-
دلت آروم رفیق
چهارشنبه 13 اسفند 1393 00:06
"خدایا راضیم به رضای تو" کسی که همچین دیدگاهی توی زندگیش داره بی نیازه از چندرغاز حرف های تسلی بخش من و امثال من اینجور وقتها بعضی حرف ها به جای اینکه آرامش بدن بیشتر اذیتت میکنن پس بهتره ساکت باشم و هیچی نگم و فقط دعا کنم که بشی مثل قبل تنها چیزی که از من ساخته است همینه که بگم : دلت آروم رفیق من به فکرتم...
-
انتخاب اسم
شنبه 9 اسفند 1393 23:23
انتخاب اسم فرزند یکی از بزرگترین چالش های پدر و مادرهاست . من و مهربان برای انتخاب اسم مانی خیلی به مشکل برنخوردیم اما نمی دانم چه خاصیتی است که برای اسم این نی نی جدید انقدر با هم تفاوت سلیقه داریم و به تفاهم نمی رسیم . البته به تازگی بعد از چند ماه بالاخره به اسمی رسیدیم که هر دویمان با آن موافقیم . حتما تایید می...
-
نفرت مادر داعش است ...
جمعه 8 اسفند 1393 23:59
خانه قدیمی ما اوایل کوچه سوم شرقی بود و سر فوتبال یک کل کل عجیب با بچه های ته کوچه ای داشتیم . کل کل عجیب که می گویم چیزی در حد عرق به خاک و وطن بود . در حالیکه چند ده متر بیشتر فاصله نداشتیم . بعدتر که کوچه سوم شرقی تیم فوتبال داد این رقابت و کل کل با سوم غربی ها بوجود آمد . یک پسری بود به نام بحری که فوتبالش محشر...
-
بهروز بقایی
پنجشنبه 7 اسفند 1393 23:59
بهروز بقایی به خاطر شخصیت ساده و مهربانش و نقش های خاطره انگیز و سریال های دوست داشتنی که بازی و کارگردانی کرده است شخصیتی دوست داشتنی است . هنرمندی که بعد از سکته سال 88 کمتر تر تلوزیون و سینما حضور دارد . عمرت دراز بهروز بقایی نازنین + درنگذشته ها
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اسفند 1393 23:59
احتمالا سخت ترین کار دنیا تسلیت گفتن به عزیزیست که عزیزش را از دست داده است . این پست نه برای تسلی خاطر تیراژه عزیز است فقط و فقط برای عذرخواهیست چون می دانم چند خط ناقابل دردی از هیچ داغدیده ای دوا نمی کند . طی این سه سال من چهار نفر از عزیزانم را از دست دادم پدر بزرگ ، مادربزرگ ، پدر و پدر همسرم تیراژه عزیز در تمام...
-
شوخی شوخی
سهشنبه 5 اسفند 1393 23:59
هر وقت صحبت از شوخی های بیجا می شد ، بابا خاطره ای تعریف می کرد از قدیمها و همیشه با گفتن این خاطره حسابی هیجان زده و متاثر می شد . اوایل انقلاب بابا معاون مدرسه ای ابتدایی بوده است . هنوز نیروهای انتظامی و کمیته شکل نگرفته بوده و به خاطر شرایط آنروز یک قبضه تفنگ ژ-3 در دفتر مدرسه نگهداری می کرده اند . بابا می گفت :...
-
با تشکر از خانواده محترم رجبی
دوشنبه 4 اسفند 1393 01:47
مشغول صحبت با باجناق بودیم و بحثمان کشید به اینکه آدم ها موقع عصبانیت کارهایی می کنند که بعدا پشیمانی به بار می آورد . بعد هم مثال آوردم از سریال زیر تیغ که پرویز پرستویی ، آتیلا پسیانی را هول داد و او سرش به کمد خورد و مرد و بعد هم با حسرت می گویم عجب سریالی بود زیر تیغ . باجناق یکی از سریال های در حال پخش را نام می...
-
محاکات
یکشنبه 3 اسفند 1393 01:49
ویکی پدیا دنیای عجیبی دارد . اگر خودت را رها کنی داخلش گم می شوی همیشه همینطوری شروع می شود با جستجوی یک نام می روم و می رسم به جایی که اصلا و ابدا انتظارش را نداشته ام . دیشب هم همینطور شد . به خودم که آمدم دیدم ساعت هاست گم شده ام در دنیای آدم های مشهور آدم هایی که شاید بعضی هایشان اصلا فکر نمی کرده اند یکروز نامشان...
-
کیامهر هوس بستنی کرده بود
شنبه 2 اسفند 1393 02:31
یادم هست که حدودا هشت - نه ساله بودم سالهای پایان جنگ بود و شیر پاکتی و بطری پاستوریزه خیلی کم توزیع می شد یا فقط صبح ها بصورت محدود در بعضی مغازه ها فروخته می شد و نمی دانم چه خاصیتی بود که فروشنده ها این بطری های شیر را بسیار ارزشمند می دانستند و ما هم اصولا شیر بطری آن موقع خیلی کم خریداری می کردیم . یادم هست یک...
-
شماره سی : برای شما
پنجشنبه 30 بهمن 1393 23:59
بهمن ماه سال 93 هم به پایان رسید و خوشحالم که این ماه هم تونستم هر روز بنویسم . حدس میزنم بعضی از دوستانم انتظار داشتند که پستی هم برای اونها نوشته بشه امیدوارم از اینکه این اتفاق نیفتاده دلخور نباشند و بتونم بعدا جبران کنم سی ُمین پست بهمن را تقدیم می کنم به همه دوستان خوبم که جوگیریات رو می خونند دوستانی که انقدر...
-
شماره بیست و نه : برای آقای صادقیانی
چهارشنبه 29 بهمن 1393 23:59
همان هفته های اول فوت بابا یکروز که رفته بودیم امامزاده سر خاک آقای صادقیانی را دیدیم . چشمهایش نم اشکی داشت و درست نمی توانست صحبت کند و زود هم خداحافظی کرد و رفت . فقط همین جمله را گفت : اونجا با بابا همسایه بودیم و اینجا هم همسایه شدیم . آقای صادقیانی یکی از نازنین ترین انسانهای روزگار است . سالهای سال توی محله...
-
شماره بیست و هشت: برای خواهرزاده علیرضا
سهشنبه 28 بهمن 1393 18:41
این پست را چند بار نوشتم و پاک کردم . رفاقت ما با علیرضا و افروز خیلی صمیمی تر از اینست که بخواهم با چند جمله تکراری توصیفش کنم و از اول بهمن ماه هم بنا بود در مورد کسانی بنویسم که شاید هیچ وقت فرصت یاد کردن و تشکر از آنها را نداشته ام . بیست و هشتمین پست بهمن ماه را برای این دختر کوچولو نوشتم این دختر خانم خواهر زاده...
-
شماره بیست و هفت : برای مهندس مسعود چنگیزی
دوشنبه 27 بهمن 1393 23:59
کم کم داریم به انتهای بهمن ماه می رسیم روز اول فکر می کردم شخصیت برای بهمن ماه کم می آورم اما حالا می بینم چقدر دوست خوب دارم و چقدر پست می توانم برایشان بنویسم باور کنید اسفند و فروردین و اردیبهشت هم کم است برای نوشتن از دوستانم اما امشب تصمیم گرفتم از کسی بنویسم که اگر نبود جوگیریات هم وجود نداشت و احتمالا من هم...
-
شماره بیست و شش : برای آنا کارنینا
یکشنبه 26 بهمن 1393 23:59
یک نوشته قدرتمند را از همان چند کلمه اول می توان شناخت . یادم نیست چطور به وبلاگ آنارکارنینا رسیدم ولی همان یک پست برایم کافی بود تا بفهمم که خالق این سطور یک نویسنده معمولی نیست . اینکه من چیز زیادی در مورد آناکارنینا نمی دانم را باید به حساب این گذاشت که او خیلی زود از دنیای وبلاگ نویسی خداحافظی کرد . قضاوت ها و...
-
شماره بیست و پنج : برای استاد احمد فرجی
شنبه 25 بهمن 1393 23:59
آقای فرجی بدون شک بهترین و صمیمی ترین دوست پدرم بود . کسی که بدون اغراق اگر بیشتر از ما داغدار نشده باشد کمتر از ما صاحب عزا نبود و نیست . رفاقت بابا و آقای فرجی یک رفاقت عجیب و غریب بود . بلا استثناء هفته ای چند روز همنشین هم بودند و روزی نبود که با هم تلفنی حرف نزنند و بیراه نگفته ام اگر بگویم آقای فرجی خیلی بیشتر...
-
شماره بیست و چهار : برای آقای رگبار
جمعه 24 بهمن 1393 23:59
اگر قرار باشد شبیه ترین وبلاگ نویس به خودم را انتخاب کنم باید آقای رگبار را خدمتتان معرفی کنم . هرچند که آقای رگبار را ممکن است خودتان بهتر از من بشناسید و نیازی به معرفی من نداشته باشند و صد البته که این شباهت بر اساس نظر و سلیقه بنده است و آقای رگبار شاید دلش نخواهد که شبیه او باشم و ممکن هم هست چنین عقیده ای نداشته...
-
شماره بیست و سه : به یاد صمد دایی
پنجشنبه 23 بهمن 1393 23:59
سه تا پستی که در پنجشنبه های بهمن ماه نوشتم برای عزیزانی بود که به رحمت خدا رفته اند . از همان اول بهمن دلم می خواست یکی از این پنجشنبه ها برای صمد دایی عزیزم بنویسم . امروز به یک مراسم بله برون دعوت بودیم . دختر عموی مهربان هم به جرگه متاهلین پیوست . شب هم که به خانه بر گشتیم باجناقم گفت که آقا سید عسلی سفرش را به...
-
شماره بیست و دو : برای سید عسلی
چهارشنبه 22 بهمن 1393 23:59
اما بهترین بخش روزم همین بخش بود . ملاقات با آقا سید . مردی که یکی از عجیب ترین و جالب ترین انسان هایی بود که در تمام عمرم دیده ام . مردی که سواد درست و حسابی نداشت اما در کلمه کلمه حرفهایش که با ته لهجه شیرین آذری ادا می کرد چنان کشش و جذبه ای داشت که اگر مهربان زنگ نمی زد نمی فهمیدم پنج ساعت پای حرفهایش نشسته ایم بی...
-
شماره بیست و یک برای آقای ایازی
سهشنبه 21 بهمن 1393 17:00
آقای ایازی از دوستان صمیمی پدرم بود . دبیر انواع و اقسام ریاضیات . از جبر و هندسه و مثلثات گرفته تا ریاضیات جدید و البته تخصص اصلیش همین ریاضیات جدید بود . این درس در نظام قدیم تقریبا معادل آمار و احتمالات نظام جدید بود . درسی که هم خیلی از معلم ها و هم خیلی از محصلین از آن واهمه داشتند . اما درس ریاضی جدید برای آقای...
-
شماره بیست : برای مهرداد کیان
دوشنبه 20 بهمن 1393 18:53
مهرداد کیان یک فرق اساسی با تمام دوستان وبلاگی من دارد . همه دوستان وبلاگی من به واسطه آشنایی و رفاقتی که داریم مانی ، پسرم را دوست دارند ولی مهرداد درست برعکس آنهاست و به واسطه علاقه اش به مانی مرا دوست دارد . خوب یادم نیست کی و کجا و سر کدام پست جوگیریات مهرداد هم مثل بعضی از مخاطبان با من کل کل کرد و چشم دیدن مرا...
-
شماره نوزده : برای آوا
یکشنبه 19 بهمن 1393 17:50
دی ماه پارسال بود . یکی دو روز بعد از فوت بابا که تلفنم زنگ خورد آوا پشت تلفن با بغض حرف می زد می گفت امروز سر سفره عقد مدام به یاد شما بودم معذرت خواهی می کرد از اینکه در چنین موقعیتی که شاید دردناک ترین ساعت های زندگی من است او دارد زندگی مشترکش را آغاز می کند . من هم با خوشحالی به او تبریک گفتم و برایش آرزوی...
-
شماره هیجده : برای باغبان
شنبه 18 بهمن 1393 22:17
اگر قرار باشد باغبان لاله های عباسی را فقط با یک واژه توصیف کنم باید بنویسم : زلال باغبان اگرچه اینروزها کمتر در بلاگستان آفتابی می شود اما هر وقت فارغ از گرفتاری های روزمره به نت دسترسی دارد می شود رد پای محبت هایش را پای تک تک پست ها دید و گاهی با یک کامنت خصوصی چنان حس خوبی به وجودم می ریزد که نمی توانم بابت این...
-
شماره هفده : برای مریم انصاری
جمعه 17 بهمن 1393 18:48
احتمالا طی این چند سال وبلاگ نویسی با هیچکس به اندازه مریم انصاری مشکل و اصطکاک البته از نوع وبلاگی نداشته ام یا بهتر است بگویم هیچکس به اندازه مریم انصاری با من مشکل نداشته است . مطمئنا اگر قرار بود چند ماه قبل چنین پستی بنویسم می نوشتم که کی و چطور با مریم انصاری آشنا شده ام چطور شد که با مریم انصاری به مشکل...
-
شماره شانزده : به یاد سید فخرالدین عظیمی
پنجشنبه 16 بهمن 1393 23:59
یادمه که هنوز مدرسه نمی رفتم . خونه عمه ام کنار خونه مادربزرگم بود و هر وقت که می رفتیم خونه مادربزرگ من به عشق پسر عمه می رفتم خونه اونا . عمو فخرالدین هم برادر شوهر عمه ام بود و هم پسر دایی پدرم . خیلی دوستش داشتم . خوشتیپ و خوشگل بود و قد بلند و هر وقت لباس سفید و شیک و اتو کشیده نیروی دریایی رو می پوشید بهش حسودیم...
-
شماره پانزده : برای آقا کیوان
چهارشنبه 15 بهمن 1393 17:55
نوروز سال 85 بود . خدمتم تازه تمام شده بود و دنبال کار می گشتم . کوروش تمدن از طریق یکی از آشنایانش شرکتی را در یکی از شهرک های صنعتی به من معرفی کرد و من برای مصاحبه رفتم . آقا کیوان آدم تحصیلکرده ای نبود اما خدای کارهای فنی به حساب می آمد . کارخانه یا بهتر است بگوییم کارگاهی که در آن مشغول به کار شدم قطعات یخچال...
-
شماره چهارده : برای پروین خانم
سهشنبه 14 بهمن 1393 19:15
در دنیای مجازی یک نوع مادرانگی های مجازی هم هست این را شاید خودتان هم تجربه کرده باشید این مادرانگی مجازی استثنائا معنا و بار منفی مجازی بودن را با خود یدک نمی کشد مادرانگی انقدر مقدس هست که حتی از نوع مجازیش هم بار معنوی دارد طی این چند سال وبلاگ نویسی این مادرانگی ها را بارها تجربه کرده ام مثل مژگان خانم امینی یا...
-
شماره سیزده : برای آقای تپل ریش پرفسوری
دوشنبه 13 بهمن 1393 11:59
-
شماره دوازده : برای سهیلا خانم
یکشنبه 12 بهمن 1393 11:59
وقتی در نامه هایی به باران با اسم جعلی دانیال برای مانی می نوشتم دو تا هدف داشتم یکی اینکه خاطرات روزهای قبل از آمدنش را جایی ثبت کنم و دوم اینکه خودم را محک بزنم که آیا نوشتن در وبلاگی ناشناخته و با اسمی دیگر مورد توجه و اقبال دوستانم قرار می گیرد یا خیر ؟ سهیلا خانم قبلا برای جوگیریات هم کامنت می گذاشت اما کامنتهایش...
-
شماره یازده : برای علیرضا مینیمال
شنبه 11 بهمن 1393 11:59
علیرضا خیلی اهل معاشرت های وبلاگی نبود . لااقل با من چند باری با هم تلفنی حرف زدیم جدی بود . کم می خندید و جز یکبار آن هم موقع پست استقراضات وبلاگی که به طرفداری از تیراژه کامنت گذاشت ، کامنت طولانی از او ندیدم . کلا علیرضا مینمیمال بود . کم گوی و گزیده گوی ایده دانه های ریز حرف ایده محشری بود و تمام زحماتش به گردن...
-
شماره ده : به یاد حاجی بمانی
جمعه 10 بهمن 1393 00:00
حاجی بمانی مادربزرگ مادریم بود . تمام فرزندان پدر و مادرش بعد از بدنیا آمدن فوت شده بودند و نامش را بمانی گذاشتند که بماند و ماند کدبانو بود و آشپزیش نظیر نداشت و در عین اینکه بسیار دستپخت لذیذی داشت مقتصد بود تا زنده بود آشپزی های روستایمان چه عزا و چه عروسی بر عهده او بود با کمترین مواد اولیه بهترین غذا را تحویل می...