ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فکرش را بکنید که یکروز یک آقای راننده آژانس بیاید دم در شرکت و از نگهبانی سراغ شما را بگیرد . بعد بروید دم در و ببینید یک بسته بزرگ و خوشگل برایتان رسیده است .
تا عصر که به خانه برگردید دل توی دلتان نباشد
و وقتی بسته را باز می کنید :
مهرماه پارسال یک پست سه اپیزودی نوشتم در مورد تلوزیون :
معرفی نامه - اپیزود اول - اپیزود دوم - اپیزود سوم
قرار بود این خاطره بازی قسمت چهارمی هم داشته باشد که هیچ وقت حس و حالش پیدا نشد .
رویای عزیز همانروزها کامنت گذاشت و گفت که یکی از همین تلوزیون های سیاه و سفید ۱۴ اینچ دارد و می خواهد یادگاری بدهد به من
من اگرچه حرفش را جدی نگرفتم اما تقریبا یکسال طول کشید تا بفهمم رویا تعارف نکرده است .
+ این پست را تقدیم می کنم به رویای عزیز
++ چند وقت پیش و بعد از پست الهی دستت بشکنه مهدی صالحی ٬ ایمیلی به دستم رسید از دوستی ناشناس به نام آرش
آرش نوشته بود که در استرالیا زندگی می کند و مدتیست جوگیریات را می خواند
بعد هم لینکی از سایت ebay گذاشته بود که تویش یک عالمه دوربین قدیمی یاشیکا برای فروش وجود داشت . آرش عزیز گفته بود که اگر دوربین قدیمی ما که مهدی صالحی دزدیده بود در بین عکس ها هست شماره اش را برایش بفرستم تا دوربین را بخرد و برایم بفرستد .
هرچند که من نتوانستم این محبت بزرگ را قبول کنم و به یک تشکر خشک و خالی بسنده کردم
و نوشتن از محبت آرش خان عزیز هم توی این پست ذره ای از بلند نظری و لطف ایشان را جبران نمی کند اما برای خودم یادآوری خوبی بود که بدانم و شما هم بدانید که من توی این دنیای مجازی چه رفقای با معرفت و معرکه ای دارم ...
یادم باشه تو اولین فرصت یه پست راجع به گرامافون بذارم و
مرام ِ دوستامو بسنجم !
چه خوبه اینجور آدما نشون میدن هنوزم دنیا جای خوبیه
واسه زندگی کردن ...
گرامافون ؟
این قرار وبلاگی رو میاید؟
همین که بهروز اطلاعیه ش رو داده...
نه خیر متاسفانه
"در عوض یکروز که مشغول چرخاندن کانال ها بودم اتفاق تازه ای افتاد که تصورش هم عجیب بود ."
بابک خان این آخرین خط اپیزود سوم خاطره نوشت دنباله دارتونه..!
احیانا احساس نمیکنید که باید اپیزود یا اپیزود های بعدیشو هم بنویسید؟!!
یا دوست دارید ملت کماکان در خماری بمانند؟!
برای دوست و دوستان ..برای رفیق و رفیقان.. آرزوی بودن و سلامت بودن دارم..که به باور من پیش از پدر یا همسر یا خواهر بودن باید رفیق بود..و گرنه میشود هر کدام اینها بود و با غریبه ها فرقی نداشت..
اتفاقا چند بار خواستم بنویسم تیراژه
ولی حسش نبود
فکر کنم ایده اش بیات شد
سلام
داشتن به رفیق با مرام توی این دنای لعنتی نعمتیه برا خودش بابک
جدی میگم بی اغراق... شما خودت بامرایمی و مهربون
برا همین دوستای خوب و بامعرفت میخوره به پستت
الهی که همیشه زنده باشن دوستای بامرام و لوتی و با معرفت
مرسی مریم
کلید بهشت زیر پای مادران است و کلید کولر زیر دست پدران !
بیایید از پدرهای سبزِ سرزمینِ گرممان بخواهیم تا ما را یاری کنند
تا در این فصل گرم با روشن گذاشتن کولرها
همه از هوایی خنک و مطبوع لذت ببرند …
اگه من بودم هیچ وقت حاضر نمیشدم وسیله ای رو که خیلی دوست دارم و یا قدیمیه و با ارزشه برام به کسی هدیه بدم...
این اخلاق بدم رو یکی از دوستام به یادم آورد،وقتی که از صندوقچه جواهراتش خوشم اومد و یادگاری از مادربزرگ مرحومش بود و اونو به من بخشید!!!!
خوش به حالت رویا خانوم که انقد سخاوتمندی....
دستشون درد نکنه
البته اگه اون دوربین قدیمی آقاشون رو هم می دادن دیگه عالی می شد
شوخی کردم
وای خدای من..خوش به حالت بابک...من خیلی دلم میخواد یکی از این تلویزیونها داشته باشم جایی هم نداره برم بخرم!! دست رویا بانو درد نکنه با این کار قشنگش
واقعا دستشون درد نکنه
آفرین! این همه بامرام بازی رو جدن فقط تو بلاگستان می شه پیدا کردا!! فیس بوک این خبرا نیست! خلاصه دنیای مجازی هم مرز بندی داره! در محدوده بلاگستان این اتفاق ها چندان عجیب نیست! اون هم در وبلاگی که هیچ غریبه ای آن را نمی خواند....! والا بغرعان!
راستی شما ساختمان اقاقیا رو کوبیدین برج ساختین؟
نه والا
ایشالا در اولین فرصت
تو ماه رمضون که برنامه اکران نداریم
سلام ... آقای اسحاقی ما از سر غروب تا حالا چشممون رو این وبلاگ خشک شد بس که منتظر این رونمایی از سفره های افطاری موندیم ...
گیل دختر جان
رونمایی سفره ها جمعه است عزیزم.
ااااااا خدا مرگم بده ... چه ذوقی هم کره بودم من ...تو رو خدا ببین ..چطور من اشتباهی خونده بودم ؟ من همش فک میکردم نوشته فردا شب ... یعنی من چشام چپکی دیده یا اینکه زمان رونمایی بعدا طی اقدامی تغییر کرده ؟
مرسی دلارام جان ... خدا خیرت بده ...وگرنه من احتمالا تا خود سحر باید هی میومدم این صفه رو رفرش میکردم ..
ببخشید ... اصلا میکنم جمله مو دل آرام جان ...
بله گیل دختر عزیز
فردا شب ایشالا
ببخشید به هرحال
من چشم پزشک خوب سراغ دارم اگر کمکی می کنه
بابک خان
من که به هیچ عنوان فکر نمیکنم آن ایده بیات شده باشه.
به گمانم باقی دوستان هم چنین نظری دارند..
از دست تو کیامهر با این جوابی که به کامنت خانوم میم دادی راجع به دوربین جناب همسر....
در جواب انوم میم میخوام یه چیزی بگم : سخاوت زیادی نمیخواست عزیز. وقتی پست کیامهر رو خوندم راجع به اینکه چقدر خوب خاطره های اون تلویزیون و کارتن ها رو یادش بود....حس کردم این آدم خیلی بیشتر از من میتونه این تی وی رو دوست داشته باشه.
ضمن اینکه نوشته بود که خودش هم یکی از اینا داشته و بعد از پایان دوره دانشجویی هدیه دادتش به یه بنده خدایی.
خوب میبینی که خود کیامهر هم این سخاوت رو داشته. من به این خیلی معتقدم که سهم ما آدما ممکنه یه مدت دس به دس بچرخه اما آخر سر به دست خودمون میرسه. مطمئنم این تی وی کاملا مال کیامهر بود.قسمت خودش بود. فقط از قضا افتاده بود دست من.
و واقعا اون لحظه که تند تند براش پیچیدم و فرستادم اونقدر حس خوبی داشتم .انگار به داداشم دارم یه کادوی کوچولو ی نوستالژیک میدم. و امروز هم این نشان محبت ش اونقدر خوشحالم کرد که ...
همیشه کیامهر دنیات به اندازه ی دلت دریایی باشه.
شبت به خیر.
ممنون رویای عزیز
این هدیه تا آخر عمرم یادگاری می مونه و هرجا برم با خودم می برمش
رویا خانم ناز با همۀ این احوالی که توضیح دادید ,حرکت ,حرکت زیبایی بود ,یه چیزهایی دلنشینه ,این کادو هم از همون نوع حرکت های دلنشین محسوب میشه و خوشایند.
مرسی برای ایجاد حس های خوب .
آقای بابک مبارکتان باد و لذتش را ببرید.
آرشمیرزا هم که آتیش زده به مالش ..هاها.
سلام
گرم باد دمادم دم چنین دوستان شما و شما...
سورپرایز با حالی بوده واقعا
خوش به حالت آقا بابک
شما انقدر خوب هستید که داشتن این دوستان اصلا تعجبی نداره