جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یک


آبجی نرگس عزیز در راستای بی آبرو کردن بنده یکی دیگر از خاطرات کودکی ما را رونمایی

نموده اند که با خواندن آن شناخت بهتری نسبت به بنده پیدا می کنید و متوجه خواهید شد بنده انقدرها هم که نشان می دهم انسان خوب و درستی نیستم .


فروشگاه کتاب








دو


دانه های ریز حرف امروز یکساله شد ...

به نوبه خودم از همینجا به همه همکاران عزیز و هنرمندم تبریک عرض می کنم و امیدوارم خوش و خرم باشند . به مناسبت یکسالگی دانه های ریز حرف مصاحبه ای با نویسندگان این وبلاگ ترتیب دادم که اگر مایل باشید میتونید اینجا ببینید .

مطمئنم شنیدنش خالی از لطف نیست .







کُلُکُم راع

استاد می گفت : همه رسولان الهی دوره ای از زندگی خود به چوپانی پرداختند . 

یکی پرسید : استاد ! حالا چرا چوپانی ؟ 

استاد گفت : چوپان در دل طبیعت و در دامن کوه و صحرا تنهای تنهاست .  

بین یک تعداد گوسفند که حرفش رو نمی فهمند تنهاست . واسه همین چوپان ها می تونستند بیشتر تفکر می کردند و به حقیقت خداوند پی می بردند . 

متوجه شدید ؟ 

همه شاگردان یکصدا گفتند : نععععععععععععععععععععععع 

 

و بعد از شنیدن صدای خودشان که بی شباهت به معععععع گوسفند نبود زیرزیرکی خندیدند . 

 

استاد گفت : مثل اینکه شما هم حرف منو نمی فهمید . 

شاید بعد از پایان این ترم منم  ادعای پیامبری کردم .

 

اینبار کلاس عملا منفجر شد از خنده حضار ...  

 

 

 

 



 

 

از کلیپ شهزاده رویا حمایت کنید ....

در کمال ناباوری الان که ایمیلم رو باز کردم دیدم که آکادمی خانوم گوگو . ش جواب ایمیلم رو زده و کلیپم در بخش اول نفرات آکادمی مورد تایید قرار گرفته و ازم دعوت کردند تا در تاریخ ۲۳ مهرماه در جلسه حضوری که در لندن برگزار میشه شرکت کنم . 

البته هزینه های رفت و آمد به پای خودمه ولی دعوتنامه صدور روادید رو اونا می فرستن ...  

 

لازم به توضیحه که چند روز پیش کلیپ شهزاده رویا رو براشون ایمیل کردم و اونا هم گوش کردن و خیلی خوششون اومده و گفتن من حتما یکی از شانس های قهرمانی هستم .

 

 

الان در پوست خودم نمی گنجم و باورم نمیشه که راستی راستی دارم میرم آکادمی  

چند دقیقه پیش تو فیس بوق ٬من و خانوم گو.گوش کلی با هم در موردش حرف زدیم  .  

باورتون میشه؟؟؟؟؟؟

برام دعا کنید بچه ها چون به حمایتتون احتیاج دارم ... 

 

 

 

مارک بازی

در راستای این پست آبجی نرگس که حیثیت ما را کلا به فنا داد ما هم تصمیم گرفتیم جبران مافات کنیم . به هرحال آدم اگر موذی باشد خیلی بهتر از اینست که دستش کج باشد . 

امیدوارم رادین وقتی بزرگ شد این پست را بخواند و بداند مادرش چطور آدمی است . 

مضمون این پست هم یک  خاطره بازی از بچگی هاست . یک چیزی توی مایه های عکس بازی و کارت بازی ... 

 



ادامه مطلب ...

ایران یاسا

چند روزیست که مسیر برگشت به خانه را تغییر داده ام  

به جای اینکه از جاده ای بیایم که نزدیک به یکسال است دارند تعریضش می کنند و حجم ترافیکش هر روز بیشتر می شود از راهی بر می گردم که چند کیلومتری طولانی تر است و در کمال تعجب خیلی زودتر به خانه می رسم . 

آدم های خاطره باز به قول جعفری نژاد  در پس هر رویداد و اتفاق روزانه ای به دنبال وجه نوستالژیک و خاطره انگیز و زیر خاکی آن می گردند . حالا اگر این آدم وبلاگ هم داشته باشد می تواند از پرواز یک مگس هم سوژه بسازد برای نوشتن . 

این مسیر برگشت جدید به خانه جاده ای است که سالها بود از آن رد نشده بودم . 

درست تر اینکه تا به حال تویش رانندگی نکرده بودم . اما در حقیقت اولین و قدیمی ترین جاده ای بود که در تمام دوران کودکی با اتوبوس و تاکسی ما را به تهران می برد . 

همان جاده ای که آخر هفته ها با ماشین بابا از آن به خانه مادربزرگ می رفتیم .  

همان جاده ای که شش ماه تمام ساعت ۵ صبح با اتوبوس از آن به کلاس کنکور می رفتم

همان جاده ای که  چهار سال دانشگاه از آن به ترمینال جنوب و از آنجا به سمنان می رفتم  

همان جاده ای که من و مهربان و کورش و هلیا خیلی خیلی وقت پیش برای اولین بار کنارش ایستادیم و با هم عکس یادگاری گرفتیم . 

می بینید ؟ یک جاده می تواند بیشتر از یک دوست قدیمی با شما خاطره داشته باشد ...




 

ادامه مطلب ...

دارم فکر می کنم برای تولد محمد چی بنویسم ؟

دقیق یادم نیست کی با هم آشنا شدیم . چیزی که یادم هست اینه که محمد و نیما مثل دوقلوهای به هم نچسبیده همیشه خدا با هم بودند .

سر جریانات انتخابات وبلاگی و وبلاگ بلاگزیت بیشتر رفیق شدیم

مدام وبلاگش را تعطیل می کرد و یکی دیگه می ساخت

سرش درد می کرد واسه حاشیه

زودرنج بود و مدام مثل بچه ها قهر می کرد

البته نه با من

ولی با خیلی ها به مشکل بر می خورد

اصلا یادم نیست کی با هم شماره رد و بدل کردیم

ولی محمد اون اوایل پایه ثابت بازی های جوگیریات بود

و البته پایه ثابت بگو و بخند های توی کامنتدونی

بعد هم مجله دهه 90

که ایده محشری بود ولی متاسفانه ادامه پیدا نکرد .


هرچند من و محمد یکبار و اون هم خیلی کوتاه همدیگر رو دیدیم

اما برای من مثل یه دوستی می مونه که سالهاست می شناسمش



و البته محمد خیلی با روزهای اولش فرق کرده

هرچند از لحاظ جثه و وزن کوچیک تر از اونروزهای اوله

ولی از لحاظ فکر و رفتار خیلی بزرگ شده

خیلی مرد شده


درسته که هنوز هم خیلی کارهاش رو تایید نمی کنم

مثل علاقه افراطیش به فوتبال و استقلال

و تو خیلی چیزها هم هم عقیده نیستیم

اما محمد کمیلی اصفهانی یکی از بهترین دوستانیست که اینجا پیدا کردم

و مثل یک برادر کوچک تر دوستش دارم .


امیدوارم همیشه موفق باشه و خوشبخت


تولد مبارک مملی





آقای الف

آقای الف از این دست مردمی بود که وقتی به قیافه شان نگاه می کردی دلت برای سادگیشان می سوخت . قد بلندی داشت و چشمهایش کمی چپ بود . نه از این چشم چپ هایی که وقتی نگاهت می کنند انگار دارند یکنفر دیگر را می بینند . از این چشم چپ هایی بود که وقتی نگاهت می کرد هر دو تا چشمش به یکجا نگاه نمی کرد و هر کدام از چشمهایش کار خودشان را می کرد و راه خودش را می رفت . 

 

توی این پست ماجرای استخدام نیرو را خدمتتان گفتم . که چطور هشت نفر تعمیرکار چپر چلاق را کردند توی پاچه ما ... آقای الف ( که البته نسبتی با خانوم الف نداشت ) هم جزء همین هشت نفر بود . خیلی مودب و حق به جانب و با اعتماد به نفس 

می آمد و با چشمهای چپش توی چشمهایت نگاه می کرد و چنان راحت صحبت می کرد که باور می کردی . اما تاریخ مصرف آقای الف فقط یک هفته بود . 

وقتی صحبت می کرد توانایی داشت یکنفره موتور هواپیما را برایت بریزد پایین و چشم بسته جمعش کند و ببندد سرجایش اما در واقع آقای الف با بستن یک پیچ هم کمی مشکل داشت . 

از این آدمهایی بود که چهار تا اصطلاح فنی دهن پرکن بلدند و خودشان را موجه و وارد وانمود

می کنند ولی در حقیقت هیچی بارشان نیست .  

 

ماجرای استخدام آقای الف شنیدنی است .  

البته آنوقتها من هنوز نیامده بودم این شرکت  

می گویند آقای الف همینطور حق به جانب می رود پیش رئیس و شروع میکند به خالی بستن که چه بوده و چه بلد است . رئیس هم تحت تاثیر قرار می گیرد و می گوید بریم یه امتحانی هم بصورت عملی داشته باشیم اگه واقعا اینطوری باشی که می گویی خیلی خوب است . آقای الف هم می گوید راستی من از اقوام آقا ک هستم و رئیس هم باشنیدن اسم آقای ک یکهو خبردار می ایستد و می گوید : جدی ؟ خیلی سلام برسون به آقای ک . اصلا آزمون عملی نیاز نیست . شما از فردا استخدامی و از پس فردا هم آقای الف را فرستاد ماموریت با اینکه تازه کار بود و آشخورها مدتها باید توی تعمیرگاه وردستی می کردند تا بشود فرستادشان ماموریت . 

 

بچه ها مدام راپورت می دادند که این بابا فرق آچار و گوش کوب را نمی فهمد اما به گوش رئیس نمی رفت و مدارا می کرد . تا اینکه یکروز و طی یک میهمانی آقای رئیس یواشکی می رود پیش آقای ک و برای خودشیرینی و پاچه خاری می گوید : راستی قربان خیالتون راحت ! ما هوای این فامیلتون رو داریم . و آقای ک هم با تعجب می پرسد : کدوم فامیل ؟ و رئیس می گوید همین آقای الف دیگه ؟ و حاج آقا ک هم می گوید من اصلا همچین کسی را نمی شناسم . 

آقای رئیس که متوجه می شود شش - هفت ماه است دورش زده اند انقدر شاکی می شود که نیت می کند اخراجش کند ولی درست همان زمان آقای رئیس واحد ما قصد استخدام نیرو برای لیفتراک داشت و آقای رئیس هم دید که بهتر است با یک تیر دو نشان بزند . هم از شر آقای الف خلاص شود و هم اینکه زهری به رئیس ما بریزد . 

این شد که آقای الف آمد واحد ما و آن اوایل چنان خالی می بست که ما گمان می کردیم ماتحت آسمان دچار پارگی شده و ایشان نزول اجلال فرموده اند . اما مدتی که گذشت حساب کار دستمان آمد که آقای الف واقعا توانایی کار فنی ندارد و نهایتا بشود کار سرویس ساده دستگاه را به او سپرد و به عنوان نفر  کمکی برای ماموریت ها فرستاد . 

 

یک ماموریت یکروزه هم من و آقای الف با هم رفتیم تا زنجان  

یک سرویس ساده بود . 

به چشم دیدم که چقدر هول است و ضعیف 

برای منی که به قول معروف دست به آچار نیستم کاملا واضح بود که چقدر ضعیف است پس بچه های تعمیرگاه حق داشتند مسخره اش کنند و به او بخندند .  

 

القصه ما هفت - هشت ماهی با ایشان مدارا کردیم .تا عید سال ۹۰ 

قرار بود آقای الف و یکنفر دیگر به عنوان نیروهای آماده به کار در تعطیلات نوروز باشند تا در صورت نیاز به ماموریت اعزام بشوند .چند هفته ای از تعطیلات که گذشت خبر رسید که آقایان بالا طبق بررسی جی پی اس خودروها در تعطیلات عید فهمیده اند که آقای الف به جای رفتن به ماموریت از خودروی شرکت برای انجام کارهای شخصی و سیر وسیاحت استفاده کرده است . 

 

ابتدا کلا منکر شد بعد که دید سمبه پر زور است گفت که ماشین توی پارکینگ بوده است و بعد هم رفت و قبض پارکینگ آورد . پرسیدم پدر جان مگه تو نمیدونستی ماشین جی پی اس داره ؟ و بعدها فهمیدم که چند تا از بچه های شرکت این بنده خدا را اسگول کرده بودند و یکی از فیوزهای ضبط را نشانش داده بودند و گفته بودند اگر این را در بیاوری جی پی اس  غیر فعال

می شود و آقای الف هم به همین امید رفته بوده است گردش . 

 

اردیبهشت پارسال آقای الف از شرکت اخراج شد . مدتها از سوتی هایش می گفتیم و

می خندیدیم و سوژه خنده مان بود . چند ماه بعد یکروز با یک عالمه ریش آمد توی شرکت  

شروع کردیم گپ و گفت و او هم گفت :که برادرش توی انفجار زاغه مهمات ملارد شهید شده است که فکر کردیم خالی می بندد ولی راست می گفت . اعلامیه اش را دیدیم 

بعد هم از کار پرسید که گفتیم زیاد تعریفی ندارد . دست کرد توی جیبش و یک کارت در آورد و گفت این شماره داییمه ... توی ریاست جمهوری کار می کنه 

اگر دنبال کاری چیزی می گردی یه سر برو پیشش و بگو الف منو فرستاده کارت رو ردیف

می کنه و بعد هم رفت پیش رئیس که البته ما نشنیدیم چه گفتند ولی رئیس می گفت خواهش کرده اگر ممکن است برش گرداند به کار .

 

 

یعنی اینجور آدمی بود آقای الف  

القصه ... دیروز عصر طرفهای ساعت چهار یکی از بچه های تعمیرگاه که آمده بود بالا برای تسویه حساب تنخواهش گفت : شنیدید آقای الف مرده ؟ 

ما هم هاج و واج ماندیم که شوخی میکنی ؟  

گفت : نه به خدا جلوی خونه خودشون تصادف کرده و مرده 

 

من که به شخصه باورم نشده بود و فکر می کردم این هم دروغ دیگری است شماره موبایلش را دادم به حبیب باقالی  

او هم زنگ زد و خانم آقای الف در حالیکه گریه می کرد گوشی را برداشت . 

آقای الف راستی راستی مرده بود 

امروز مراسم ختمش بود ... 

 

 

+ تنها عکسی که از آقای الف داشتم همین عکس بود .



ماشینبَرٍ حرامخور

جاده مخصوص کرج علاوه بر موقعیت استراتژیکش که در حقیقت معبر ورود و خروج غرب تهران است از نظر اقتصادی نیز اهمیت زیادی دارد . تعدادی از بزرگترین کارخانجات و شرکت های تولیدی کشور در این جاده واقع شده اند و بطور واضح تر بزرگترین تولید کنندگان خودرو کشور 

ایران خودرو ٬ سایپا ٬ پارس خودرو ٬ بهمن خودرو و اعوان و انصارشان همگی در جوار این جاده قرار دارند . یعنی روزانه هزاران هزار کارگر و کارمند در این جاده مشغول به فعالیت هستند که از نظر کمی این تعداد پرسنل مطمئنا در ایران بی نظیر است .  

اگر مثل من هر روز از مسیر جاده مخصوص رد بشوید و یا نه گاه گداری از این جاده رد شده باشید حتما با این آدمها برخورد کرده اید .منظورم ماشینبرهاست .

کارخانجات تولید کننده خودرو روزانه صد ها دستگاه خودرو تولید می کنند . این خودروها از طریق نمایندگان فروش در سراسر کشور به فروش می رسد . 

ارسال خودروها به نمایندگی شهرستان ها از طریق تریلی های مخصوصی انجام می گیرد که مطمئنا مشابهش را بارها در خیابان و جاده دیده اید .  

 

اما ارسال خودروها به تهران و شهرستان های نزدیک توسط تریلی توجیه اقتصادی ندارد . بنابراین آقایان توی همان کمپانی تولید کننده چند لیتر بنزین می ریزند توی باک این ماشین ها و افرادی که من اسم دقیق سازمانیشان را نمی دانم اما خودم اسم ماشینبر رویشان گذاشته ام سوار آنها می شوند و ماشین ها را به نمایندگی برده و تحویل می دهند .  

 

ماشینبرها انسان های بی ملاحظه ای هستند . نمی دانم حقوقشان را چطور محاسبه

می کنند ولی مطمئنا تعداد ماشینی که در یکروز جابجا می کنند در بالا رفتن حقوقشان موثر است وگرنه انقدر عجله به خرج نمی دادند . والله هرکدامشان با صد تا مایکل شوماخر و باریچلو و ... برابری می کنند از نظر دست فرمان سرعت راندن . گمان می کنند مسابقه فرمول یک است . چنان بین ماشین ها لایی می کشند و گاز  و ویراژ می دهند که آدم قالب تهی می کند .  

شناسایی ماشینبرها اصلا کار سختی نیست . از ماشین های نویشان و برچسب های روی درها و نایلون های روی صندلی و از همه مهمتر از پلاکشان قابل شناسایی هستند . پلاکی که رویش نوشته ویژه حمل ... 

بارها دیده ام که ماشینبرها طی مسیر مسافرکشی هم می کنند .یعنی آدم انقدر

بی مسئولیت و بی دین و ایمان ؟ یعنی آن دو سه هزار تومان انقدر ارزش دارد ؟ 

خودم یکبار مسیر کوتاهی را سوار ماشین همین ماشینبر ها شدم . زمستان یکی دو سال پیش بود که برای کاری از شرکت بیرون زدم و به خاطر ترافیک ماشین نبردم . درست جلوی پایم یک ۲۰۶ سفید رنگ صفر کیلومتر ایستاد که پلاک نداشت و هنوز نایلون صندلی هایش رویش بود

غیر از من دو نفر دیگر هم سوار بودند . بخاری را گذاشته بود روی درجه آخر طوریکه وقتی من سوار شدم انگاری سشوار را گرفته باشند توی صورتم . چراغ بنزین روشن بود و راننده هم داشت سیگار می کشید . اول متوجه نشدم و توی دلم گفتم یارو چه دلی دارد که با ماشین مثل دسته گلش دارد مسافرکشی می کند . ولی وقتی پیاده شدم و دیدم ماشین پلاک ندارد دوزاریم افتاد . 

 

 

امیر یکی از دوستانم چند سالی توی یکی از نمایندگی های ایران خودرو کار می کرد . تعریف میکرد که یکروز با یکی از همین ماشینبرها درگیر شده بود . طرف توی ظل گرمای تابستان پژو پارس صفر کیلومتر را که قاعدتا هنوز آب بندی نشده و باید با آن مدارا کرد با دور آخرکولر چنان دوانده بود و گاز داده بود که وقتی ماشین به نمایندگی رسیده بود مثل یابوی کتک خورده بیجان شده بود . 

کلی با مردک بحث کرده بود که انصاف داشته باش و اگر این ماشین مال خودت هم بود همینطور با آن رفتار میکردی ؟ و ماشینبر بی وجدان هم گفته بود که مگه مال توئه ؟ بی خیال بابا ...


 

امیر می گفت : دو هفته بعد یک پیرمرد بیچاره با یک پژو پارس سفید رنگ آمده بود نمایندگی و گفته بود که موتور ماشینش هنوز دو هفته نشده یاتاقان زده است . 

امیر هرچند صد در صد مطمئن نبود اما به احتمال قریب به یقین این همان پژو پارس سفید رنگی بود که آقای ماشینبر حرامخور همان روز گرم تابستان به بکارتش تجاوز کرده بود . 

 




 

 طی حرکت بزرگ و انسان دوستانه بچه های بلاگستان برای کمک به هموطنان زلزله زده آذربایجان در مجموع مبلغ  33764700  ریال پول جمع آوری گردید .  

چپ دست عزیز با کمک برادرشون طی چند مرحله خرید مایحتاج اولیه این عزیزان رو تهیه کرده و به اونها رسوندند . 

 

مجموع خریدهای انجام شده عبارت است از  23191000 ریال 

 

و این بدان معناست که مبلغ 10573700 ریال در شماره حساب اعلام شده باقی مانده است . 

 

از همه دوستان ٬ چه کسانی که محبت کردند و پول واریز نمودند و چه کسانی که به هر دلیلی توی این حرکت شرکت نکردند درخواست می کنم با همفکری هم در مورد این پول تصمیم گیری کنیم . 

چپ دست عزیز علاوه بر اینکه طی این چند وقت بصورت عمومی و خصوصی مورد هجمه و فحش و تهمت و افترا قرار گرفته شخصا مایل نیست تا این پول پیشش بمونه و هرچه سریعتر می خواد تکلیف باقی پول ها مشخص بشه . 

طبق اطلاعات بدست آمده خوشبختانه وضعیت هموطنان زلزله زده ما از نظر تامین مایحتاج اولیه مناسبه و کمک های مردم و هلال احمر تا ماه ها تکافوی نیازهای اولیه مثل خوراک و پوشاک و آب و ... را خواهد داد . 

 

چون این پول با همیاری همه دوستان جمع آوری شده  ٬ قاعدتا یکنفر نمی تونست در موردش تصمیم گیری بکنه . بنابراین طی این نظر سنجی گزینه های محتمل اعلام میشه و دوستان  لطف کنند و به یکی از گزینه ها رای بدهند . 

مطمئنا نظر جمع بهتر و درست تر از نظر فرد هست . 

تصمیم گیری در مورد مابقی پول بر اساس گزینه ای خواهد بود که بیشترین رای رو  بیاره : 

 

گزینه یک : 

تهیه کتاب و اسباب بازی و لوازم التحریر برای کودکان 

 

گزینه دو : 

تهیه وسایل گرمایشی مانند پتو  و بخاری برقی 

  

گزینه سه :  

واگذاری این مبلغ به خیرینی که قصد بازسازی ساختمان های تخریب شده را دارند . 

 

گزینه چهار : 

واگذاری این مبلغ به موسسات خیریه دیگر مثل بنیاد کودک و محک ...

 

 

 

در ادامه  تصویر فاکتور کلیه خریدهای انجام شده پیوست شده است . 

 

 

ادامه مطلب ...

فینال مسابقات شش و بش

اگر این رقابت را تا این لحظه دنبال کرده باشید اطلاع دارید که این چهار نفر توانستند به مرحله نهایی بازی ها راه پیدا کنند  : 

 

   

  محسن                 مهربان                   ابی             افشانه 

 

  

 

برنده محسن و ابی بایستی بازی فینال را با برنده مهربان و افشانه برگزار کند :


 بازی اول نیمه نهایی 

******************

محسن     و          ابی

  .

         

 

گیم

برنده

نتیجه

اول

محسن ( مارس کرد )

۰ - ۲

دوم

محسن

۰ - ۳

سوم

محسن

۰ - ۴

چهارم

محسن ( مارس کرد )

۰ - ۶

پنجم

-

-

ششم

-

-

هفتم

-

-

هشتم

-

-

نهم

-

-

 

 

 

نتیجه نهایی 

 ***********

  .

         

 

محسن       و          ابی

 

۶        -        ۰

 

لینک مصاحبه پیش از بازی  

 لینک مصاحبه بعد از بازی 

 



 بازی دوم نیمه نهایی

******************

   مهربان            و      افشانه

  .

         

 

گیم

برنده

نتیجه

اول

افشانه

۱ - ۰

دوم

افشانه

۲ - ۰

سوم

افشانه (مارس کرد )

۴ - ۰

چهارم

مهربان

۴ - ۱

پنجم

افشانه

۵ - ۱

ششم

-

-

هفتم

-

-

هشتم

-

-

نهم

-

-

 

 

 

نتیجه نهایی 

 ***********

  .

         

 

مهربان                و          افشانه

 

۱        -        ۵ 

-

لینک مصاحبه پیش از بازی 

 لینک مصاحبه بعد از بازی 

 



 بازی فینال

***********

محسن      و          افشانه

  .

         

 

گیم

برنده

نتیجه

اول

افشانه

۱ - ۰

دوم

افشانه

۲ - ۰

سوم

محسن

۲ - ۱

چهارم

افشانه ( مارس کرد )

۴ - ۱

پنجم

افشانه

۵ - ۱

ششم

-

-

هفتم

-

-

هشتم

-

-

نهم

-

-

 

 

 

نتیجه نهایی 

 ***********

  .

         

 

محسن       و          افشانه

 

۱        -        ۵ 

 

 -لینک مصاحبه پیش از بازی 

 لینک مصاحبه بعد از بازی 

 



 افشانه به عنوان قهرمان مسابقات تونست جایزه اول رو ببره و محسن هم جایزه نایب قهرمان رو گرفت . خانم ها ثابت کردند که توی یک بازی تقریبا مردونه و با وجود تعداد کمتر هم میتونن حسرت قهرمانی رو به دل آقایون بگذارند  

 

از بین تمام حدسیات تنها خاله سوسکه تونست قهرمان بازی ها رو حدس بزنه که البته نمیدونم  

خاله سوسکه خودمون بود یا یکنفر با اسم مستعار  

 

به هر حال خاله سوسکه عزیز ما یک عدد پیتزای برتولی به شما بدهکاریم 

لطفا دستور بفرمایید چطور میشه قرضمون رو ادا کنیم ... 

 

 

در ادامه چند تا از تصاویر مربوط به حاشیه این رقابتها رو ملاحظه بفرمایید :  

 

 

ادامه مطلب ...