جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

اولا  

خدمت دوستانی که اطلاع ندارند عرض می شود که فیلم های ارسالی به جشنواره امشب رونمایی می شوند . زمان ارسال فیلم ها دیشب تمام شد و کسانی که قصد دارند تازه فیلم بفرستند حتما از شوهر عمه هایشان حلالیت بگیرند .  

 

قرارمان همین امشب 

همینجا 

ساعت ۱۱:۰۰

 

 

دوما  

امروز روز جهانی ام اس است . 

اینروز متاسفانه در تقویم ها ثبت نشده است و متاسفانه اطلاع رسانی هم نمی شود 

فقط در صورتی ممکن است از آن مطلع بشوید که یک دوستی داشته باشید که مبتلا به ام اس باشد و امروز زنگ بزند به شما و نیم ساعت فحش بدهد که چرا روزش را فراموش کرده اید و چرا برایش پست ننوشته اید . 

 

امروز را به همه دوستان مبتلا به ام اس و مخصوصا میثای عزیز تبریک گفته و برای سلامتی همشون دعا می کنم . 

( مدیونید اگر فکر کنید اون دوست مبتلا به ام اس که امروز نیم ساعت به من فحش داد و مجبورم کرد این پست رو بنویسم میثا است ) 

 

سوما 

نیما یره بد مشهدی کاری کرده است کارستان  

والا ما فکر می کردیم نیما از این لوطی های کشته مرده رفیق است که مدرسه رفتن را هم ننگ و عار می دانند  چه می دانستیم دست هرچی بچه خرخون است را می بندد و می شود نفر ۱۲ کنکور کارشناسی ارشد  

اگر هنوز به معجزات عشق اعتقاد ندارید حالا دیگر پیدا کنید 

 

جدا از شوخی این افتخار بزرگیه که دارم این قسمت از پستم رو به یک دو رقمی کنکور تبریک  

می گم . کاش یه کم دیگه زور می زدی می شدی تک رقمی که من بیشتر افتخار بکنم . 

 

تبریک میگم نیما جان ... 

 

 

 

اول در مورد جشنواره ... 

تا الان ده نفر از دوستان برای جشنواره فیلم فرستاده اند . خب البته من هم انتظار نداشتم که مثل بازی های دیگر تعداد فایل ها زیاد باشد ولی حدسم روی پانزده - بیست تا فایل بود  

به هر حال به خاطر دوستانی که گفته بودند سوژه گیر نیاورده و زمان بازی کم است و همینطور سوخت نشدن این بازی ٬مدت جشنواره را تا روز دوشنبه هفته بعد تمدید کردیم . مطمئنا این زمان قابل تمدید مجدد نخواهد بود . 

پس اگر قصد ارسال فیلم هایتان را دارید زودتر اقدام بفرمایید . 

جزئیات شرکت در جشنواره توی این پست توضیح داده شد ... 

 

دوم در مورد بخشش ... 

در راستای پست قبل که خیلی بحث گذشت و بخشش به میان آمد ٬ بد نیست که این پست  قدیم جوگیریات را بخوانید . البته مطمئنا خیلی از دوستان همیشگی قبلا خوانده اند ...  

 

سوم در مورد لیله الرغائب ... 

فردا شب اولین شب جمعه ماه رجب است که لیله الرغائب نام دارد .  

شبی که نامش را شب آرزو ها گذاشته اند .  

یکی از دوستان پیشنهاد دادند که آرزوهایتان را با خدا در اینجا در میان بگذارید .  

اگر دلتان به آسمان وصل شد ما را فراموش نکنید ...

 

 

چهارم در مورد ابو طاها ... 

فردا روز تولد یکی از بهترین دوستان جوگیریات است .  

 

تولدت مبارک آقا مجید ...  

 

 

پنجم در مورد top 10 ... 

طبق معمول هر ماه ٬ فردا شب بهترین پست های منتشر شده ماه گذشته را معرفی خواهیم کرد . اگر پست خوبی در اردیبهشت امسال خوانده اید که فکر می کنید شایسته این انتخاب است لینکش را توی کامنت ها بگذارید ... 

  

 

یک 


دیروز توی بهشت زهرا 

شیرزاد یکبار دیگر دوستانش را دور هم جمع کرده بود  

دوستانی عزیز 

صمیمی 

رفیق  

مشتی 

باحال

که شاید وعده دیدار دوباره شان بیفتد سال بعد  

بهشت زهرا  

سالگرد شیرزاد ... 

 


دو 


این پست محسن باقرلو محشر است 

شاید تعریف درست آن داستانک باشد . 

داستانکی که در چند خط ، تمام مختصات یک داستان کوتاه و کامل را با خود دارد . 

با تمام غمی که پشت این داستانک بود حال مرا خوش کرد. 

چرا که : شهریار بلاگستان هنوز هم اگر بخواهد می تواند با قلمش دل ببرد و پس نیاورد 

چرا که :شیر اگر پیر هم شود شیر است . 

-

 

 

 

سه 


نهم اردیبهشت چهلمین روز سال است . یعنی چله سال تحویل 

و امروز مصادف است با دو اتفاق 

یکی خوب 

یکی بد 

اتفاق بد را که چند روزی است می دانید  

سال پیش ، درست همین امروز 

شیرزاد رفت  

و اتفاق خوب هم تولد بانو خدیجه زائر است 

مادر عزیز بلاگستان 

که محبت و بزرگواری را می شود از تک تک حرفها و پست ها و کامنتهایشان حس کرد .  

این روز عزیز را به خانم زائر تبریک می گویم و از صمیم قلب برای ایشون و خانواده محترمشون  سلامتی و خوشی آرزو دارم . 

  

تولدت مبارک خانم زائر 

 

 

    

تصویر اول  

توی مسیر برگشت یک لحظه ماشین جلویی با سرعت پیچید به چپ و دیدم یک سگ وسط جاده دو تا پای عقبش چسبیده به زمین 

انگار ماشین از روی پایش رد شده باشد ٬ نمی توانست راه برود 

تا به خودم بجنبم و ماشین را جمع کنم میلیمتری از کنارش رد کردم و صدای زوزه دردناکی از شیشه ماشین داخل شد و پیچید توی گوشم و بعد مغزم و هنوز هم که هنوزه دارد توی سرم  

می پیچد و آزارم می دهد . 

 

تصویر دوم 

فکر کنید که مسیر هر روزه برگشتنتان به خانه یک جاده شلوغ و پر از ترافیک و دود و بوق باشد . اما ۱۰ دقیقه آخر مسیر یک فرعی میانبر خلوت و دلباز و حال خوب کن  

یعنی وقتی دوربرگردان سر شهرک را که دور می زنم و وارد فرعی می شوم روح و جانم تازه  

می شود . وسط یک بیایان که چیزی جز مشما تویش نمی روید و نمی بینید  

به خاطر بارندگی این چند وقته سبز شده و یک جایی یک کانال آب هست که خیلی ها می آیند و ماشین هایشان را آنجا می شویند . امروز یک پیرزن با چادر مشکی درست کنار نهر آب روی خاک نشسته بود با بی تفاوتی محض . هیچ جایی از صورتش معلوم نبود و عین مرده ها بی حرکت نشسته بود . 

یک پسر هیکل درشت منگل آنسوی کانال نشسته بود و پاهایش را گذاشته بود توی آب  

و با سرخوشی تمام داشت پاهایش را تکان تکان می داد  

پیرزن چیزی گفت و پسرک همانطور با پاهای برهنه به حالت قهر دوید توی بیابان  

 

تصویر سوم  

درست سر کوچه که رسیدم و خواستم بپیچم داخل ٬یک پسر بچه پرید جلوی ماشین و من به شدت ترمز کردم . مشمای گچی که برای محکم کردن پایه دیش ماهواره خریده بودم افتاد و دود سفید رنگی توی ماشین پیچید و گند زد به تمام ماشین و البته هیکلم 

تا دنده را جا کردم و خواستم راه بیفتم یک دختر خانم هم به همان سرعت دوید و از جلوی ماشین وارد کوچه شد .داشت بلند بلند گریه می کرد 

اهل فحش دادن و داد و بیداد نیستم و از خیر بوق اعتراض آمیز هم گذشتم 

وارد کوچه که شدم ٬ پسر بچه و بعد به فاصله کمی دختر خانم در حالیکه پریشان بودند و گریه  

می کردند وارد آپارتمان بغلی خانه ما شدند که یک آمبولانس با چراغهای گردان هنوز روشن آبی رنگ ایستاده بود جلوی آن ... 

 

 

 

هر سه تصویر کاملا بی ربط و بدون ارتباط منطقی بودند 

ولی از عصر تا حالا مدام دارند جلوی چشمم رژه می روند . 

 

شماره یک : امان از انعکاس صداها

دیشب نشسته بودیم پای کامپیوتر و در عوالم خودمان بودیم که یکهو گلاب به رویتان یک فین بلند کردیم در همین حین مهربان جیغ بلندی کشید و از آن اتاق دوید به سمت من و با گریه گفت :  

یه مرد توی دستشویی ماست . 

یک آن قلبمان آمد توی دهنمان . گفتم : کی ؟ گفت : نمیدونم 

گفتم : از کجا فهمیدی ؟ گفت : داشتم می رفتم دستشویی صدای فین کردنش را شنیدم  

می گویم : مهربان جان ! عزیز دلم کدام الاغی نصفه شب می رود خانه مردم آنهم توی توالت ؟ 

به فرض هم که برود با صدای بلند فین می کند ؟ 

حالا هی از ما اصرار و از مهربان انکار 

رفته ام در دستشویی را باز کرده ام و بلند بلند می گویم : آقای محترم ! تشریف ببرید بیرون ... خجالت نمی کشی توی دستشویی ما بلند بلند فین می کنی ؟ عیال ما زهره ترک شد . 

و مهربان در حالیکه می خندد اشکهایش را پاک می کند .... 

 

 

شماره دو : خبر آمد خبری در راه است . 

از روز سیزده به در خبر جدیدی روی سایت بلاگ اسکای بالا آمده است که در آینده نزدیک ٬ نسخه جدید بلاگ اسکای رونمایی خواهد شد و نوید داده که امکانات خیره کننده ای دارد . 

بنده که به شخصه بی صبرانه منتظر رونمایی از نسخه جدید هستم . 

از همه دوستانی که هنوز دارند از سرویس دهندگان دیگر وبلاگ نویسی استفاده می کنند نیز دعوت می کنم هرچه زودتر به راه راست هدایت شده و با بلاگ اسکای رستگار شوند . 

فردا روز آمدید اینجا هی حسرت خوردید نگید نگفتم ها ...  

اصل خبر را از اینجا بخوانید .

 

 

 

شماره سه : دستم بگیر دستم را تو بگیر  

مهربان ابتکار جالبی به خرج داده است . نوشتن در مورد دستها ایده جالبی است . خودم یکبار می خواستم بازی تصویری اش را راه بیندازم که نشد . اما بدون شک دست ها یکی از کاربردی ترین و مهم ترین اعضاء بدن ما هستند . ما برای کار ٬ انجام امور روزانه ٬سلام و مصافحه ٬ لمس و  نوازش و انتقال احساس امنیت از دست هایمان کمک می گیریم . 

هرچند مهربان دوست ندارد من به پست هایش لینک بدهم  

اما پیشنهاد می کنم اینجا را بخوانید .  

 

 

 

مولتی پرسونال

شماره یک : علی کفاشیان  

  

  

 

مرد همیشه خندان فدراسیون فوتبال کلا آدم محبوبی نیست . هم به خاطر خنده های روی مخ همیشگی اش و جواب های بی ربط و اعصاب داغون کنش و هم به خاطر بی کفایتی و نتایج ضعیف و خرابکاری های فوتبال طی این چند سال ... 

اما در دو موقعیت تحسینش کردم . اولین بار تعطیلات عید سه سال پیش وقتی بعد از آن شکست مفتضحانه در برابر عربستان شب آمد برنامه نود و گفت مسئولیت شکست را قبول می کند  

هرچند هیچ حرکت مثبتی صورت نداد اما همین شجاعت روی خط آمدن و در برابر میلیون ها ایرانی سر تعظیم فرو آوردن را خیلی گنده تر از کفاشیان توی این مملکت نداشته و ندارند . 

 

و دومین بار سر انتخابات فدراسیون فوتبال که با زیرکی تمام همه رقبا را از میدان به در کرد  

یعنی درست وقتی که آقایان وزارت ورزش داشتند با آدم مورد علاقه شان جلسه برگزار می کردند و خط مشی تعیین می کردند علی کفاشیان به ظاهر ساده و کم خطر با دقت داشت برنامه  

می ریخت . عینهو شطرنج با یک حرکت دو رقیب قدرتمند را که طی این چهار سال مدام چوب لای چرخش می گذاشتند به در کرد و حالا خودش مانده و خودش . 

وزارت ورزش که هنوز برایش زور داشت قبول کند فدراسیون یک نهاد غیر دولتی است و رئیس این سازمان آدم و مهره خودشان نیست ٬ الم شنگه ای راه انداخت که بیا و ببین ... که کفاشیان بازنشسته است و طبق قوانین این انتخابات مردود است . 

اما کفاشیان فکر همه جا را کرده بود وقتی سایت فیفا نام کفاشیان را به عنوان رئیس فدراسیون ثبت کرد و سپ بلاتر رئیس فیفا نامه فدایت شوم برای کفاشیان فرستاد دوستان و رسانه های حامی کفاشیان این شائبه را ایجاد کردند که در صورت برکناری کفاشیان فوتبال ایران دچار تعلیق خواهد شد و بحرین به جای ما می رود جام جهانی و هر چهار تیم ایرانی جام باشگاههای آسیا هم حذف می شوند . آقایان دولتی عقب نشینی کردند و قرار بود امروز هیئت دولت مجوز ریاست کفاشیان را صادر کرده و اساسنامه فدراسیون طوری تنظیم شود که یک بازنشسته هم بتواند در آن ریاست کند . حالا کفاشیان در یک فرصت تاریخی چهار سال وقت دارد تا بدون اعمال فشار از طرف دولت برنامه هایش را اجرا کند و با رساندن ایران به جام جهانی ٬ چهره ای محبوب از خود بسازد . هرچند که من چشمم آب نمی خورد . این علی آقا خیلی شفته تر از این حرفهاست . 

 


شماره دو : هوتن  

 

نزدیک به یک ماه است که شبکه ضاله! و منحط!! و مفسد فی الارض !!! من و تو دارد تبلیغ قطعات نمایشی طنزی را نشان می دهد که قرار است در تعطیلات عید نمایش داده شود . 

ستاره این نمایش به ظاهر طنز کسی نیست جز هوتن ... 

هوتن را احتمالا قدیمی تر ها از شوهای قدیمی طپش و ترانه و طنین به خاطر دارند  

مردی که تبحر خاصی در تغییر چهره و تقلید رقص و چهره خوانندگان داشت و در شوهای یاد شده برنامه اجرا می کرد و ادای خواننده ها را در می آورد . 

حالا این آقا قرار است نمایش طنزی در این شبکه اجرا کند و از تکه هایی که به عنوان تبلیغ نمایش داده می شود و ابدا هم خنده دار نیستند اینطور بر می آید که قرار است جای چندین و چند شخصیت نقش آفرینی کند که تا حالا هفت هشت کاراکترش را نشان داده است . 

این که می خواهم بگویم اعتقاد شخصی من است و امکان دارد درست نباشد یا اصلا خیلی ها دوست داشته باشند این شکل نمایش را اما بنده به شخصه فکر می کنم که نقش آفرینی یک آدم به جای هشتصد نفر آن هم با این همه گریم و هزینه های ناگزیر هیچ محلی از اعراب ندارد مگر فخر فروشی شخص هوتن که مثلا ببینید من چقدر هنرمندم و توان این را دارم که جای چند نفر بازی کنم . ببینید و مرا تشویق کنید و به هنر من پی ببرید و به به و چه چه کنید  ( دقیقا کاری که بابک اسحاقی توی نمایش رادیو جوگیریات انجام داد ) 

اگر قرار به خنداندن مردم است به نظرم باید روی محتوا و مضمون طنز کار بشود نه فرم و چهره کاراکتر ها . باور کنید خواهر زاده یکساله من هم از هیکل چاق و شکم و کفل هوتن توی این نمایش ها خنده اش نمی گیرد چه برسد به آدم های بزرگ ... 

حالا مگر آدم قحطی است که همه نقش ها را یکنفر بازی کند ؟ حالا اگر این یکنفر چنان محبوب و مشهور بود که آدم دلش غش و ضعف برود یک چیزی اما هوتن ؟!!! 

در مجموع من که چشمم آب نمی خورد چیز بدرد بخوری از این نمایش بیرون بیاید شما هم به جای اینکه بنشینید این شبکه های خانمانسوز و بی ناموسی را ببینید تلوزیون خودمان را تماشا کنید که هم خیر دنیا در آن است هم آخرت ... 

 

 


شماره سه : محمد حسین کبادی  

 

 

 

بعد از ۸۵ روز کار بی وقفه و طاقت فرسا ٬ محمد حسین کبادی خلیج فارس را یک تنه شنا کرد و رکورد جهانی گینس را در زمینه شنا در آبهای آزاد به نام خودش و ایران به ثبت رسانید . 

در مورد محمد حسین کبادی همینقدر معرفی کفایت می کند اگر اطلاعات بیشتری می خواهید خودتان بروید سرچ کنید . 

بنده از جانب خودم و دوستانم و مردم ایران این حرکت زیبا و این افتخار آفرینی بزرگ را که باعث سرفرازی نام و پرچم ایران در جهان می شود تبریک می گویم و به آقای کبادی تبریک عرض  

می نمایم . ای کاش آدم هایی که با یک جمله و یا اظهار نظر مفت آتش جنگ می افروزند کمی عبرت بگیرند .  

 

 

 

+ فردا آخرین پنجشنبه سال است ... لطفا فاتحه ای برای درگذشتگان بفرستید . 

پست فردا شب در مورد در گذشتگان امسال است ... 

 

 

 

صرفا جهت ...

 

صرفا جهت اطلاع  

عرض می گردد که فردا چهارشنبه با حضور استاد سهیل محمودی از کتاب اندیشه رونمایی  

می گردد . این کتاب که به بررسی شعر شعرای منطقه شهریار در دهه هشتاد می پردازد به همت پدرم استاد حشمت الله اسحاقی - استاد احمد فرجی - امید نقوی و پروانه عزیزی به زینت طبع آراسته گردیده است .  

 

 

«اندیشه» بررسی شعر دهه هشتاد. امید نقوی- پروانه عزیزی- حشمت الله اسحاقی- احمد فرجی و...

 

برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه جان غزل را بخوانید ...

 

صرفا جهت افتخار  

اعلام می گردد که آموزشگاه سایبرتک به عنوان برترین آموزشگاه کشور در زمینه IT موفق به کسب نشان زرین گردیده است . 

این افتخار بزرگ را اول از همه به آقای جواد وکیلی مدیرعامل این آموزشگاه و بعد به دوستان عزیزم : محسن باقرلو - ابراهیم وکیلی -وحید و حمید باقرلو - سید عباس موسوی - رامین محمدی پور و حامد جمشاک تبریک می گویم .

 


صرفا جهت استحضار  

اعلام می شود که آزار و اذیت یکی از روانی های بلاگستان اینبار برای کاتیا مشکل ایجاد کرده است . مطالعه این پست برای کسب تجربه بد نیست ... 

 

  


صرفا جهت دعای خیر  

به اطلاع می رساند که پدر عاطفه عزیز در بستر بیماری هستند .  

برای شفای عاجل ایشان دعا بفرمایید .  

 


صرفا برای عرض تبریک  

اعلام می گردد که فردا روز تولد دوست عزیز و همکار گلم سعید عینی پور است . 

از همین تریبون تولد ایشان را تبریک عرض کرده و برایش آرزوی سلامتی و شادی دارم .

  


صرفا برای خالی نبودن عریضه 

اعلام می شود که متاسفانه بازی عکس پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها مورد استقبال دوستان قرار نگرفته است و تا این لحظه فقط دوازده تا عکس به دست من رسیده که دو تایش هم مال من و مهربان است . هرررررررر 

دوستان فرموده اند که امکان دسترسی به عکس های قدیمی در وسط هفته وجود نداشته و ما هم برای اینکه رضایت دوستان جلب بشود ( فکر نکنید ضایع شدیم ها ) مدت ارسال عکس ها را تا ظهر پنجشنبه تمدید کردیم . 

به امید خدا پنجشنبه شب عکسها رونمایی خواهند شد . 

 

 

 

تصویر اول 

سیه چرده است و قد کوتاه و خپل  

کاپشن سیاهی که تن کرده او را گنده تر هم نشان می دهد 

گردنش دیده نمی شود . انگار خدا موقع خلقتش وقتی گلش را گذاشته روی چرخ کوزه گری 

و چشم چشم دو ابرو می خوانده و می ساخته 

دو تا چوب را فراموش کرده و گردوی سر را چسبانده به گردوی تن بدون گردن 

ایستاده است کنار ورودی آزادگان به سمت شهریار و یک نیم قاچ هندوانه در دست دارد و لبخند بی معنایی می زند . نیم قاچ هندوانه اش غیر طبیعی سرخ است انگار یک اسپری رنگ قرمز رویش خالی کرده باشند .  

معلوم است سردش شده و دارد می لرزد ولی هنوز لبخند به لب دارد  . 

امروز سومین باری بود که دیدمش 

صد متر جلو تر مرد وانتی هندوانه فروش کنار یک سطل آهنی پر از آتش ایستاده و دارد خودش را گرم می کند . نمی دانم کدام ابلهی توی این هوا ویار هندوانه می کند که این دو تا ایستاده اند و انتظار معجزه دارند . 

پایان تصویر اول . کات ... 

 

تصویر دوم 

پیرزن نشسته کنارم و دارد بازی من و رادین را تماشا می کند . 

ساکت است و هر چند لحظه یکبار انگار از هپروتش بیرون بیاید قربان صدقه رادین می رود . چادر مشکی به سر دارد و یک مشما که تویش دو تا قوطی شامپو مانند است توی دستش گرفته   

نرگس و دوستش که می آیند سلام و علیکی می کند و عذرخواهی از بابت مزاحمت 

دوست نرگس نگاهی به پیرزن می کند و می گوید مامان اون اکسیدان رو بده من 

و بعد شروع می کنند در مورد رنگ کردن موهایشان صحبت کردن 

پیرزن اما حواسش پیش پسرش است که توی سی سی یو خوابیده  

شاید هم آی سی یو من فرقش را نمی دانم

همان پسری که هفته پیش توی یکی از محله های پایین یک چاقو را سه بار از پشت توی بدنش فرو کرده اند بدون هیچ دلیل و علتی 

همان پسری که بعد از دو تا عمل روی ریه و روده اش امروز سطح هشیاری اش رسیده به ۸ 

هرچند مدام امید می دهیم که حاج خانوم ایشالا که خوب میشه غصه نخورید 

اما صورت و چهره اش مرا یاد پیرزن های عرب روز واقعه می اندازد که با آن نوای مشهور روز عاشورا دو دستی به صورتشان می زدند و عزاداری می کردند . 

پایان تصویر دوم . کات ... 

 

 

تصویر سوم  

خانم شین مدتها بود که با همسرش اختلاف داشت . اینها را از زبان همکارها شنیده بودم  

حالا چند ماهی هست که انگار طلاق گرفته  

آقایان جدیدا زیاد شماره داخلی اش را می گرفتند و زیاد کارشان سمت ایشان می افتاد  

موقع ناهارخوری آخر از همه می آمد و می نشست . 

تازگی ها چادر مشکی هم سر می کرد . 

امروز برگه تسویه حسابش را آورد و از همه مدیرها امضا گرفت . 

خوبی بدی از ما دیدید حلال کنید آقای اسحاقی 

این را گفت و از در شیشه ای بیرون رفت . 

پایان تصویر سوم . کات ... 

 

اول اینکه 

 

کتاب صوتی شازده کوچولو به کوشش دوست عزیزم حسام آماده شده است . 

هرچند تنظیمات و چکش زدن های نهایی آن هنوز تمام نشده  

از آنجا که من هم مثل حسام عجله داشتم برای رونمایی از آن معرفی اش کردم . 

۲۸ صفحه از شاهکار سنت اگزوپری را می توانید اینجا و با صدای ۲۸ وبلاگنویس بشنوید . 

صفحه یازده این کتاب صوتی صدای بنده است ... 

  

 

دوم اینکه  

 

مادربزرگ یکی از دوستان وبلاگنویس ما در بستر بیماری است و شدیدا التماس دعا دارد 

برای سلامتی ایشان و همه بیماران دعا کنید لطفا ...  

 

 

 

پلان اول : 

با مهربان و کورش و هلیا نشسته ایم روی صندلی های تاتر 

دو ساعت تمام خنده و آواز و رقص  

اگر دو طرف این سن ٬ دو تا قاب عکس آشنا وصل نکرده بودند و خانم های توی صحنه روسری و چادر سرشان نبود نمی شد فهمید این تاتر دارد توی یک مملکت اسلامی اجرا می شود . 

همه چیز خوب بود تا جایی که بهزاد محمدی یک کشیده محکم خواباند زیر گوش کوتوله تاتر که کلاه شاپو سرش بود و کت شلوار تنش و مثلا جزء اراذل و اوباشی بودند که آمده بودند توی قهوه خانه زری خانم ... 

دنیا جلوی چشمم سیاه شد انگار 

بعد شروع کردند به مسخره کردن قد و هیکل این کوتوله بینوا 

همه می خندیدند ولی من بغضم گرفت . 

داشتم فکر می کردم این مرد حدودا چهل ساله شبی چقدر دستمزد می گیرد ؟ 

ده هزار ؟ بیست هزار ؟ عمرا  

اصلا فرض کنیم بیست هزار که می شود ماهی ۶۰۰ هزار تومان 

می ارزد که بیایی و جلوی این همه آدم هر شب کشیده بخوری و قر بدهی تا یک مشت آدم چیپس و چس فیل خور بخندند ؟  

بعد فکر کردم برای منی که خیر سرم لیسانس فنی دارم هم توی این کشور کار درست و حسابی و مطابق شان و شئوناتی که اموراتم را بگذراند به سختی پیدا می شود   

از یک کوتوله احتمالا بیسواد با مشکل جسمی چه انتظاری می شود داشت ؟ 

لابد چاره دیگری ندارد .

کاش می شد آخر تاتر بروم و یک عکس یادگاری با او بیندازم 

یا لااقل به بهزاد محمدی می گفتم : آرام تر کشیده بزن 

من دیدم که اشک توی چشم های این بنده خدا جمع شد . 

 

پلان دوم : 

با مهربان آمده ایم فردیس برای خرید  

یکساعت توی ترافیک گیر کرده ایم و آخر سر هم وقتی می رسیم به تنها پارکینگ شهر 

می بینیم که تعطیل است و درش را بسته اند و تویش دارند ساختمان می سازند . 

همینکه می آییم وارد یک بوتیک بشویم از توی خیابان صدای داد و بیداد می آید و دو تا جوان در حالی که دارند فحش خواهر و مادر به هم می دهند در میان خیل جمعیت مشتاق هیجان 

گلاویز می شوند و مشت و لگد سمت هم پرت می کنند . 

حالا توی بوتیک هیچکس نیست که به داد ما برسد .  

صاحب مغازه سر شاگرد ها داد می زند که : 

ممد آقا ! آقا اسماعیل ! مشتری تو مغازه است . داری دعوا نیگا می کنی ؟  

 

پلان سوم : 

پسر پشت پیشخوان از لحاظ ظاهری هیچ مشکلی ندارد  

هم خوش لباس و هم خوش قیافه است 

ولی همینکه دهان باز می کند ... 

صدایش انگار به جای اینکه از دهانش بیرون بیاید از دماغش بیرون می زند و به سختی می شود منظورش را فهمید . اینجور وقت ها کار آدم سخت می شود که طوری رفتار کنی که عیب طرف مقابلت را به رویش نیاوری . 

ناراحت کننده هست ولی آفرین دارد  

اعتماد به نفس آدمهایی که از عیب هایشان نمی ترسند  

عیبشان را مخفی نمی کنند و قایم نمی شوند . 

ته دلم خیلی خوشم آمد از اینکه این پسر با وجود ایرادی که خدا در وجودش قرار داده  

ایستاده در جایی که دقیقا باید از همان نقطه ضعف حسابی کار بکشد و زبان بریزد و مشتری را جذب کند . و هیچ ترسی از این ندارد که ممکن است کسی مسخره اش کند  

دارد  مثل مرد کار می کند و زحمت می کشد . 

به شجاعتش غبطه خوردم ...