جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

دوستای خوبم

به خاطر یکسری گرفتاری های کاری و شغلی چند وقتیه که حسابی درگیرم و معمولا دیروقت میام خونه و این مشغله ها احتمالا از فردا اول اردیبهشت خیلی بیشتر هم میشه

برای دوستانی که از غیبت چند روزه اظهار نگرانی کرده بودند

عرض شود که همه چیز روبه راه است و ما هم الحمدالله خوبیم

تا به شرایط جدید عادت کنم و فرصت برای نوشتن پیدا بشه احتمالا چند وقتی زمان می بره

ممنونم که هنوز به اینجا سر می زنید .

ارادتمندم


روز مادر


روز مادر به همه مادرهای عزیز مبارک

مخصوصا مامان ناهید نازنینم که تقریبا بیست و پنج روز میشه که ندیدمش و دلم براش حسابی تنگ شده .

و مهربان همسرم که تا چند وقت دیگه قراره مادر بودن رو برای بار دوم تجربه کنه

و همه خانوم ها و مادرهای نازنینی که لطف دارند و به خونه مجازی من سر میزنن


 

هیس ! حاجی ها فریاد نمی زنند

در اخبار آمده است : دو زائر نوجوان ایرانی هنگام بازگشت از سفر حج در فرودگاه جده عربستان مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند . از جزئیات حادثه خبر موثقی در دست نیست اما تایید وزارت امور خارجه پای این خبر نشان از صحت آن دارد .


بعضی ها خونشان به جوش آمده

بعضی ها ناراحت شده اند

و خیلی ها هم اهمیتی به ماجرا نمی دهند


اینکه جمع کثیری از مردم کشور ما ارقام هنگفتی برای خرید فیش حج تمتع و عمره می پردازند و سالها آرزوی رفتن به خانه خدا را دارند ارتباطی به من ندارد  . اعتقادات مذهبی و سلایق اشخاص به خودشان مربوط است و قابل احترام . در ضمن رفتن به حج از فروع دین ماست و نباید کسی را از انجام آن نهی کرد .

اینکه ما دشمن بزرگی در منطقه داریم به نام عربستان که همه تلاشش را برای نابودی و منزوی کردنمان می کند و از شانس بد، خانه خدا هم در همین کشور قرار دارد به خیلی ها ربطی ندارد و جمع کثیری از مردم ما بی توجه به این کینه ها و عنادها بی توجه به این دشمنی ها و بد اخلاقی ها و بدرفتاری ها آرزوی زیارت خانه خدا را دارند و آنها که سعادت این سفر معنوی نصیبشان شده آرزو دارند باز هم به سرزمین وحی مشرف بشوند .


قبلا هم در این باره با هم صحبت کرده بودیم و شک ندارم که طرح دوباره موضوع فایده ای ندارد .

بحثم چیز دیگریست .

می خواهم بگویم که شبکه های گسترده اجتماعی هر بدی که داشته باشد یک نکته مثبت هم در آن هست . اینکه دیگر نمی شود حتی کوچکترین اخبار را از مردم پنهان کرد .


رئیس مرکز پزشکی حج و زیارت هلال احمر که منبع اصلی این خبر بوده در ابتدا منکر ماجرا می شود و داستان را تکذیب می کند اما با گسترش خبر در شبکه های اجتماعی وزارت خارجه موضوع را تایید می نماید که شاید بی ارتباط به مناقشات ایران و عربستان در یمن نباشد و اگر در زمان دیگری غیر از حالا (که ما با عربستانی ها تا مرز درگیری نظامی پیش  رفته ایم ) ماموران فرودگاه به زائران ایرانی تجاوز می کردند شاید خیلی دیپلماتیک از کنار ماجرا رد می شدیم دقیقا مثل همین حادثه دو سال پیش که یک دیپلمات عربستانی در حال مستی با یکی از هموطنان ما تصادف کرد و او را کشت و ما مراتب ناراحتی خودمان را به آنها اعلام کردیم و آنها هم مراتب تاسفشان را به ما ابراز کردند و دیپلماتشان خوش و خرم برگشت ریاض تا برود یک کشور دیگر دیپلماتی کند .


سال 1367 آمریکایی ها یک هواپیمای ایرباس ایران را بر فراز خلیج فارس هدف قرار داده  و 290 ایرانی جان خود را از دست دادند . هر سال در سالروز این حادثه تلخ تمام شبکه های خبری این حادثه تلخ را یادآوری می کنند و ما سالهاست که مرگ بر آمریکا می گوییم .

سال 1366 و در حین انجام فرایض حج سعودی ها به زائران ایرانی حمله کردند و 275 ایرانی را کشتند و صدها نفر معلول و مجروح شدند . تا به حال در اخبار چیزی از این داستان شنیده اید ؟ تا به حال کسی مرگ بر عربستان گفته است ؟


یعنی خون ایرانی های عازم دوبی در سال 67 از خون حجاج خانه خدا در سال 66 رنگین تر بوده که ما آمریکا را هیچ وقت به خاطر این گناه بزرگ نمی بخشیم ولی سعودی ها را حلال کردیم ؟ حلال کردیم که توی خانه خدا به ما فحش بدهند و ما را مجوس بخوانند و بعد هم توی گیت بازرسی فرودگاهشان ما را لخت کنند و نسبت به ما "اقدام شبه تجاوز" انجام بدهند ؟


اجازه بدهید من سکوت کنم تا وادار به سکوت نشده ام .


فقط به عنوان سخن آخر یک جمله خطاب به دوستان دلواپس و همیشه در صحنه

شما که به هر بهانه ای از دیوار سفارتخانه کشورهای استعمارگر و کافر بالا می روید

سفارت عربستان در خیابان فرشته تهران واقع شده است .

خواستم مطلع باشید ...



رویای شیرین قبل از خواب



یادم هست وقتی کوچیک بودم سال های متمادی یک رویای شیرین قبل از خواب داشتم به نام اتاق اسباب بازی . یه اتاق پر از لگو های رنگارنگ که البته ما بهش می گفتیم خونه سازی . همیشه قبل از خواب وقتی ترس و وحشت به سراغم میومد پناه می بردم به رویای شیرین اتاق پر از اسباب بازی و همیشه هم جواب می گرفتم و زود خوابم می برد .

شروع می کردم به تصور اسباب بازی های رنگارنگ و قشنگ که آرزوی داشتن اونا رو داشتم . از آدم آهنی گرفته تا هواپیما و ماشین کنترلی و با این تصورات شیرین خوابم می برد .


بزرگتر که شدم این رویا جای خودش رو داد به رویای شیرین تنهایی در یک قنادی بزرگ . به این ترتیب که برم و یک گوشه مغازه قایم بشم و وقتی کرکره شیرینی فروشی رو پایین کشیدند از پناهگاهم بیرون بیام و شروع کنم به ناخونک زدن به نون خامه ای ها و کیک های شکلاتی و انقدر شیرینی بخورم تا خود صبح . رویای شیرینی بود . واقعا شیرین

البته فکری برای فرار از اون قنادی هم نداشتم چون همیشه وسط خوردن نون خامه ای ها خوابم می برد و کارم به صبح و بالا کشیدن کرکره نمی رسید .


سالهای نوجوانی هم که با رویاهای عاشقانه مخصوص به خودش طی شد


و حالا مدتیه که بعد از سالها دوباره یک رویای شیرین قبل از خواب پیدا کردم . البته اگر بشه گفت شیرین . شاید یکی دو هفته باشه که کشفش کردم . اسمش رو گذاشتم sniper dream


هر وقت که بیخواب میشم یا فکرهای آزاردهنده قبل از خواب به سراغم میاد پناه می برم به این رویا . تصور می کنم یک تک تیرانداز ماهر هستم با یک تفنگ دوربین دار فوق پیشرفته که روی پشت بوم یک برج بلند دراز کشیدم و با دقت و مهارت توی مخ داعشی ها تیر خالی می کنم .

کشتن داعشی ها برام مثل شمردن گوسفند قبل از خواب میمونه

معمولا با کشتن داعشی ششم یا هفتم خوابم می بره .


البته ناگفته نمونه که همین الان و به محض اتمام نوشتن این پست  ، با مقایسه رویای شیرین قبل از خوابم طی این سه دهه کمی برای خودم نگران شدم .



فاتحه و صلوات

دوست عزیز و نازنینم فرشته که همیشه حضور پر از محبتش توی کامنتها مایه دلگرمی من بود متاسفانه در غم از دست دادن پدر بزرگوارش داغدار شده است . در روزهای پر از شور و شوق نوروز یک راننده بی وجدان که ننگ دارم نام انسان رویش بگذارم با پدر فرشته تصادف کرده و فرار کرده است . 

از صمیم قلب به دوست عزیزم فرشته تسلیت عرض می کنم و امیدوارم خداوند به او و خانواده محترمش صبر بدهد .

نرگس عزیز یکی از دوستان وبلاگی برای شادی روح آن بزرگوار یک پست ختم قرآن گذاشته است . اگر فرصتش را داشتید سر بزنید و برای آن عزیز فاتحه ای قرائت بفرمایید .

فکر می کنم این کمترین کاری باشد که از دست ما ساخته است .


ممنونم ...




سالاد شیرازی



درست مثل یک کاسه بزرگ سالاد شیرازی 

که خیارها و گوجه ها و پیازهایش را با دقت و وسواس خرد کرده باشی

خیارها را بالا

پیازها را وسط

گوجه ها را پایین

عینهو پرچم ایران

بعد کمی نعناع خشک رویش ریخته باشی

بعد هم یک مقدار روغن زیتون اعلا

و مثل مجری های برنامه های آشپزی تلوزیون به میزان لازم نمک و فلفل

و بعد هم یک عدد لیموی آبدار را قاچ زده باشی و حسابی آبش را بچلانی روی محتویات کاسه

و بعد عطر تازگی خیارها و پیازها و روغن زیتون و آبلیمو و فلفل سیاه پیچیده باشد توی دماغت

و هنوز لب نزده و مزه نکرده یک دنیا خاطره نوستالژیک زیر زبانت ذوق ذوق کند 


بعد هم هاج و واج تماشایش کنی و دلت نیاید همشان بزنی

سالاد شیرازی حیف است هم بخورد

باید تماشایش کرد

باید استشمام بشود ...




در حاشیه



سریال جدید مهران مدیری بهانه ای شده تا بعد از سالها دوباره پای تلوزیون بنشینیم . اول قرار بود اسمش "اتاق عمل" باشد ولی به خاطر حاشیه های پیش آمده اسمش را گذاشتند "در حاشیه" .

حالا هم خبر می رسد که جمع کثیری از پزشکان به پخش این مجموعه تلوزیونی اعتراض کرده اند .

هرچند تا اینجای سریال خیلی هم خنده دار نبوده اما همین هم غنیمت است . روی تجربه فکر می کنم سریال های مدیری وقتی روی دور بیفتد بامزه تر می شوند . تنها قسمت بامزه سریال شاید پشت صحنه آن باشد که نا خوداگاه با خنده های از ته دل بازیگران موقع خراب کردن نقششان بی اختیار خنده ات می گیرد . محمدرضا هدایتی را واقعا دوست دارم . با شخصیت و دوست داشتنی است اما نقشش در این سریال یکجورهایی کلیشه شده است شبیه همان طغرل پیر و عصبانی و ترسناک پاورچین . صداهایی هم که از ته حلقش در می آورد دل آدم را ریش می کند . نقشش را دوست ندارم و همانطور که عرض کردم سریال تا اینجایش خیلی خنده دار نبوده . اصلا راستش را بخواهید هرچه فکر می کنم یادم نمی آید آخرین بار کی با دیدن یک فیلم سینمایی یا سریال واقعا از ته دل خندیده ام اما باز هم تماشای آن را دوست دارم .

دلم می خواهد از پزشکان عزیزی که نسبت به نمایش این مجموعه اعتراض دارند بپرسم واقعا منظورشان از اعتراض چیست ؟ والله این مردم به خندیدن نیاز دارند . جان عزیزانتان این کارها را کنار بگذارید و کمی منطقی با موضوع برخورد کنید .


اینکه یک پزشک از تماشای یک برنامه طنز در مورد پزشکان رگ غیرتش قلمبه بشود و احساس کند به او توهین شده درست مثل این می ماند که آموزشگاه ها و مدرسان زبان انگلیسی نسبت به ببعی توی کلاه قرمزی واکنش نشان بدهند که چرا انگلیسی صحبت می کند ؟


خانوم ها و آقایون پزشک !

لیدیز اند جنتلمن !

لیسن اند ریپیت :

joke... joke...joke...

بععععععععععععععععععع


آقایون و خانومای زحمتکش پزشک ! واقعا نمی دونید طنز یعنی چی ؟ یا خودتون رو به ندونستن می زنید ؟



تنوری

سال 86 توی یک شرکتی کار می کردم که قطعات یخچال تولید می کرد .

تقریبا دو سال تمام زندگیم توی همان سوله همراه با کارگرها گذشت .

رابطه ما بیشتر رفاقتی بود .

یک خط تولید داشتیم که از یک گوشه سوله شروع می شد می رفت تا انتهای سوله و دور می زد و بر می گشت تا روبروی شروع خط تولید . ورق های بزرگ آلومینیومی ابتدا به اندازه های مورد نظر خرد می شدند و بعد با یک دستگاه رویشان شسته و تمیز می شد و سپس با یک دستگاه چاپ موادی طبق نقشه رویش چاپ می شد و بعد دو صفحه با هم پانچ می شدند و صفحات وارد یک کوره بزرگ دوازده متری می شد و بعد دو مرحله نورد می شدند و با یک دستگاه دیگر تویش هوا رد می شد و نقشه هایی که چاپ شده بود بصورت لوله های آلومینیومی در می آمد و در انتها یک دستگاه اضافه های ورق را می برید و بسته بندی می شدند . اسم این محصول اواپراتور بود .

برای اینکه دقیق تر منظورم رابرسانم همان صفحاتی که در جایخی یخچال های قدیمی قرار داشت را می ساختیم . اینهم تصویرش :




کوره دوازده متری یک مکعب مستطیل بود که قطعات روی یک ریل قرار می گرفتند .
در طول این دو سال شاید سه یا چهار بار این اتفاق افتاد .
داود مسئول نورد بود . یک پسر جوان کرد که قدیمی ترین کارگر شرکت هم بود .
گاهی اوقات که مجبور بودیم برای آماده کردن قطعات تا دیر وقت کار بکنیم داود می رفت و از توی آشپزخانه چند تا سیب زمینی بر می داشت و می آورد .
سیب زمینی ها را می شست و به شکل نوارهای باریک چیپس مانندی می برید . بعد با چاقو کمی روغن به آنها می زد و رویشان نمک می پاشید و روی همان ریل زنگ زده و کثیف کوره می گذاشت .
هشت دقیقه طول می کشید تا سیب زمینی ها از سر دیگر کوره بیرون بیایند .
در این هشت دقیقه بوی سیب زمینی کبابی تمام سوله را پر می کرد و ما که واقعا خسته و گرسنه بودیم بی اندازه منتظر بیرون آمدن سیب زمینی های تنوری می ماندیم .
شاید عجیب باشد که این خوراکی یکی از خوشمزه ترین خوردنی هایی بود که در تمام عمرم خورده ام . با کمترین امکانات و در بدترین شرایط تولید یک محصول خوراکی ، چیپس هایی بوجود می آمد که طعمش بی نظیر بود .

من سالهاست که از بچه های آن کارخانه بی خبرم و مدتها بود که به آن شرکت فکر نکرده بودم ولی واقعا عجیب است و نمی دانم چرا حالا درست ساعت سه و نیم صبح بوی دیوانه کننده آن سیب زمینی های تنوری توی دماغم پیچیده .

مادر شوهر بازی با بانو آنجلا


توی گوشیم یه بازی دارم به نام   talking Angela

این آنجلا خانوم یک گربه خیلی ناز و تو دل برو است که روی صندلی نشسته و حرف های شما را تکرار می کنه

خیلی هم ملوس و با عشوه حرف میزنه

این بازی عشق آقا مانی ماست

یه جورایی فکر کنم اصلا عاشق انجلا شده

به محض اینکه گوشی رو دستش می گیره میره سراغ آنجلا و معدود کلماتی رو که بلده به زبون میاره و آنجلا هم اونا رو تکرار می کنه و یجورایی با هم صحبت میکنن .

هر وقت که بازی رو آغاز می کنید یه صفحه گردون هست که شما با چرخوندنش میتونید امتیاز بگیرید و البته این اتفاق یکبار در روز بیشتر نمیفته و بسته به شانستون ممکنه از صفر تا 200 سکه برنده بشید .

آقا مانی تمام زحمت چند ماهه من رو یعنی تمام چند هزار سکه ای که جمع کرده بودم در عرض دو سه روز خرج این انجلا خانوم کرده . مدام براش کادو و نوشیدنی میخره و وقتی که سکه هاش تموم میشه با عصبانیت گوشی رو به دست من میده و غر میزنه که یعنی بازم سکه می خوام . منم میگم بابا جون دیگه پول نداریم باید صبر کنی تا فردا دوباره گردونه رو بچرخونیم و ببینیم شانسمون چی در میاد .

از اونور مهربان سایه این آنجلا رو با تیر میزنه

یعنی ازش متنفره

مدام هم به من میگه : بابک باور کن این مانی بزرگ بشه همینجوری می خواد همه پول هامون رو صرف دوست دخترش بکنه و حرص ما رو در بیاره .

یه جورایی حس مهربان نسبت به این گربه لوند سفید مجازی حس مادرشوهریه که احساس میکنه یه دختر ناجور پسر نازنینش رو از دستش درآورده ...



خسته نباشی دکتر ظریف




روزی که حسن روحانی کابینه اش را به مجلس معرفی کرد حضور دو نفر در این فهرست واقعا خوشحالم کرد یا بهتر است بگویم از نا امیدی نجاتم داد . اول دکتر ظریف وزیر امور خارجه و دوم دکتر هاشمی وزیر بهداشت .


روزی که مقرر شد مذاکره کننده ارشد هسته ای ایران محمد جواد ظریف باشد امیدها دوباره در دل مردم ایران زنده شد . یادمان هست که در سال 66 و هنگام عقد قطعنامه 598 دکتر ظریف تنها دیپلمات ایرانی حاضر در سازمان ملل بود که تسلط کامل به زبان انگلیسی داشت و همین مرد توانست موضوعات مد نظر دولت ایران را در مفاد قطعنامه بگنجاند .


دکتر ظریف همان مردیست که بعد از سه دهه دشمنی و کینه ورزی  ، تابوی مذاکره با آمریکا را شکست و با حفظ اقتدار ملی دوش به دوش وزیر امور خارجه قدرتمندترین کشور دنیا قدم زد . اتفاقی که حتی یکسال قبل از آن بسیار بعید می نمود .


امشب بی تردید شب بزرگی در تاریخ سیاسی مردم ایران بود .

شبی که بعد از سال ها تحقیر و توهین سیاسی در مجامع بین المللی توانستیم با غرور و افتخار روبروی قدرتمند ترین دولت های جهان بایستیم ، با یکدیگر مردانه بحث کنیم و متمدنانه از حقوق کشورمان دفاع کنیم .


دکتر ظریف مرد بزرگیست که امشب به عنوان نماینده میلیون ها ایرانی در برابر دوربین های تمام رسانه های جهان قرار گرفت و بدون تهدید ، بدون نفرت و بدون ایجاد حس خطر برای مردم دنیا با زبان منطق و سیاست به جهان نشان داد که همه ایرانی ها تندرو ، بی منطق ، و جنگ طلب نیستند و اگر دنیا به سمت ما دست دوستی دراز کند با احترام و دوستی دستشان را خواهیم فشرد . 


دکتر محمد جواد ظریف عزیز !


از اینکه حس غرور و افتخار را دوباره به مردم ایران برگرداندید متشکرم .

از اینکه آدم های تندرو  و بی منطق وطنی و اجنبی را به مرز انزوا و جنون کشیدید ممنونم .

به عنوان یک ایرانی به داشتن سیاستمداری چون شما به خود افتخار می کنم  .

بابت این چند سال مذاکره فرسایشی و این ماراتن جانانه به شما خسته نباشید عرض می کنم .

و به خاطر این موفقیت بزرگ به شما تبریک می گویم .



دوستان عزیزم !

امیدوارم تعطیلات نوروزی خوبی پشت سر گذاشته باشید و اتفاق امشب شروع سال و روزهای خوبی در کشور عزیزمان ایران باشد . امیدوارم وضعیت معیشت و اقتصاد مردم ایران روز به روز بهتر شود و کسب و کار همه ما رونق بگیرد . امیدوارم توافق ایران و جهان و لغو تحریم های اقتصادی مقدمه ای باشد بر آشتی و دوستی ما با همه مردم دنیا . امیدوارم مردم ایران در سال های پیش رو ، به سهم بیشتری از حقوق اساسی خود دست پیدا کنند .

به امید یک اقتصاد پر رونق

به امید صلح با تمام مردم دنیا

به امید افتخار و آزادی ...