنا بشوند 

از آناکارنینا به خاطر لطف و محبتش متشکرم  

و دست عزیزانی که هوای میهمان عزیز مرا داشتند می بوسم . 

آنا کارنینا اینجا می نویسد ...  

 

 

 

شهریار شش رقمی

 

  

بفرمایید کرگدن ... 

 

 

گلریزون مجازی برای رهایی یه کرگدن

 

ما کاری به پست نداریم
پست رو کاغذ مال محکمه ست
اصلیت پست مال خداست
که ما و منش ریخته و گلریزون می کنیم واسه کسی که
آزاد میشه از این چاردیواری
که همه ی دنیا چاردیواریه

کرم مرتضی علی
یه مرد که واسه ی شرف و حرفش  

چهل و پنج روز  رو کشیده
وجدانش بالاتر از این کامنتاس که صفر و یکیه
سلامتی سه تن، وبلاگ و رفیق و وطن
سلامتی سه کس، بلاگر و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونشو از باهار بیشتر دوست داره
سلامتی آزادی، سلامتی وبلاگای بی ملاقاتی..."

  

 

 

 

ادامه مطلب ...

نفر هفتم ...

امروز ساعت ۴ بعد از ظهر تله فیلم نفر هفتم از شبکه یک پخش میشه .. 

این فیلم به کارگردانی داریوش ربیعی است  

و میکاییل شهرستانی و سارا خوئینی ها در اون بازی می کنند . 

دوست خوبم احسان جوانمرد نویسندگی این تله فیلم رو به عهده داشته ... 

 

دیدن این فیلم رو به همه دوستان پیشنهاد  می کنم . 

 -

 

 

 

کرگدن نوشت ...

 

 

 

سلام و عرض ارادت و اینا ... اینجا تهران است صدای جمهوری کرگدن ! ... شاید بعد از خواندن و شنیدن این پست با خودتان بگوئید مردک چاق کچل خودش را مسخره کرده است ، مثلن خیر سرش وبلاگش را بسته ولی چون احوالات و روزگار و سرشت و سرنوشتش عینهو کنه به دنیای مجازی و بلاگستان چسبیده ؛ با وقاحت تمام می آید سر این کیامهر طفلک خراب می شود برای اینکه غزل جدید و مزخرفش یکوخت زبانش لال خوانده نشده از دنیا نرود ! ... خب اگر با خودتان همینهایی که ذکرش رفت را می گوئید من هم در جواب می گویم :
خب وختی هر صبح توی شرکت و هرشب توی خانه بعد از وبلاگ خودم جوگیریات را باز می کنم ... وختی با هر آپدیت و بازی اش خیال می کنم خودم پست جدید گذاشته ام ... وختی کامنتهایش را پیگیرتر از خود کیامهر دمبال می کنم ... وختی شبها مابین ساعت یازده تا دوازده انگشتم روی کلید اف پنج است تا ببینم این بچچه امشب از توی آستین قلمش چه کفتر و خرگوشی در می آورد ... و خیلی وختی های دیگر از همین دست ... خب حق بدهید که اینجا را خانهء دوم خودم بدانم و توش راحت باشم و با پیژامه و عرقگیر بگردم ! ... البته من پسوورد اینجا را ندارم و این را از بابت راحتی خیال خیل اناث و ذکور کامنت خصوصی گذار اینجا عرض می کنم ها ! ... ولی ... ولی پسوورد خود کیامهر را دارم !! ... ببخشید اگر مقدمه بر متن چربید ... اگر دوست داشتید غزل را بخوانید ... دوست نداشتید فایل صوتی اش را گوش کنید ... اگر این را هم دوست نداشتید می توانید با بزرگواری تمام عذرخواهی من را بپذیرید و منتظر آپدیت درست و درمان فردا شب کیای عزیز باشید ... خلاصه که من معذرت ! ...

مائیم و سه تار ذوالفنون و زخمی که بد است
مائیم و دلی که رسم غصه خوردن بلد است

تا آخر این عشق دویدیم ولی صد نشدیم
تقدیر همیشگی ابتر ما نود است

هی کات نده توی سکانس شب گریهء من
این گریهء مردی ست که تا ابد مستند است

مردی که به جرم سادگی ، سخت خم شد کمرش
او حبس شده درون خویش و حکم اش ابد است

***
افسانهء ابریشم و نور را خودش بافته است
قالیچهء ذات آدمی به قرآن نمد است

دنبال امید و معجزه نگرد ، پایان بدی ست
چون قافیه و ردیف بیت آخر جسد است 

 

 

دانلود فایل صوتی 

 

 

لطف کنید و کامنتهایتان را اینجا بگذارید ... 

 

صبح به خیر کرگدن ...

   

س ال ۶۸ درست وقتی داشتم امتحانات ثلث سوم رو می دادم  

داییم فوت کرد . 

وقتی خبر رو شنیدم خیلی گریه کردم و زار زدم و به خودم قول دادم که تا عمر دارم نخندم .  

از یه بچه ۱۰ ساله چه انتظاری دارید ؟ 

پدر و مادر و دو تا خواهر هام رفتند طالقان برای مراسم دایی 

ولی من موندم تا باقی امتحانهام رو بدم  

رفتم خونه یکی از دوستام به اسم مجتبی 

با همون حال گریون و دلتنگ بهش گفتم : مجتبی تا عمر دارم دیگه نمی خندم ...

 

جاتون خالی همون شب یه فیلم کمدی نشون داد و انقدر خندیدم و  خندیدم که باور نمی کنید . 

 تو عمرم انقدر نخندیده بودم ... 

 

 

دیروز هم یه همچین حسی داشتم  

فکر می کردم که حالا حالا ها حالم خوب نخواهد شد 

ولی گلاب به روتون الان انقدر خوشحالم که انگاری به کره خر تیتاب داده باشی  

 

موافقید بسه؟

  

فکرش رو بکنید یه تازه وارد وقتی بیاد و بخونه اینجا رو  

یه کسی که ماها رو نمی شناسه

بعد بره پستهای مرثیه وار  ما رو بخونه 

اون عکس سیاه سفیده که محسن ساکش رو دوششه و همچین عین کرگدن داره تو دوربین نگاه می کنه رو ببینه ممکنه پیش خودش فکر کنه یه نفر مرده که ما اینطوری عزا گرفتیم...

 

خب مگه چه اتفاقی افتاده که ناراحت باشیم ؟ 

یه دوست خوب ٬ دیگه نمی نویسه  

اما نمرده که 

بابا زنده است 

من خودم امروز باهاش حرف زدم 

حالش هم خوب بود به خدا 

اصلا حال من هم خوب شد با شنیدن صداش  

 

قرار نیست دیگه وبلاگ کرگدن به روز بشه 

این ناراحت کننده هست ولی عزاداری نداره بچه ها 

محسن میاد به ما سر میزنه برامون کامنت میذاره  

پستهامون رو میخونه و مثل همیشه هوای همه ما رو داره 

 

خدا رو چه دیدی ؟

شاید یه روزی  

یه جایی رفتید و توی یه وبلاگ عکس یه آدم کچل رو دیدید که  

یه پست دلی نوشته که برای دلتون آشناست .  

از اون پست های جیگر درآر 

در حضور جناب گندم 

ماتحت پاره کن  

از وسط به دو قسمت مساوی 

با رسم شکل و نمودار

به جای اصلا نوشته اصلن 

حتما رو نوشته حتمن 

بچه رو نوشته بچچه 

و اونجاست که می فهمید خودشه   

خود خود کله گندش

 

محسن حس و حال و اعصاب نوشتن نداره

این که عزا  نداره 

هرچند با شیوه رفتن و خداحافظی کردنش موافق نیستم 

اما این خداحافظی اصلا به معنی این نیست که دیگه نخواهد نوشت 

معنیش اینه که دیگه اینجا نمی نویسه 

فعلا نمی نویسه 

به اسم کرگدن  نمی نویسه 

نه اینکه دیگه هیچ وقت نمی نویسه  

 

من هر روز صبح میرم وبلاگش و بهش صبح به خیر میگم 

که بدونه 

ما خودش رو دوست داریم 

حتی اگه ننویسه 

حتی اگه کرگدن هیچ وقت به روز نشه ... 

 

شما هم اگه موافقید ؟ بسم الله 

 

پی نوشت ۱: در ضمن برای تلطیف فضا ویکی لیکس رو حتما بخونید ...

پی نوشت ۲:هنوز هم تولدت مبارک سپیده

خداحافظ تاواریش

الان دقیقا از اون لحظه هاست ... 

از اون لحظه هایی که نمی دونی چی بگی 

قاعدتا باید یه چیزی بنویسم که اشک درآر باشه و جیگر سوز 

و این اصلا نیازی به فکر و سعی و تلاش نداره 

همینکه بنویسم خداحافظ تاواریش و اون تاواریش محسن باقرلو باشه کافیه 

اشکه خودش میاد لامصصب  

 

  

ادامه مطلب ...